جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

بیرون بروید که به بلا نازل می‏شوید

زمان مطالعه: 2 دقیقه

خانم مؤمنه‏ای از اهل قیر که در چهل فرسخی شیراز است گفت: در آن شبی که صبح آن زلزله‏ای در 21 فروردین 1351 شمسی آمد و خانه‏ها خراب گردید، شب در خواب دیدم سیدی درب خانه ما آمد و عمامه‏ای که بر سر داشت و زنی هم همراه ایشان است و صورت خود را نقاب انداخته مرا صدا زد من بیدار شدم فرمود: چراغ روشن کن، روشن کردم باز فرمود با شوهر و فرزندانت از خانه بیرون روید.

عرض کردم آقا شش هفت سال زحمت کشیدم تا این خانه را درست کرده‏ام و حالا تازه آمده‏ایم در آن زندگی کنیم. فرمود: باید بیرون بروید که بلا نازل می‏شود، گفتم: اجازه دهید شوهرم را بیدار کنم. گفت: هنوز زود است، خیلی وحشت داشتم. در خود می‏گفتم: کاش صبح می‏شد و مؤذن اذان صبح می‏گفت.

گفت آتش روشن کن و آب روی آتش گذار اما مهلت اینکه چایی درست کنی پیدا نمی‏کنی. شوهرم آقا حیدر را از خواب بیدار کردم دیدم صدای مؤذن بلند شد و مرتبه دوم اذان گفت. چون خیلی متوسل به حضرت عباس شدم و صدا زدم یا ابوالفضل (علیه‏السلام) به دادم برس، دیدم سید جوان نورانی که به نظرم یک دست در بدن نداشت آمد درب منزل گفت: حیدر را بیدار کن بگو مادرت مرده بیا جنازه‏اش را بردار و دفن کن. گفتم: آقا سید کاظم کجا بوده‏اید سید

کاظم فاطمی اهل منبر بود از اهل قیر که بر اثر حادثه زلزله به رحمت ایزدی پیوست.

فرمودند: سید کاظم نیستم و از طرف قبله آمده‏ام و می‏خواهم عبور کنم خیلی ترسیدم فرمودند: نترسید چون حامله هستید من پشت به شما می‏کنم و حرف می‏زنم او را ندیدم پس از آن زلزله کوچکی آمد و تا بچه‏ها را بیدار کردم و شوهرم را از خواب بیدار شد زلزله سخت شروع شد. همین قدر که توانستم بچه‏ها را از خانه بیرون بیاورم که خانه خراب شد. اگر چه تمام خانه‏های ما خراب شد ولی همان خانه‏ای که بچه‏ها در آن خوابیده بودند شکسته شد و پایین نیامد و بحمدالله هیچ کسی از اهل خانه تلف نشدند. (1).


1) داستان‏های شگفت‏انگیز ص 226. شقایق خونین کربلا ص 83.