سید جلیل، آقای حاج سید محمدعلی ضوابطی نقل کرد که:
به اتفاق خانواده و فرزندزادهام به زیارت عتبات عالیات مشرف شدم. نوهی چهار سالهام، که با ما همراه بود، بیمار شد و به تدریج حال او وخیم شده به حال بیهوشی افتاد.
دکتر حافظ الصحه را به بالین وی آوردیم. پس از معاینه نسخهای نوشت و به دست ما داد و حرکت کرد. بیرون اطاق، در حال بدرقه، به من اظهار کرد حال این بچه بسیار بد است و امید بهبودی در باب او نمیرود، من نخواستم نزد خانم شما حرفی زده باشم. همسرم از اطاق دیگر حرف دکتر را شنید، بیدرنگ چادر بر سر کرده و گفت: اکنون میروم و کار را درست میکنم!
او رفت و پس از لحظاتی دیدم طفل بیمار سر از بستر برداشته، میگوید: آقاجان مرا در آغوش گیر! تعجب کردم، کودک بیهوش چگونه یکباره به هوش آمد؟! او را دربر گرفتم. آب خواست، به او آب دادم.
گفت: بیبی خانم (همسرم) کجا است؟
گفتم: الآن میآید.
هنوز در عالم تعجب بودم که خانم وارد شد و با دیدن کودک در آغوش من گفت: دیدی کار را به سامان آورده و برای مریض در خطر مرگ شفا گرفتم؟! گفتم چه کردی و کجا رفتی؟ گفت: به حرم مطهر مولانا العباس علیهالسلام رفتم و گفتم:
یا اباالفضل، من زوار تو هستم، اگر باب الحوائج نبودی من بدین آستان روی نمیآوردم. اینک بچهام در خطر مرگ است، شفای او را از تو میخواهم وگرنه من جواب پدر او را چه میدهم؟! این سخن را گفتم و از حرم بیرون آمدم اینک فهمیدم که در اثر توجه خاص مولانا العباس علیهالسلام بیمار، شفا یافته است. (1).
1) قیام حق، به نقل از الوقایع: صفحهی 40.