جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

پاسبان گرفتار شد و کارش تمام شد

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

جناب حجة الاسلام و المسلمین آقای حاج سید جواد میرعظیمی مراغه‏ای دو کرامت نقل کرده‏اند که در اینجا می‏آوریم:

در محرم سال 1313 شمسی در شهر مراغه آذربایجان عزاداری و روضه‏خوانی راه افتادن و دسته‏جات اکیدا قدغن بود.

عصر هفتم یا هشتم محرم در میدان مصلی قدیم شهر مراغه جمعیتی زیاد متحیر و افسرده ایستاده بودند. ناگهان از گوشه میدان عده زیادی نوجوان با هیئت دسته جمعی منظم با پرچم‏های مشکی با حال عزا پیدا شدند. پاسبان‏ها فوری حمله کردند و جوانان با ضرت و شتم و بی‏رحمی پراکنده می‏کردند و چوب پرچم‏ها را می‏شکستند. در این بین پاسبانی چوب پرچمی را می‏خواست بشکند. من خودم دیدم که آن جوان گریه می‏کرد و می‏گفت: نشکن، این پرچم حضرت اباالفضل است؛ پاسبان اعتنا نکرد همان عصر تا غروب پاسبان گرفتار و کارش تمام شد. به دروغ انتشار دادند پاسبان طهری آب گوشت سرکه شیر خورده بود ولی آن زمان غسال خانه‏ها نبود جنازه را در خانه غسل می‏دادند از پشت بام همسایه‏ها دیده بودند که سر و سینه و پشت پاسبان سیاه شده بود.