جناب حجةالاسلام و المسلمین جناب آقای شیخ عباس رمضان علیزاده کاشانی حامی و مروج مکتب اهلبیت عصمت و طهارت علیهمالسلام طی نامهای به انتشارات مکتب الحسین (علیهالسلام) پنج کرامت ارسال داشتند که ذیلا میخوانید.
حقیر عباس رمضانی علیزاده کاشانی، محصل علوم دینی در حوزه علمیه قم، پدرم کشاورز بود و با عرق جبین و کد یمین زندگی را میگذراند و دستانش پینه بسته بود. اما ضمیری صاف و روشن داشت. قادر به خواندن و نوشتن نبود،
حتی یک کلمه، اما چنان حافظه قوی داشت که حساب و کتابش را به ذهن میسپرد و اشتباه هم نمیکرد. آن قدر شیفته اهلبیت عصمت و طهارت علیهمالسلام بود که با شنیدن نام زیبا و شیرین مبارکشان «فما أحلی أسماؤکم» [زیارت جامعه کبیره] بغض گلویش را میفشرد و در جلسات روضه و سوگواری اشک و نالهاش از همه بیشتر و بالاتر بود به طوری که صدای گریهاش اهل مجلس را منقلب میکرد.
هر ساله در دهه اول محرم در منزل توسط روحانی اعزامی به محل (روستای برزآباد در جوار مشهد اردهال مدفن حضرت علی بن باقر علیهالسلام) برای سالار شهیدان حسین بن علی و علمدارش حضرت ابوالفضل العباس (علیهمالسلام) و شهدای کربلا اقامه عزا و روضهخوانی میکرد.
پدر و مادرم ارادت خواصی به حضرت ابوالفضل داشتند که در هر مشکلی ذکر «یا ابوالفضل» بر زبانشان جاری جاری بود. و دو فرزند خود را به نام مبارک ایشان نامگذاری کردهاند: نام حقیر عباس و برادرم ابوالفضل.
پدرم مبتلا به درد پا و آرتروز و پروستات شد. معالجه و عمل جراحی هم چندان اثری نداشت. حدود بیش از یک سال خانهنشین بود. چون پدر شهید بود قرار شد به کربلا معلی برود لیکن به خاطر این مشکل موفق نشد، گرچه در دلش کربلایی بود که گفته شده: فی قلوب من والاه قبره؛ یعنی قبر حسین در دلهای دوستان و شیعیان هست.
شبی تا نزدیک سحر در کنار بسترش بودم. گفتم: پدر جان، شما که علاقه خاصی به امام حسین (علیهالسلام) و حضرت ابوالفضل العباس (علیهالسلام) داری به آنها متوسل شو که شفا بگیری و برخیزی به کربلا بروی و کرامتی را برایش
نقل میکردم، مخصوصا از کتاب حجةالاسلام و المسلمین علی ربانی خلخالی و او دائما با گریه میگفت: «یا حسین یا ابوالفضل«
در محر 1420 که من و برادرم به تبلیغ رفته بودیم، بعد از جلسات روضهخوانی که در منزل پدرم بود، شبی برادر بزرگم حاجی مهدی که ذاکر اهلبیت است، را صدا میزند و برای بیرون رفتن کمک میطلبد. بعد از یک سال که قدرت حرکت نداشت، بعد تقاضای آب میکند و میگوید مرا روی مبل بنشان. مبل به طرف قبله بوده، او را مینشانند و خودش هم کنار دسته مبل مینشیند و حایل او میشود و مرتب میگوید: «یا حسین، یا ابوالفضل، یا زینب، یا سکینه، یا رقیه«
بعد از مبادله سخنانی و دعای خیر برای برادرم و طلب حلالیت، یک دفعه نفسش به شمار میافتد و تند تند نفس میزند و نگاهش به در میافتد. برادرم میگوید: چی شد؟ میگوید: ابوالفضل آمد. برادرم به گمان این که منظورش ابوالفضل برادرمان هست به پدرم میگوید: ابوالفضل که در تبلیغ است. دوباره پدرم نفس زنان میگوید: میگویم ابوالفضل آمد. و همان لحظه ساعت یک بعد از نصف شب با زاد و توشهای که از جمال مبارک مولایش ابوالفضل برمیدارد به ملاقات خدا میشتابد.
چه زیبا سروده است:
ای که خاک قدمت سرمه چشم تر من
کن قدم رنجه بیا پای بنه بر سر من
رو به سوی تو و چشم نگران ره تو
دم مرگ است، بیا و بنشین در بر من
ای پناه همه مظلوم ز پا افتاده
وقت آن است که دستی بکشی بر سر من
به جز از دیدن وجه الله باقی رویت
آرزوی دگری نی به دل مضطر من
نام تو در لب و بر خاک همی مالم رخ
مینویسد به زمین نام تو چشم تر من
اثر مرحوم حسین آذربایجانی