جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

دست غیبی، حافظ مجالس عزاداری سیدالشهدا است

زمان مطالعه: 6 دقیقه

در اینجا لازم است توجه دوستداران اهل‏بیت عصمت و طهارت علیهم‏السلام را به داستانی جالب درباره‏ی برپا نمودن عزاداری حضرت سیدالشهدا امام عظیم حسین بن علی علیهماالسلام جلب کنیم:

حاجی نوری در دارالسلام مطالب جالبی را درج کرده است و ما در اینجا یک مورد از آن را نقل می‏کنیم تا ارادتمندان خاندان عصمت و طهارت علیهم‏السلام بدانند که مجالس و هیئات عزاداری، در پیشگاه خداوند عالم و خون خدا، که حسین بن علی بن ابی‏طالب باشد، چه ارزشی دارد. درود فراوان بر یاران حسین بن علی علیهماالسلام باد! مرحوم نوری می‏نویسد:

واقعه‏ای است که شیخ عبدالحسین اعثم نجفی – رحمه‏الله – آن را در قصیده‏ی معروفه‏ی خود به نظم آورده، و فاضل در بندی در کتاب اسرار الشهاده روایت نموده، و آن این است که:

مردی صالح و دوستدار اهل‏بیت رسالت علیهم‏السلام که در بعض بلاد هند ساکن و از ارباب عزت و ثروت بود، چنین عادت داشت که هر سال در ایام محرم اقامه‏ی عزای عزیز زهرا علیهاالسلام می‏نمود و مجلسی معتبر در آن برپا می‏کرد و عامه‏ی شیعیان آن بلد را در آن مجلس جمع می‏نمود و قراء و تعزیه‏خوانها و اهل مرثیه را دعوت می‏کرد و منبری معتبر نصب می‏نمود و اموال بسیار به صرف اطعام و احسان و انعام ایشان می‏رسانید، و آن مجلس در آن ایام در آن بلد مجمع عام و محل انتفاع فقرا و مساکین و خواص و عوام بود و از ماکول و مشروب ملوکانه و فروش نفیسه و آلات و ادوات معتبره مضایقه نمی‏نمود، و در تمام شب و روز ایام تعزیه‏داری انفاق و اطعام می‏نمود و این عادت و سجیه را در جمیع سنوات از امور حتمیه‏ی خود قرار داده بود و ترک نمی‏نمود.

اتفاقا در روزی از ایام تعزیه‏داری، حاکم بلد را با جمعی از توابع و رجال دولت، عبور بر در خانه‏ی آن مرد افتاد و غریب اوضاعی و عجیب هنگامه‏ای در آنجا مشاهده نمود، از اجتماع خلق و آواز صیاح و نیاح و ازدحام رجال و نسوان و نحو آن، به طوری که گویا بنیان آن عرصه متحرک و زمین آن متزلزل است. مشوش و مضطرب گردید و از آن غوغا ترسیده سبب پرسید. گفتند: این خانه‏ی شخصی است رافضی مذهب که هر سال در ایام عاشورا اقامه‏ی عزای شهید کربلا می‏نماید. چون این سخن بشنید امر به عبد و غلام خود کرده او را از خانه دست بسته بیرون کشیدند، پس او را دشنام بی‏حد و شمار داد و امر به

ضرب و اذیت و سلب و آزار او نمود، و جمیع لباس خود و عبید و عیال و اتباع او را بردند و آلات و اسباب و اموال و منقولات او را به غارت و تاراج بردند و جمیع املاک و مستغلات و خانه و خانات و دکاکین و اموال غیرمنقول او را تصرف نمودند، به طوری که با [وجود] غنا و ثروت او را در عداد احوج فقرا داخل نمودند.

و آن بیچاره، جمیع آن واردات را در طول سال تحمل نمود، تا آنکه یک سال تمام بر او گذشته، محرم سنه‏ی آتیه رخ نمود و آن مرد صالح متذکر اوقات گذشته و حالت تعزیه‏داری خود گردیده، مهموم و مغموم شده سر به جیب تفکر فروبرد و آواز به گریه و ناله بلند کرد و قطرات اشک از دیده به دامن فروریخت.

اتفاقا او را زوجه‏ای عاقله و کامله و صالحه بود. چون این حالت را از او مشاهده نمود، سبب و باعث پرسید و آن حالت را در او ناشی از مشاهده‏ی فقر و شدت و زوال عزت و نعمت و ثروت سابقه فهمید و در مقام موعظه و دلداری و تسلی خاطر او برآمد. آن مرد گفت که باعث بر این حالت، نه آن است که تو گمان داری، بلکه ملاحظه‏ی فوات اسباب اقامه‏ی مجلس مصیبت، باعث آن شده. چون آن صالحه این سخن بشنید گفت غم مخور که مرا تدبیری به خاطر آمده و آن این است که، الحمدلله خداوند ما را فرزندی عطا فرموده که اگر او را در بازار برده‏فروشان درآوریم به قیمت بسیار می‏خرند. به هیچ وجه اندوه و ملال را در خاطر خود راه و مجال مده، برخیز و این پسر را با خود بردار و به بعض نواحی بعیده‏ی هند برده او را به قیمت عادله درآور و ثمن او را بیاور و به مصارف مجلس مصیبت فرزند فاطمه و حیدر کرار و احمد مختار برسان. ان شاء الله خداوند غفار در روزی که «لا ینفع مال و لا بنون» اجر و عوض بی‏حد و شمار عطا خواهد نمود.

