جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

عدم آگاهی خلیفه‏ی دوم از آیات قرآن و احکام دین

زمان مطالعه: 5 دقیقه

بزرگان علمای اهل سنت مانند سیوطی در صفحه 133 جلد دوم «در المنثور«، ابن‏کثیر در صفحه 468 جلد اول تفسیر، جارالله زمخشری در صفحه 357 جلد اول تفسیر «کشاف«، فاضل نیشابوری در جلد اول تفسیر «غرائب القرآن» ضمن سوره‏ی نساء، قرطبی در صفحه 99 جلد پنجم تفسیر، ابن‏ماجه قزوینی در جلد اول سنن، سندی در حاشیه جلد اول سنن صفحه 583، بیهقی در صفحه 233 جلد هفتم سنن، قسطلانی در صفحه 57 جلد هشتم «ارشاد الساری فی شرح صحیح البخاری«، متقی هندی در صفحه 298 جلد هشتم «کنز العمال«، حاکم نیشابوری در صفحه 177 جلد دوم «مستدرک«، ابوبکر باقلانی در صفحه 199 «تمهید«، عجلونی در صفحه 270 جلد اول «کشف الخفاء«، قاضی شوکانی در صفحه 407 جلد اول «فتح القدیر«، ذهبی در «تلخیص مستدرک«، ابن ابی‏الحدید در صفحه 61 جلد اول و صفحه 96 جلد سوم «شرح نهج‏البلاغه«، حمیدی در «جمع بین الصحیحین«، فقیه واسطی ابن‏مغازلی در «مناقب«، ابن‏اثیر در «نهایه» و بسیاری دیگر به طرق مختلف، با الفاظ گوناگون نقل نموده‏اند که:

روزی خلیفه دوم در مقابل اصحاب خطبه می‏خواند، در خطبه اخطار کرد که هر کس زن بگیرد و مهر زنش را از چهارصد درهم زیادتر نماید او را حد می‏زنم و زیادتی از مهر را از او می‏گیرم و به بیت‏المال می‏دهم.

زنی از میان جمعیت صدا زد: ای عمر! کلام تو مقبول‏تر است یا کلام الهی؟

عمر گفت: البته کلام خداوند متعال.

زن گفت: مگر نه آن است که خداوند در سوره‏ی نساء می‏فرماید:

(و ان اردتم استبدال زوج مکان زوج و آتیتم احدیهن قنطارا فلا

تأخذوا منه شیئا) (1).

»اگر خواستید زنی را رها کنید و همسر دیگری بگیرید و مال زیادی (قنطاری) بر او مهر کرده‏اید، البته نباید چیزی از مهر او بازگیرید«.

عمر از شنیدن این آیه و حاضرجوابی آن زن مبهوت شد و گفت:

کلکم افقه من عمر حتی المخدرات فی الحجال؛

همه شما حتی زنان داخل حجله‏ها از عمر فقیه‏تر و به مسایل دینی آگاهترید.

آنگاه همان روی منبر گفت: اگر چه شما را منع کردم از این که بیشتر از چهارصد درهم مهر برای زنان قرار ندهید، اینک به شما اجازه می‏دهم که اگر خواستید از مال خود زیادتر از مقدار معین به آنان عطا نمایید، مانعی ندارد.

از این خبر استفاده می‏شود که خلیفه دوم احاطه‏ای بر قرآن و احکام فقهی نداشته وگرنه چنین بیانی نمی‏کرد.

از اینها گذشته اجرای حد برای چنین عملی که گناه و جرمی ‏نیست، عمل نابجایی است و در فقه اسلامی چنین حکمی در باب حدود وجود ندارد.

