جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

نیزه سر حضرت عباس حرکت نکرد

زمان مطالعه: 3 دقیقه

جناب حجةالاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ علی ربانی نویسنده محترم کتاب ارزشمند چهره درخشان قمر بنی‏هاشم (علیه‏السلام) سلام علیکم.

اینجانب رامین بزدوده دبیر آموزش و پرورش ناحیه قرچک که اینک در مرکز پیش‏دانشگاهی یادگار امام (ره) به تدریس اشتغال دارم. کتاب ارزشمندتان را که تا کنون سه مجلد آن چاپ شده است مطالعه نموده و بهره فراوان معنوی و عرفانی از آنها برده‏ام که در همین جا از زحمات بی شائبه و مخلصانه شما در تألیف این اثر ارزشمند تقدیر و قدردانی می‏کنم، و توفیقات بیشتر شما را در این خدمت خالصانه به درگاه ائمه اطهار خواستارم.

اما غرض از مزاحمت این بود که اینجانب در مطالعات خویش کرامتی عجیب از حضرت عباس (علیه‏السلام) و ابا عبدالله الحسین (علیه‏السلام) خواندم که هم اکنون با ذکر سند کرامت آن را برای جناب‏عالی نقل می‏کنم تا در صورت صلاحدید از آن استفاده کنید. شایان ذکر است که کرامت زیر به صورت شعر ترکی بود که حقیر آن را به فارسی ترجمه نمودم:

مرد آهنگری در شهر کوفه زندگی می‏کرد که به اهل‏بیت (علیه‏السلام) علاقه خاصی داشت و حاجتی داشت که با خود گفت بهتر است حاجت خود را از سرور شهیدان حضرت اباعبدالله (علیه‏السلام) بخواهم. زیرا این خانواده، بسیار شریف و با کرامت هستند و کسی را از در خود ناامید برنمی‏گردانند. مرد

آهنگر عزم سفر به مدینه کرد و هنگامی که به کوچه بنی‏هاشم رسید در خانه ارباب با کرامت خود را زد و مردی رشید و زیبا که چهره‏اش چون ماه می‏درخشید در را به روی او باز کرد. آهنگر مات و مبهوت به او خیره شد و گفت: نام شما چیست؟

آن مرد رشید گفت: نامم عباس است و خادم الحسین (علیه‏السلام) هستم وقتی حضرت عباس (علیه‏السلام) آن مرد را به حضور ارباب خود برد، مرد آهنگر عرض ارادت و ادب کرد و سلام گفت و سپس حاجت خود را چنین بیان کرد:

یا اباعبدالله من دارای همسری هستم و مدت‏ها است که ازدواج کرده‏ایم ولی تاکنون صاحب فرزند نگشته‏ایم. از شما می‏خواهم که به درگاه خداوند دعا کنید تا فرزندی به او عطا کند؛ زیرا شما در درگاه الهی صاحب آبرو و عزت هستید حال آن که من هیچ آبرویی نزد خداوند ندارم.

امام حسین (علیه‏السلام) با قلبی شکسته و محزون و چشمانی اشکبار حاجت مهمان خود را از خداوند خواست و گفت: «خدایا مرا نزد مهمانم شرمنده مکن؛ زیرا او این همه راه را به امید من آمده است.» و در حق آن مرد دعا کرد. مرد آهنگر گفت: مولای من! اگر خداوند پسری به من عطا کند او را نوکر خادم خود یعنی حضرت عباس (علیه‏السلام) می‏گردانم. حاجت آن مرد همان سال برآورده شد و خداوند پسری به او بخشید و هفت بهار از سن آن پسر گذشت. سرانجام روزی فرا رسید که پس از واقعه عاشورا اهل‏بیت امام حسین (علیه‏السلام) را به کوفه وارد کردند. و چون نیزه‏هایی را که سر مطهر شهدا بر بالای آن بود به حرکت درآوردند. نیزه حضرت عباس (علیه‏السلام) حرکت نکرد. هر چه تلاش کردند که نیزه را حرکت دهند نتوانستن. پس به نزد حضرت زین‏العابدین (علیه‏

السلام) آمدند و ماجرا را با ایشان در میان نهادند. امام سجاد (علیه‏السلام) فرمودند: نوکری خردسال در کوفه و در میان مردم است و به همین علت سر عمویم عباس به او خیره است و حرکت نمی‏کند. آن پسر زنجیری در گردن خود داشت که نذر حضرت عباس (علیه‏السلام) بود.

قمر بنی‏هاشم از بالای نیزه نگاهی به نوکر کوچک خود انداخت و آن زجیر پاره شد و آن پسر به طرف نیزه سر مبارک حضرت عباس (علیه‏السلام) دوید. حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) پس از مشاهده این ماجرا به سر مبارک برادر خود فرمود: «برادر! من نگویم که باب کعبه عشق (زنجیر گردن آن پسر) را باز نکن؛ بلکه می‏گویم: دستان بسته رقیه (سلام الله علیها) را باز کن!«

سند کرامت: کتاب صلاة عاشورا نوشته حسین غفاری، صفحه 242، نشر فائزون، چاپ سوم، 1380

رامین بزدوده 6 / 12 / 1380