جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

رفتار عثمان در زمان خلافت

زمان مطالعه: 6 دقیقه

در کتب تمام مورخین اهل سنت از قبیل ابن‏خلدون، ابن‏خلکان، ابن‏اعثم کوفی، و نیز در صحاح ششگانه و کتب معتبر اهل سنت ثبت است، و هم‏چنین مسعودی در جلد اول «مروج الذهب» صفحه 435، ابن ابی‏الحدید در جلد اول «شرح نهج‏البلاغه» و دیگران چنین گفته‏اند:

زمانی که عثمان به خلافت رسید، برخلاف سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سیره‏ی شیخین رفتار نمود؛ در حالی که به اتفاق نظر مورخین در مجلس شورای انتصابی عمر، عبدالرحمان بن عوف با او بر کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و طریقه شیخین و این که بنی‏امیه را بر مردم مسلط ننماید، بیعت نمود.

اولین موردی که مورخین ثبت کرده‏اند و مفصل نوشته‏اند و مسعودی، محدث و مورخ معروف در «مروج الذهب» (1) ذکر نموده این که:

عثمان خانه‏ای مجلل از سنگ و گچ و درهای ساج و سرو بنا کرد و اموال بسیاری جمع نمود. در زمان حیاتش بذل و بخشش‏های بی‏مورد و بی‏حساب به بنی‏امیه و دیگران نمود. از جمله خمس سرزمین‏های ارمنی‏نشین را – که در زمان او فتح شده بود – به همراه یکصد هزار درهم از بیت المال به مروان ملعون واگذار کرد و چهارصد هزار درهم به عبدالله بن خالد، صد هزار درهم به حکم بن ابی‏العاص ملعون و رانده شده‏ی از طرف حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله و دویست هزار درهم به ابوسفیان از بیت المال واگذار نمود (چنانچه ابن ابی‏الحدید در صفحه 68 جلد اول شرح نهج‏البلاغه ثبت نموده) و روزی که عثمان کشته شد در نزد خزانه‏دار شخصی خودش یک‏صد و پنجاه هزار دینار و دو کرور (دو میلیون) درهم وجه نقد بود، غیر از املاک او در وادی‏القری و حنین که حدود یک‏صد هزار دینار

بود و نیز غیر از گاو، گوسفند و شتر که خارج از حد و حساب داشت.

همین عمل او باعث شد که تمام بزرگان بنی‏امیه و دیگران که روی کار آورده بود، بیشتر از آنچه او داشت با غارت اموال مردم و بیت المال به دست آوردند.

این قبیل اعمال و جمع سرمایه‏ی فراوانی – علاوه بر قبح عقلی و نقلی، آن هم برای جانشین پیامبر خدا صلی الله علیه و آله – نه تنها برخلاف رأی پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله بوده؛ بلکه برخلاف طریقه رفقای خود – یعنی ابوبکر و عمر – هم بوده است که در روز شورا ملتزم به رعایت آن شده بود.

مسعودی در جلد اول «مروج الذهب» ضمن بیان حالات عثمان می‏نویسد:

خلیفه دوم با پسرش عبدالله به حج رفت و خرج سفر آنها با رفت و برگشت، شانزده دینار شد.

عمر به پسرش گفت: ما در خرج سفر خود اسراف نمودیم.

دومین موردی که همه مورخین نوشته‏اند این که: عثمان بنی‏امیه‏ی بدکار را روی کار آورد و بر جان، مال و ناموس مردم مسلط نمود و افرادی را برخلاف رضای پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و شیخین به کار گماشت. از جمله عموی ملعونش حکم بن ابی‏العاص و پسرش مروان بن حکم را که هر دو به شهادت تاریخ طرید و رانده شده از جانب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و مردود و ملعون به زبان آن حضرت بودند، بر مردم مسلط کرد.

فخر رازی، طبری، قرطبی، نیشابوری، سیوطی، شوکانی، آلوسی، ابن ابی‏حاتم، خطیب بغدادی، ابن‏مردویه، حاکم، مقریزی، بیهقی و دیگران از ابن‏عباس نقل نموده‏اند که:

مراد از شجره‏ی ملعونه در قرآن مجید بنی‏امیه بودند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آنها را در خواب به صورت بوزینه‏ها می‏دید که منبر و محراب او را مورد تاخت و تاز قرار داده‏اند.

