حجةالاسلام والمسلمین آقای شیخ قدرتالله اسکندری میانجی نقل کرد:
9 – شخصی را از اهل کرمانشاه در قم دیدم که جوانی بلند بالا به نام آقای اسکندر بود. وی، که به تازگی مسلمان شده بود، قبلا ارمنی بود. گفتم: به چه سبب، شما مسلمان شدید؟ گفت: من ماشین باری داشتم. در حین رانندگی، ماشین آتش گرفت. درهایش محکم بسته شده بود و هر چه کردم نتوانستم باز کنم. ناگزیر متوسل به حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام شدم. به مجرد توسل دربها باز شد و از ماشین به بیرون افتادم. بیهوش بودم. وقتی که به هوش آمدم، دیدم ماشین تماما سوخته است. لذا پیش یکی از مراجع قم رفتم و مسلمان شدم. اسم مرا هم ابوالفضل گذاشتند و مرا به بیمارستان نکویی فرستاده و در آنجا سنت کردند. پس از آن پیش پدر و مادرم رفته و گفتم که من مسلمان شدهام. آنها مرا طرد کردند. حالا آمدهام به قم و برای امرار معاش تاکسیرانی میکنم. آقای اسکندری میانجی افزودند: ناگفته نماند که دستهایش هم سوخته بود.