شخصی برای اینجانب نقل کرد: که گذرگاه ابوالفضل (علیهالسلام) قناتغستان خادمی داشت به نام ماشاالله که بنده خودم ایشان را دیده بودم و تا چند سال پیش زنده بودند. یک روز جوانی از اهالی روستا به نام حسین به گذرگاه میآید و این پیرمرد را اذیت میکند و چند ناسزا رد و بدل میشود. آن جوان به خادم میگوید: تو پولهایی را که مردم در صندوق گذرگاه میریزند برای خودت برمیداری. آن خادم ناراحت میشود و دلش میشکند؛ و میگوید: یا ابوالفضل یا باید آن جوان مجازات شود یا من دیگر پایم را داخل گذرگاه نمیگذارم. و با دلی رنجور به خانه میرود و آن جوان هم به خانه میرود.
شب که میخوابد حدود ساعت سه بعد از نیمه شب با درد و سوزش گوش از خواب بیدار میشود و میبیند گوش او بدون هیچ علتی در حال خونریزی کردن است. خانواده آن جوان بیدار میشوند و هر کار میکنند خون بند نمیآید. یاد نفرین خادم گذرگاه میافتد همان موقع یعنی ساعت سه به در خانه خادم میروند و از او عذرخواهی میکنند و میگویند نفرین خود را پس بگیرد. خادم هم رو به گذرگاه میکند و میگوید: یا ابوالفضل (علیهالسلام) او را ببخش، او جوان بوده.
بعد از آن به برکت آقا قمر بنیهاشم ابوالفضل العباس (علیهالسلام) آن جوان شفا مییابد.