بعد از خواب جبرئیل فرود آمد و آیه‏ی 62 سوره بنی‏اسرائیل را نازل نمود که: (و الشجرة الملعونة فی القرآن(؛ یعنی: «درخت لعنت شده در قرآن«.

و خبر داد که دین او را به تصرف خود درخواهند آورد.

مخصوصا فخر رازی از ابن‏عباس نقل می‏نماید که از میان تمام بنی‏امیه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نام حکم بن ابی‏العاص را می‏برد.

حاکم نیشابوری در جلد چهارم «مستدرک» صفحه 487 و ابن‏حجر مکی در «الصواعق المحرقه» به نقل از حاکم در خبر صحیحی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل می‏کند که حضرتش فرمودند:

ان اهل بیتی سیلقون بعدی من امتی قتلا و تشریدا، و ان اشد قومنا لنا بغضا بنوامیة و بنوالمغیرة و بنومخزوم – و مروان بن الحکم کان طفلا – قال له النبی صلی الله علیه و آله: هو الوزغ بن الوزغ و الملعون بن الملعون.

به راستی که خاندانم پس از من مبتلا به کشته شدن و تبعید می‏گردند، و به راستی که بغض و دشمنی بنی‏امیه، بنی‏مغیره و بنی‏مخزوم از همه بیشتر است – مروان بن حکم در آن زمان طفل کوچکی بود – پیامبر اکرم به او فرمود: او وزغ فرزند وزغ است و لعنت شده فرزند لعنت شده است.

فخر رازی در جلد پنجم تفسیر کبیر خود ذیل آیه‏ی (و الشجرة الملعونة…) اشاره به قول عایشه می‏نماید که به مروان گفت:

لعن الله اباک و انت فی صلبه فانت بعض من لعنه الله.

خداوند پدر تو را لعنت نمود در آن هنگام که تو در صلب او بودی، پس تو جزئی از کسی هستی که خداوند لعنت نمود (تو از گروهی هستی که خداوند لعنت نمود(.

مروان بن حکم طرید و رانده شده از جانب پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، در زمان خلیفه

اول و دوم اجازه ورود به مدینه را نیافت، ولی وقتی عثمان خلیفه شد، برخلاف سیره و رفتار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به او اجازه ورود به مدینه را داد، و او و سایر بنی‏امیه را به دور خود جمع کرد و به ایشان بذل و بخشش نمود.

همین اعمال و رفتار او باعث شد تا خون مردم به جوش آید و خلیفه کشته شود. قطعا مسئول قتل و بدبختی او خودش بود که در کارهای خود تجدیدنظر ننمود و به نصایح حضرت علی علیه‏السلام توجه نکرد و فریب اطرافیان خود را خورد تا عاقبت جان خویش را بر سر دوستی آنها نهاد.

محمد بن جریر طبری در صفحه 357 تاریخ خود نوشته است:

و قد رآی رسول الله صلی الله علیه و آله اباسفیان مقبلا علی حماره و معاویة یقود به و یزید ابنه یسوق به.

فقال صلی الله علیه و آله: لعن الله الراکب و القائد و السائق.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله اباسفیان را دید که سوار الاغی شده است و معاویه از جلو و یزید پسرش از عقب حمار را می‏راندند.

پس پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: خداوند سوار شونده، جلودار و سوق دهنده‏ی این حمار را لعنت کند.

حال چگونه بوده است که خلیفه سوم، لعنت‏شده‏های بر زبان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را مورد احترام قرار داده و بلکه حکومت و امارت به آنها سپرده است. نه فقط ما از این اعمال خلیفه و بی‏فکری او تعجب می‏کنیم، بلکه علمای بزرگ اهل سنت مانند طبری و ابن‏اعثم کوفی نیز اظهار تعجب نموده‏اند که چرا وقتی ابوسفیان در مجلس عثمان – در اوایل خلافتش – منکر اسلام و نزول وحی و جبرئیل شد، خلیفه او را نکشت و فقط به یک تغیر، قضیه را مسکوت گذاشت؛ در حالی که به اتفاق نظر تمام مسلمانان، چنین ملعونی واجب القتل بوده است.

