جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شیعه شدن فرمانده‏ی روسی به عنایت حضرت عباس

زمان مطالعه: 2 دقیقه

صاحب گنجینه‏ی دانشمندان در جلد سوم، صفحه‏ی 82، چنین مرقوم فرموده‏اند:

حکایت کرد برای ما عالم ربانی، محدث جلیل، مرحوم حاج ملامحمود زنجانی، مشهور و معروف به حاج ملا آقاجان، که پس از جنگ بین‏المللی اول پیاده به عراق برای زیارت عتبات عالیات مسافرت نمودم و در خانقین برای خواندن و ادای نماز به مسجد رفتم. در آنجا مرد بسیار سفیدپوست و فربهی را دیدم که به طریق شیعه‏ی حقه نماز می‏خواند. تعجب کردم، زیرا دانستم او از اهالی شمال روسیه است. لذا صبر کردم تا از نمازش فارغ شود. آنگاه نزدش رفتم و سلام کردم و از لهجه‏اش دانستم که روسی است، سپس از محل و از اسلام و تشیعش پرسیدم.

جواب داد: من اهل لنینگراد هستم که در جنگ بین‏المللی افسر و فرمانده دو هزار سرباز روسی بودم و مأموریت گرفتن کربلا را داشتم. در خارج شهر کربلا اردو زده و انتظار دستور حمله به شهر را داشتم، که ناگهان شبی در عالم خواب شخصی روحانی و بزرگوار را دیدم که به زبان روسی با من تکلم نمود و گفت: دولت روس در این جبهه شکست خورده و فردا همین خبر منتشر می‏شود و جمیع سربازان روسی که در عراق می‏باشند به دست اعراب کشته می‏شوند. حیف است تو کشته شوی، بیا مسلمان شو تا تو را نجات دهم.

گفتم: شما کیستید که مانند شما را در اخلاق و زیبایی و شجاعت ندیده‏ام؟

فرمود: من ابوالفضل العباس هستم که مسلمین به من قسم می‏خورند. سپس مجذوب و مرعوب بیاناتش گردیدم و به تلقین آن بزرگوار اسلام آوردم. آنگاه فرمود:

برخیز از میان اردو بیرون برو.

گفتم: به کجا بروم؟ جایی را نمی‏دانم.

فرمود: نزدیکی خیمه‏ی تو اسبی است، سوارش شو؛ تو را به شهر پدرم – نجف – می‏برد، نزد وکیل ما سید ابوالحسن اصفهانی.

گفتم: من ده نفر سرباز مراقب دارم.

فرمود: آنها فعلا مست و مخمور افتاده و رفتن تو را احساس نمی‏کنند.

سپس برخاستم و خیمه‏ی خود را منور و معطر یافتم. به عجله لباس پوشیدم و بیرون آمدم، دیدم مراقبینم همگی مست افتاده‏اند. از میان آنها بیرون رفته دیدم اسبی آماده می‏باشد. سوار شدم و آن اسب به شتاب حرکت کرد و پس از چند ساعت به شهری وارد شد و از کوچه‏ها گذشت و درب خانه‏ای ایستاد. متحیر بودم، که ناگهان دیدم درب منزل باز شد و سید پیری نورانی بیرون آمد با شیخی، که با زبان روسی به من تعارف کردند و مرا به منزل بردند.

گفتم: آقا کیست؟ جواب داد همان کسی است که حضرت عباس علیه‏السلام فرمود و سفارش تو را به آقا نمود.

پس مجددا به دست آقا اسلام آوردم و آقا به آن شخص فرمود که احکام اسلام را به من تعلیم دهد و روز بعد نیز خبر شکست دولت روس به گوش عربها رسید. تمام سربازان روسی به دست عربها نابود شدند و جز من کسی جان به سلامت نبرد.

گفتم: اینجا چه می‏کنی؟

جواب داد: هوای نجف گرم است، آیت‏الله اصفهانی تابستان مرا اینجا می‏فرستد که هوایش نسبتا خنک است و در سایر اوقات، به خرج آیت‏الله، در نجف زندگی می‏کنم. (1).


1) عدل‏گستر جهان: صفحه‏ی 334، از تألیفات ارزشمند آیت‏الله سید محمدعلی کاظمینی بروجردی دام ظله العالی.