جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

یکی از الطاف قمر بنی‏هاشم

زمان مطالعه: 2 دقیقه

در سال 1370 شمسی در کارخانه زرگری یکی از برادرها سرقت سنگینی رخ داد صبح زود بعد از سرقت من به آنجا مراجعه کردم دیدم تمام کارگرها جلوی درب ورودی کارگاه ایستاده و هیچ کس وارد نمی‏شود. عرض کردم چرا اینجا ایستاده‏اید؟ گفتند: درب کارخانه باز است ما وارد نمی‏شویم. حقیر عرض کردم بروید ببینید چه اتفاقی افتاده. آنها جرأت نکردند خودم وارد شوم. دیدم بله تمام طلاها را برده‏اند. بنده به نیابت از همه 5 گوسفند نذر آقا قمر بنی‏هاشم (علیه‏السلام) کردم که آقا ما را کمک کند و آبروی ما را بخرد. ناگهان یکی از محافظین یکی از افراد مملکتی که حدود 11 سال با مسئول کارخانه آشنا بود رسید و بدون مقدمه گفت: کارخانه را دزد زده من عرض کردم بله گفت: من ترتیب آن را می‏دهم نگران نباشید، الآن می‏روم نیروی انتظامی. من گفتم: عجله نکن تا با هم برویم اما برای حقیر جرقه‏ای زده شد که کار خود ایشان است، چون مسئول کارگاه می‏گفت: ایشان دیروز ناهار اینجا بودند، با هم به کلانتری میدان ارک رفتیم و به مسئول نیروی انتظامی عرض کردم جهت انگشت نگاری تشریف بیاورید؟ گفتند: برای بعدازظهر می‏آئیم. من گفتم: دیر است ناگهان از اداره آگاهی یکی از سرگردها تلفن زد و با مسئول کار داشت من او را شناختم به مسئول عرض کردم: شما گوشی را قطع نفرمایید تا من با او صحبت کنم مسئول گوشی را به من داد. من با او صحبت کردم. سرگرد گفت: من امروز ناهار می‏خواستم پیش شما بیایم، و گفت: آنجا چه می‏کنی! موضوع را به او گفتم.

گفت: گوشی را به مسئول بده با او صحبت کرد و خودش آمد به کلانتری و اقدام برنامه را کرد. در بین راه گفت: من همه را دستبند می‏زنم تو ناراحت نباش تا نتیجه بگیرم.

آمد حتی دوست 11 ساله مسئول کارخانه را دستبند زد، در کلانتری دوست 11 ساله گفت: شما رضایت بده و همه آزاد شوند من قول می‏دهم ظرف یک ماه با اکیپ خودمان دزد را پیدا کنیم. من موضوع را به سرگرد گفتم. سرگرد گفت: همه را آزاد کنید فقط او باشد. سرگرد او را به اداره آگاهی برد و در آنجا اعتراف کرد که او آمده روز قبل ناهار خورده و خداحافظی کرده به جای خروج از درب در آنجا مخفی شده تا غروب که تمام کارگرها از آنجا رفته‏اند او کار خود را کرده و تمام طلاها را ربوده و در منزلش دفن کرده است، مأمورها با او به منزلش رفتند و طلاها را آوردند. در آنجا رئیس اداره آگاهی گفت: حاج آقا سرگرد خیلی به شما علاقه دارد که سریع اقدام کرد و دزد را پیدا نمود. همانجا عرض کردم جناب رئیس ایشان محبت دارند اما دزد را آقا قمر بنی‏هاشم (علیه‏السلام) پیدا کرد، بعد از مدتی به خرمشهر سفر کردم در آنجا به دیوانیه حضرت آیت الله عدنانی رفتیم. ظهر بود دیدم کنار سفره اکثرا فقیر نشسته‏اند همانجا به آقای حاج سید علی عدنانی عرض کردم: وجه 5 گوسفند نذر آقا قمر بنی‏هاشم (علیه‏السلام) نزد من است چه قدر می‏شود؟ قیمت پنج گوسفند را گفتند و من هم به آقای عدنانی دادم که در آنجا مصرف شود، دنیا و آخرت، دست امید ما به سوی اوست.

ناقل: آقای مهدی اثنی عشری‏