جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شربت‏

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

در مدرسه باقریه (درب کوشک) اصفهان بودم که با شیخ پیرمردی از اهل خوزستان آشنا شدم به او گفتم: از کراماتی که از آقا حضرت ابوالفضل (علیه‏السلام) با چشم خود دیده‏اید برایم نقل کنید. گفت: من وقتی که جوان بودم هر چه درس می‏خواندم توی مغزم فرو نمی‏رفت تا این که یک روز خواندم که، طلبه‏ای که هر چه درس می‏خواند نمی‏فهمید و درس نخوانده می‏خواست عالم شود، متوسل به حضرت ابوالفضل (علیه‏السلام) می‏شود تا این که یک شب خواب می‏بیند حضرت چوب در دست درد و او را می‏خواهد بزند، حضرت به او فرمود: باید بروی درس بخوانی، از خواب بیدار می‏شود دنبال درس را می‏گیرد و درس می‏خواند و عالم می‏شود.

تا این داستان را دیدم دلم شکست و گریه زیادی کردم و بعد خوابم برد. در عالم خواب دیدم آقا حضرت ابوالفضل (علیه‏السلام) مقداری شربت به من عنایت فرمود. وقتی که از خواب بیدار شدم و رفتم سر کتاب، دید همه چیز را متوجه می‏شوم. هنگامی که سر درس رفتم از استادم اشکال می‏گرفتم.

یک روز از بس از استادم اشکال گرفتم از دستم خسته شد، بعد از درس در گوشم گفت: «آنچه حضرت ابوالفضل (علیه‏السلام) به تو داده به من هم عنایت‏

کرده این قدر سر درس اشکال تراشی نکن. (1).


1) کرامات العباسیه ص 41.