جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

قطره‏ای خون بر روی زمین نریخت‏

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

سال‏ها پیش، خیرین ایرانی، قالی بزرگی را وقف حرم حضرت اباعبدالله الحسین (علیه‏السلام) نمودند و آن را داخل حرم مطهر پهن کردند.

وقتی رژیم بغداد متوجه شد که فرش با ارزشی است به طمع افتاد و تصمیم گرفت قالی را به بغداد ببرم. خدام حرم یک شب را مهلت می‏خواستند و این طور بهانه می‏آوردند که قالی زیر پای زوار، پر از گرد و غبار شده؛ اجازه بدهید امشب فرش را غبارروبی نماییم، شما فردا آن را ببرید.

مأموران یک شب را مهلت می‏دهند خدام از فرصت استفاده می‏کنند و فرش را به حرم حضرت ابوالفضل (علیه‏السلام) می‏برند و در آن جا پهن می‏کنند. روز بعد وقتی مأموران می‏آیند فرش را ببرند، خدام می‏گویند: فرش در حرم حضرت ابوالفضل (علیه‏السلام) پهن شده است و ما جرأت نداریم تا به آن دست بزنیم شما اگر از حضرت قمر بنی‏هاشم (علیه‏السلام) واهمه ندارید خودتان فرش را بردارید. مردم کربلا از موضوع باخبر می‏شوند و اجتماع می‏کنند. وقتی مأموران داخل صحن می‏شوند، نفس های مردم در سینه حبس می‏شود. و منتظر می‏مانند که قمر بنی‏هاشم با آن‏ها چه می‏کند.

اطراف صحن مطهر از انبوه جمعیت پر می‏شود. وقتی مأموران وسط صحن شریف می‏رسند، ناگهان صدای قوی‏تر از صدای بمب مأموران را تکان می‏دهد. نظامیان در میان موج صدا نقش زمین می‏شوند. مردم متوجه می‏شوند مأموران بدو نیم شده‏اند و پرده نازکی روی زخم و جراحت آنها کشیده شده تا قطره‏ای از

خون آن‏ها روی زمین بریزد. بامشاهد این رویداد عظیم، شور و محشری در میان مردم بر پا می‏شود و با صدای بلند حضرت را می‏خوانند و با گریه یا ابوالفضل و یا باب الحوائج می‏گویند و بر سر و سینه می‏زنند.

باقی مأموران از بیرون صحن فرار می‏کنند و ماجرا را گزارش می‏دهند.