علاوه بر آنچه ذکر شد در خطبه‏ی 163 «نهج‏البلاغه» مولای متقیان علی علیه‏السلام

آمده و ابن ابی‏الحدید در «شرح نهج‏البلاغه» جلد دوم صفحه 482 به نقل از تاریخ طبری ضمن شرح خطبه آورده است که:

بعضی از اصحاب و بزرگان از سرزمین‏های مختلف اسلامی خدمت حضرت علی علیه‏السلام رسیدند و آن حضرت را واسطه قرار دادند تا این که آن حضرت به ملاقات خلیفه رفتند و او را نصیحت فراوان کردند و عواقب این کارها را به او تذکر دادند، تا آنجا که به او فرمودند:

و انی أنشدک الله ان تکون امام هذه الامة المقتول: فانه کان یقال یقتل فی هذه الامة امام یفتح علیه القتل و القتال الی یوم القیامة.

من تو را به خدا قسم می‏دهم که مبادا کاری کنی تا به عنوان خلیفه این مردم کشته شوی، به راستی که گفته می‏شود که پیشوای این امت کشته خواهد شد به واسطه کشته شدن او کشتن خلیفه و کشتار تا روز قیامت رسم و عادی می‏شود.

عجیب آن که به جای پذیرش نصایح خیرخواهانه حضرت علی علیه‏السلام، بلافاصله مردم را جمع کرد و طوری برایشان صحبت کرد که نه تنها مرهمی بر زخم‏های مردم نبود؛ بلکه مردم رنجیده‏تر و خشمگین‏تر شدند.

هم‏چنین گروهی از اصحاب پیامبر را – که معترض بودند، به سختی تنبیه کرد، به طوری که غالبا مردند، یا ناتوان و علیل گشتند. از جمله‏ی آنها عبدالله بن مسعود حافظ، قاری، نگهبان، کاتب قرآن و حتی مورد احترام خلیفه اول و دوم و مورد مشورت آنها بود.

خلیفه تمام قرآن‏ها را جمع کرد، از جمله قرآن ابن‏مسعود را به زور از خانه‏اش گرفت و تمام قرآن‏ها – از جمله قرآن ابن‏مسعود – را سوزاند (!!) و بالاخره به غلامانش دستور داد او را آن قدر زدند تا پس از سه روز از دنیا رفت.

ابن ابی‏الحدید در «شرح نهج‏البلاغه» جلد اول صفحات 67 و 226 به تفصیل این وقایع را بیان نموده است.

رفتار عثمان با عمار یاسر، آن صحابی خاص پیامبر که در فضیلت، تقوی و عظمت مشهور بود و مضروب ساختن او در «مروج الذهب» مسعودی جلد اول صفحه 437 آمده است.

هم‏چنین رفتار او با ابوذر غفاری، محبوب پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و صحابی خاص ایشان و نیز تبعید او به ربذه‏ی بی‏آب و علف در کتب معتبر اهل سنت ضبط شده است.

حافظ ابونعیم اصفهانی در صفحه 162 جلد اول کتاب «حلیة الأولیاء» با اسناد خود از ابوذر نقل می‏کند که گفت: خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ایستاده بودم، آن حضرت به من فرمود:

انت رجل صالح و سیصیبک بلاء بعدی.

قلت: فی الله؟

قال: فی الله.

قلت: مرحبا بامر الله.

تو مرد شایسته‏ای هستی و به زودی پس از من بلا و مصیبتی بر تو وارد خواهد شد.

گفتم: آیا در راه خداست؟

فرمود: بلی در راه خدا.

گفتم: امر الهی گوارا و دلنشین است.

عجیب است که اهل سنت از طرفی حدیث نقل می‏کنند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

»تمام اصحاب من حکم ستارگان را دارند، از هر یک از آنها پیروی نمایید راه هدایت یافته‏اید«.

از طرف دیگر با برجسته‏ترین اصحاب پاک پیامبر خدا صلی الله علیه و آله این چنین ظلم و خشونت می‏نمایند، تا کشته می‏شود به جرم آن که چرا حقایق را بر مردم آشکار نموده و چرا بر اعمال خلیفه معترض گشته است.


1) مروج الذهب ج 1 ص 433.