جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

حسینیه دهنه بلخاب‏

زمان مطالعه: 2 دقیقه

مرحوم ثقة الاسلام سید رضا رضوی فرزند ابوالزوجه این جانب، (مرحوم حجة الاسلام آقای حاج سید محمد خردی) مسافرتی به سنگ چارک نمود. در آن جا به بیماری شدیدی مبتلا شد به حدی که نمی‏توانست خودش را روی اسب نگه دارد. همراهانش برای آوردن وی مجبور شدند دو گونی بزرگ را از کاه پر نمایند و بر اطراف زین اسب به حالت تخت خواب ببندند. سپس همراهان، مریض را در وسط آن می‏گذارند و به این روش وی را به بلخاب می‏آورند. پدرش، گوسفندی را نذر قمر بنی‏هاشم نمود و در بین همسایه‏ها تقسیم نمود. اما بیمار خوب نشد و به حالت احتضار درآمد.

مردم بلخاب، ابوی (مرحوم آیة الله حاج سید محمد دهنه ره) را آقای حاجی کلان بزرگ خطاب می‏کردند و نماینده ایشان (ابوالزوجه) را آقای حاجی خردی می‏گفتند. ابوالزوجه از سوی ابوی در مناطقی از شاخدار و… نماینده بودند (مانند: تجری، اختر خان، خم چنار، خرما تخت، جوزاری، دهن باغ،…) ابوی (مرحوم‏

حضرت آقای حاجی بزرگ) به ابوالزوجه فرمود: طبق دستور ایشان، نذر حضرت ابوالفضل (علیه‏السلام) انجام گیرد. لذا طبق دستورشان، گاو بزرگی را برای نذر قمر بنی‏هاشم (علیه‏السلام) ذبح نمودند. گوشتش را سه قسمت نمودند. هر سه قسمت را برای نهار (یک روزه) مردم طبخ نمودند و در حسینیه ابوی که موسش جدمان مرحوم فضیلت مأب قاضی سید محمد الله بود، مراسم روضه و دعا بزرگوار شد. حسینیه مذکور اولین حسینیه رسمی است که در بلخاب احداث شده است.

حسینیه را مانند روزهای تاسوعا و عاشورا مرتب و منظم نموده بودند و مردم مانند دهه محرم مراسم عزاداری را بر پا نمودند. سه روز پیاپی مردم می‏آمدند و از ساعت 9 تا 11.30 روضه خوان‏ها فقط مصیبت حضرت باب الحوائج را می‏خواندند. در پایان، هنگام نماز، همه وضو می‏گرفتند و در مسجد حسینیه، به امامت حضرت آقای حاجی دهنه نماز را اقامه می‏کردند. پس از نماز و ذکر تعقیبات آن، سفره حضرت ابوالفضل العباس (علیه‏السلام) بر روی عزاداران پهن می‏شد. در روزهای دوم و سوم برنامه روضه و توسل با همان کیفیت برگزاری شد. مرحوم رضوی نقل می‏کند: روی تخت خوابیده بودم و در حالت احتضار قرار داشتم. وقتی صدای روضه‏خوانی را می‏شنیدم، بی‏حال شدم. در عالم بی‏هوش یک هیکل پرهیبت، مچ دستم را گرفت؛ سراسر وجودم را ترس و وحشت دربرگرفت؛ یقین کردم که او حضرت ملک الموت است و آمده تا مرا قبض روح کند. ناگهان شخصیت نورانی پیدا شد و مچ دستم را از دست او رهانید. به من گفت: «فرار کن، من او را محکم می‏گیرم و نمی‏گذارم تو را تعقیب کند!«

رضوی می‏گفت: بعد از آن، به حال آمدم و صدای آمین آمین، جمعیت‏

متوسل و عزادار حضرت ابوالفضل را می‏شنیدم. دعا که تمام شد، مردم از حسینیه دهنه بیرون آمدند منظره کوچه حسینیه در جلو چشمم قرار داشت. متوجه شدم که مرحوم آیة الله حضرت آقای حاجی کلان از حسینیه بیرون شد. پوستینی به دوشش بود. آقای با عدهای به طرف منزل ما می‏آمدند، وقتی رسیدند دستم را در دست رضوی سالم شد و سال‏ها زندگی کرد. آن گاه به جوار رحمت اللهی پیوست.