آن مرد صالح، چون آن سخن از زن صالحه‏ی خود شنید به غایت شاد و مسرور گردید، و او را تحسین و آفرین گفت، و رأی او را پسندید. پس هر دو آرمیدند تا آنکه فرزند دلبند بر ایشان داخل گردید و واقعه‏ی وارده را بر او اظهار نمودند، پسر هم اظهار فرح و سرور نمود و بر روی ایشان بخندید و رأی ایشان را پسندید و گفت: جان فدای عزیز زهرا علیهاالسلام!

پس پدر و مادر، از سخن آن پسر، مسرور شدند و او را دعای خیر کردند و در صبح روز آینده پدر دست پسر را گرفته از آن شهر بیرون برده در شهر دیگر که او را نمی‏شناختند، در بازار برده‏فروشان برد که او را بفروشد، ناگاه در اثنای راه، جوانی جلیل و جمیل را با آثار بزرگی و مهابت و صباحت، که نور جمال عدیم المثال او آفاق را

پر کرده، ملاقات نمود که از آن مرد صالح پرسید: کجا می‏روی و این پسر را چرا می‏بری؟ گفت اراده‏ی فلان شهر دارم که این غلام را بفروشم. گفت: به چند اراده‏ی فروختن او را داری؟ گفت به فلان قیمت. گفت: همانا من او را خریدم و از آن قیمت امتناعی ندارم. پس زر را از کیسه یا بغل بیرون آورده تسلیم آن مرد صالح نمود.

چون آن مرد قبض ثمن نمود، غلام را به او تسلیم کرده به زودی مراجعت نموده وارد خانه‏ی خود گردید و واقعه را از برای زوجه‏ی خود حکایت نمود. بر دریافت این نعمت و توفیق اقامه‏ی مجلس مصیبت حمد و ثنای حضرت احدیت به جا می‏آوردند، که ناگاه پسر را دیدند که بر ایشان داخل گردید. به گمان آنکه آن پسر از آقای خود گریخته، یا آنکه آن خریدار از معامله‏ی خود نادم گردیده، یا آنکه آن پسر را آزاد دانسته از برای اخذ ثمن او را برگردانیده، افسرده خاطر شدند و از آن پسر سبب عود را پرسیدند.

جواب داد که: ای پدر، چون تو ثمن را اخذ نموده برگردیدی و از نظر من غایب شدی، گریه گلوی مرا فشرده و اشک از چشمم به الم مفارقت تو بی‏خود جاری گردید. پس آن جوان از سبب گریه‏ی من پرسید. گفتم: از برای مفارقت مولا و آقای خود گریه کردم، زیرا که بر من مشفق و مهربان بود و نیکی و احسان می‏نمود. آن جوان گفت نه چنین است که تو عبد او، و او آقای تو باشد، بلکه او تو را پدر، و تو او را فرزند و پسر هستی. من هر دو را خوب می‏شناسم. گفتم: پس بفرما که تو کیستی ای آقا و مولای ما؟ فرمود: من همانم که پدرت تو را از برای اقامه‏ی عزای او در این مقام درآورد؛ منم غریب، منم شهید، منم عطشان، منم عریان، منم عزیز زهرا، منم حسین شهید کربلا. گریه مکن، من تو را به زودی به پدر و مادرت برمی‏گردانم. چون ایشان را دیدی بگو مهموم نباشند زیرا که حاکم و والی به زودی اموال شما را رد خواهد نمود و به علاوه هم احسان خواهد کرد، و بر آنها خواهد افزود. پس مرا امر به پوشیدن چشم نمود، چون گشودم خود را در باب خانه‏ی خود دیدم.

چون والدین این را شنیدند، شادان و خندان گردیدند. می‏گفت: ناگاه صدای حلقه‏ی در خانه بلند گردید، چون بیرون رفتند ملازم والی را در باب دیدند که می‏گفت: والی، مرد صالح را احضار نموده. پس بر والی داخل شده، تعظیم نمود. والی از او عذرخواه گردید و طلب عفو نمود و جمیع اموال او را رد کرد و هر چه تلف شده بود عوض و قیمت آن را داد و تدارک نمود و او را مأمور به اقامه‏ی عزای عزیز زهرا نمود، و بر وجه

استمرار، سالی ده هزار درهم در حق او مقرر فرمود و او را بشارت داد به آنکه خود و عیال و اولاد و اقارب او شیعه گردیده‏اند، زیرا که امام مظلوم علیه‏السلام را در خواب دیده بود که از او مؤاخذه نمود که، چرا کسی را که اقامه‏ی عزای من کرده اذیت و آزار کردی و اموال او را گرفتی، البته باید به زودی اموال و املاک او را رد کنی و از او عذرخواهی و طلب عفو نمایی والا زمین را امر می‏فرمایم که تو را با اموال تو فروبرد.

بعد از آن، والی گفت که من از خداوند طلب مغفرت می‏کنم و توبه کردم و حمد می‏کنم خداوند را که به برکت آن بزرگوار مرا هدایت فرمود و از تو هم چشم عفو و گذشت دارم. پس آن مرد صالح والی را عفو نمود و اموال خود را تحویل گرفته به منزل خود برگردید و این واقعه در آن بلد معروف و مشهور گردید. (1).

در حشر که هر کس ز گناهی فتد از پای‏

دست همگی جانب دامان حسین است‏

بخشودگی اهل گنه در صف محشر

وابسته به یک گردش چشمان حسین است‏

چوب از چه گرفتار به آتش شود آخر؟!

بی‏حرمتیش با لب و دندان حسین است!

جغد از چه به ویرانه نشیند همه عمر؟!

خاکم به دهن، جای یتیمان حسین است (2)


1) دارالسلام: حاجی نوری، صفحه‏ی 439.

2) از کتاب معرفت الحسین علیه‏السلام: شیخ حسین جلالی شاهرودی (ره(.