هم‏چنین احمد حنبل در «مسند«، حمیدی در «جمع بین الصحیحین«، طبری در تاریخ و دیگران از دانشمندان اهل سنت نقل نموده‏اند:

هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وفات نمود عمر به ابوبکر گفت: می‏ترسم محمد صلی الله علیه و آله نمرده باشد و حیله‏ای نموده باشد تا دوست و دشمن خود را بشناسد و یا این که همچون موسی غائب شده باشد و بازآید و هر که مخالفت او را نموده، تنبیه نماید، پس هر کس گوید پیامبر خدا صلی الله علیه و آله مرده است من او را حد می‏زنم.

ابوبکر چون این جملات را شنید او نیز شک نمود و از این گفتارها اضطرابی در مردم پدید آمد.

چون این خبر را به علی علیه‏السلام دادند به شتاب خود را در میان مردم رسانید و فرمود: ای مردم! این چه هیاهوی نابخردانه‏ای است که برپا نموده‏اید؟ مگر فراموش نموده‏اید آیه‏ی قرآن را که خداوند به پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است:

(انک میت و انهم میتون(.

»تو می‏میری و مردم نیز می‏میرند«.

پس بدانید پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وفات نموده‏اند.

با این سخنان مردم یقین به فوت آن حضرت نمودند.

آنگاه عمر گفت: گویا من هرگز این آیه را نشنیده بودم.

هم‏چنین حمیدی در «جمع بین الصحیحین» این گونه نقل می‏نماید:

در زمان خلافت عمر پنج نفر را با یک زن نزد خلیفه آوردند و ثابت شد که آن پنج نفر با این زن، زنا نموده‏اند. عمر فوری دستور داد هر پنج مرد را سنگسار نمایند.

در آن هنگام حضرت علی علیه‏السلام وارد مسجد شد و وقتی از آن حکم آگاه شد، به عمر فرمود: حکم خدا در این جا غیر از آن است که تو گفتی.

عمر گفت: یا علی! چون زنا ثابت شده، حکم آن رجم است.

حضرت فرمودند: حکم زنا نسبت به مراتب و شرایط مختلف اختلاف پیدا می‏کند.

عمر گفت: آنچه حکم خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله است، بیان نما.

چون مکرر از حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که می‏فرمود:

علی اعلمکم و اقضاکم؛

علی علیه‏السلام داناترین شما و شایسته‏ترین فرد در میان شما برای قضاوت است.

پس حضرت علی علیه‏السلام امر فرمود که آن پنج نفر را آوردند، آنگاه دستور داد اولی را گردن زدند، دومی را سنگسار نمودند، سومی را حد تازیانه جاری نمود، چهارمی را نصف حد تازیانه جاری نمود و پنجمی را تعزیر و تنبیه نمود.

عمر متعجب شد و پرسید: چگونه چنین حکم مختلفی در مورد پنج نفر نمودی؟

حضرت فرمود:

فاما الاول فکان ذمیا زنی بمسلمة، فخرج عن ذمته و الثانی محصن فرجمناه، و اما الثالث فغیر محصن فضربناه، و الرابع عبد فحده نصف و اما الخامس فمغلوب علی عقله فعزرناه.

فقال عمر، لولا علی لهلک عمر لا عشت فی امة لست فیها یا اباالحسن!

اما نفر اول کافر ذمی بود و چون با زن مسلمان زنا کرده بود پس، از ذمه خارج شد و باید کشته شود، و اما نفر دوم زنای محصنه نموده، پس او را سنگسار نمودیم، و اما نفر سوم چون غیر محصن بود، پس تازیانه زدیم، و چهارمین نفر بنده بود، پس حد او نصف حد انسان آزاد است، و اما نفر پنجم چون ابله بود تنبیه نمودیم.

پس عمر گفت: اگر علی نبود هر آینه عمر هلاک می‏شد؛ خدا نیاورد آن روز که من در میان امت زنده باشم و تو یا اباالحسن در میان امت نباشی.

