مؤمنی در راه برگشتن از زیارت غدیریه از نجف به سوی کربلا سال 1330 چنین حکایت کرد:
در راه (عشقآباد) و (تازه شهر) که اوائل خاک روسیه است در کشتی هم سفر یک تاجر مسیحی شدم، مردی بود مؤدب و باوقار، نوکری مسلمان داشت، مرا مهمان خود کرد و پذیرایی مرا به نوکر مسلمان محول نمود، و خودش برای اینکه من به دستورات مذهبی پایبند بود، با من هم خوراک نمیشد.
چیزی از این مسافرت نگذشت که تاجر مسیحی سر قصه را باز کرد و گفت:
من در شهر بلخ یا بخارا یک شریک مسلمان داشتم، و هر کدام از ما، درآمد و مصرفمان معین بود. ولی سر سال که حساب میکردیم سود او از منافع من بسیار بیشتر بود در صورتی که خرج روزانه او دو برابر مصرف من بود و چون با تجار بسیاری آشنا و همکیش بودم. اجناس را ارزانتر میخریدم، از طرف دیگر، فروشم نیز بیشتر بود، با همه این امور هر ساله شریک مسلمانم در آمدش بیشتر بود.
تا اینکه یک سال بنا گذاردیم هر چه در همه سال او خرید و فروش میکند، من هم با او موافقت نمایم، هر وقت سفر میرود، مهمانی میدهد، و هر کار دیگر که انجام میدهد من عمل کنم. چندی بدین منوال گذشت، یک روز صبح دیدم در اطاق خویش مجلسی از دوستان ترتیب داده چای و سیگار تعارف ایشان میکند. یک نفر هم روی صندلی نشسته تعزیه میخواند، پرسیدم این چه کاری است؟ جریان روضه خوانی را بیان نمود.
من هم یکی از دوستان مسلمانم را دیدم ده تومان به او دادم. گفتم: روزهای تاسوعا و عاشورا در تجارتخانه بیایند و مجلس روضه ترتیب بدهند، روضهخوان میآمد و منبر میرفت، من هم مشغول کار خود بودم، سر سال شد درآمد خود را حساب کردم، صد تومان از هر سال بیشتر سود کرده بودم. فهمیدم این اثر همان ده تومان است. سال دیگر در دهه عاشورا صد تومان خرج کردم، سر سال هزار تومان منفعت کردم، و همچنین هر ساله هر قدر خرج تعزیه کردم ده مقابل عوض مییافتم. (1).
1) معجزات و کرامات ائمه اطهار (علیهمالسلام(، ص صفحه 68.