جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شفای چشم پسرم را از شما می‏خواهم‏

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

جناب آقای کربلایی اکبر مولائی اسفنجان درباره کرامت مسجد مزبور از آقای حاج عبدالحسین عظیمی اهل قریه مذکور مقیم شهرستان تبریز ماجرای نقل کردند که در ذیل می‏خوانید: در سال 1364 شمسی از آقای عظیمی شنیدم که گفت:

روزی پسرم یونس با برادرش یوسف با هم چوب بازی می‏کردند که ما در زبان محلی به آن «پل دسته» می‏گوییم. در بین بازی سر چوب یوسف به چشم یونس می‏خورد و بر اثر اصابت چشم وی زخمی می‏شود.

مشار الیه را جهت مداوا و معالجه نزد چشم پزشک در شهرستان تبریز بردیم. پزشک پس از معاینه و عکس‏برداری و آزمایش لازم، گفت: چشم بیمار باید

عمل جراحی شود. آن روز سپری گشت و بنده به قریه اسفنجان مراجعت کردم. قرار بود که فردا چشم فرزندم را عمل کنند. سحرگاه آن شب که می‏خواستم به تبریز بروم از کنار مسجد حضرت ابوالفضل (علیه‏السلام) رد می‏شدم. آمدم در ورودی آن را کوبیدم و عرض کردم: یا حضرت ابوالفضل (علیه‏السلام) شفای چشم پسرم را از شما می‏خواهم؛ زیرا شما از همه دکترها ماهرتر و حاذق‏تر هستی. پس از این توسل به تبریز رفتم و از پزشک معالج پرسیدم: وضعیت چشم فرزندم چگونه است؟

گفت: نه تنها عمل لازم نیست، بلکه چشم او کاملا سالم است!