مرحوم حاج آقا محمد علامه از یکی از دوستانشان نقل میکردند که:
از من دعوت کردند بروم بیمارستان بوعلی تا برای معلولین و دیگر مریضها، روضه بخوانم. وقتی وارد شدم دیدم بیماران روی تخت خود پرچم سیاه زدهاند و به اصطلاح، آیسا “من الحیاة، آنسا” بالموت، منتظر مرگ هستند.
پس از توسل، جوانی مرا صدا زد و گفت: من جوانم و آرزو داشتم مثل سایر این بچهها سینه میزدم و برای حضرت عباس (علیهالسلام(، در روز تاسوعا عزاداری میکردم. تاسوعا گذشت. عاشورا هم گذشت و اربعین آمد. روز اربعین، در بازار روضه میخواندم که دیدم جوانی میان این عزاداران خیلی منقلب است. مرا صدا زد و گفت: آقا، مرا میشناسی؟ گفتم: خیر. گفت: من همان هستم که تاسوعا آمدی بالای تختم. تو که رفتی، همان شب حضرت عباس (علیهالسلام) آمد و به من گفت:
»بلند شو! از خدا برای تو شفا خواستم«
الحمدلله، الآن حالم خوب شده است و جزء عزاداران اهلبیت (علیهمالسلام)
هستم. (1).
1) خاطرات شصت سال خدمتگذاری در آستان اهلبیت (علیهمالسلام) ص 85.