محمد بن یوسف گنجی در آخر باب 58 «کفایة الطالب فی مناقب علی بن ابی‏طالب علیه‏السلام«، احمد بن حنبل در «مسند«، بخاری در «صحیح«، حمیدی در «جمع بین الصحیحین«، شیخ سلیمان بلخی در صفحه 75 باب 14 «ینابیع المودة» از «مناقب» خوارزمی، فخر رازی در صفحه 466 «اربعین«، محب‏الدین در

صفحه 196 جلد دوم «ریاض النضره«، خطیب خوارزمی در صفحه 48 «مناقب«، محمد بن طلحه شافعی در صفحه 13 «مطالب السؤول«، و امام الحرم در صفحه 80 «ذخائر العقبی» نقل می‏نمایند:

زن حامله‏ای را پیش عمر آوردند که اعتراف به زنا نمود، عمر دستور داد سنگسارش نمایند.

حضرت علی علیه‏السلام فرمود: تو نسبت به زن دستور رجم می‏دهی، ولی نسبت به فرزند او تسلطی نداری و آن بچه بی‏گناه است.

پس زن را رها کردند و عمر گفت:

عجزت النساء ان یلدن علیا و لولا علی لهلک عمر، و قال: اللهم لا نبقنی لمعضلة لیس لها علی حیا.

زنان از به دنیا آوردن مانند علی علیه‏السلام ناتوان و عاجزند و اگر علی نبود هر آینه عمر هلاک می‏شد. بارخدایا! در برابر مشکلاتی که علی علیه‏السلام آنجا نباشد مرا باقی مگذار.

ابن‏سمان در کتاب «الموافقه«، احادیث بسیاری از این قبیل نقل نموده است و در بعضی از کتب، نزدیک به یکصد مورد از این اشتباهات و خطاهای خلیفه دوم را نقل نموده‏اند که احکامی به خطا صادر کرده و حضرت علی علیه‏السلام او را به اشتباهش آگاه و از اجرای حکم جلوگیری نموده است و خلیفه به بیان‏های مختلف بیش از هفتاد بار زبان به اعتراف گشوده است که: لولا علی لهلک عمر؛ اگر علی نبود هر آینه عمر هلاک می‏گردید.

احمد حنبل در «مسند«، امام الحرم احمد مکی شافعی در «ذخائر العقبی» به نقل از باب 56 «ینابیع الموده«، و محب‏الدین طبری در صفحه 195 جلد دوم «ریاض النضره» از قول معاویه «لعنة الله علیه» نقل نموده‏اند که می‏گفت:

ان عمر بن الخطاب اذا اشکل علیه شی‏ء اخذ من علی علیه‏السلام.

به راستی که عمر هر وقت با امر مشکلی روبه‏رو می‏شد به علی علیه‏السلام مراجعه و از ایشان جواب می‏گرفت.

حتی ابوالحجاج بلوی در صفحه 222 جلد اول کتاب خود «الف باء» نقل می‏کند که وقتی خبر شهادت مولای متقیان علی علیه‏السلام به معاویه رسید، گفت:

لقد ذهب الفقه و العلم بموت ابن ابی‏طالب.

به تحقیق فقه و علم با فوت علی علیه‏السلام رخت بربست و از میان رفت.

ابوعبدالله محمد بن علی حکیم ترمذی در شرح رساله‏ی «فتح المبین» گوید:

کانت الصحابة رضی الله عنهم یرجعون الیه فی احکام الکتاب و یأخذون عنه الفتاوی، کما قال عمر بن الخطاب رضی الله عنه فی عدة مواطن: لولا علی لهلک عمر، و قال صلی الله علیه و (آله) و سلم: اعلم امتی علی بن ابی‏طالب علیهماالسلام.

صحابه در احکام قرآن به علی علیه‏السلام رجوع می‏کردند و نظرات (و فتاوا) را از ایشان می‏گرفتند، هم چنان که عمر در بسیاری از مواقع می‏گفت: اگر علی علیه‏السلام نبود به تحقیق عمر هلاک می‏شد؛ و پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «علی علیه‏السلام داناترین فرد امت من است«.


1) سوره‏ی نسا آیه‏ی 24.