در اینجا لازم است توجه دوستداران اهلبیت عصمت و طهارت علیهمالسلام را به داستانی جالب دربارهی برپا نمودن عزاداری حضرت سیدالشهدا امام عظیم حسین بن علی علیهماالسلام جلب کنیم:
حاجی نوری در دارالسلام مطالب جالبی را درج کرده است و ما در اینجا یک مورد از آن را نقل میکنیم تا ارادتمندان خاندان عصمت و طهارت علیهمالسلام بدانند که مجالس و هیئات عزاداری، در پیشگاه خداوند عالم و خون خدا، که حسین بن علی بن ابیطالب باشد، چه ارزشی دارد. درود فراوان بر یاران حسین بن علی علیهماالسلام باد! مرحوم نوری مینویسد:
واقعهای است که شیخ عبدالحسین اعثم نجفی – رحمهالله – آن را در قصیدهی معروفهی خود به نظم آورده، و فاضل در بندی در کتاب اسرار الشهاده روایت نموده، و آن این است که:
مردی صالح و دوستدار اهلبیت رسالت علیهمالسلام که در بعض بلاد هند ساکن و از ارباب عزت و ثروت بود، چنین عادت داشت که هر سال در ایام محرم اقامهی عزای عزیز زهرا علیهاالسلام مینمود و مجلسی معتبر در آن برپا میکرد و عامهی شیعیان آن بلد را در آن مجلس جمع مینمود و قراء و تعزیهخوانها و اهل مرثیه را دعوت میکرد و منبری معتبر نصب مینمود و اموال بسیار به صرف اطعام و احسان و انعام ایشان میرسانید، و آن مجلس در آن ایام در آن بلد مجمع عام و محل انتفاع فقرا و مساکین و خواص و عوام بود و از ماکول و مشروب ملوکانه و فروش نفیسه و آلات و ادوات معتبره مضایقه نمینمود، و در تمام شب و روز ایام تعزیهداری انفاق و اطعام مینمود و این عادت و سجیه را در جمیع سنوات از امور حتمیهی خود قرار داده بود و ترک نمینمود.
اتفاقا در روزی از ایام تعزیهداری، حاکم بلد را با جمعی از توابع و رجال دولت، عبور بر در خانهی آن مرد افتاد و غریب اوضاعی و عجیب هنگامهای در آنجا مشاهده نمود، از اجتماع خلق و آواز صیاح و نیاح و ازدحام رجال و نسوان و نحو آن، به طوری که گویا بنیان آن عرصه متحرک و زمین آن متزلزل است. مشوش و مضطرب گردید و از آن غوغا ترسیده سبب پرسید. گفتند: این خانهی شخصی است رافضی مذهب که هر سال در ایام عاشورا اقامهی عزای شهید کربلا مینماید. چون این سخن بشنید امر به عبد و غلام خود کرده او را از خانه دست بسته بیرون کشیدند، پس او را دشنام بیحد و شمار داد و امر به
ضرب و اذیت و سلب و آزار او نمود، و جمیع لباس خود و عبید و عیال و اتباع او را بردند و آلات و اسباب و اموال و منقولات او را به غارت و تاراج بردند و جمیع املاک و مستغلات و خانه و خانات و دکاکین و اموال غیرمنقول او را تصرف نمودند، به طوری که با [وجود] غنا و ثروت او را در عداد احوج فقرا داخل نمودند.
و آن بیچاره، جمیع آن واردات را در طول سال تحمل نمود، تا آنکه یک سال تمام بر او گذشته، محرم سنهی آتیه رخ نمود و آن مرد صالح متذکر اوقات گذشته و حالت تعزیهداری خود گردیده، مهموم و مغموم شده سر به جیب تفکر فروبرد و آواز به گریه و ناله بلند کرد و قطرات اشک از دیده به دامن فروریخت.
اتفاقا او را زوجهای عاقله و کامله و صالحه بود. چون این حالت را از او مشاهده نمود، سبب و باعث پرسید و آن حالت را در او ناشی از مشاهدهی فقر و شدت و زوال عزت و نعمت و ثروت سابقه فهمید و در مقام موعظه و دلداری و تسلی خاطر او برآمد. آن مرد گفت که باعث بر این حالت، نه آن است که تو گمان داری، بلکه ملاحظهی فوات اسباب اقامهی مجلس مصیبت، باعث آن شده. چون آن صالحه این سخن بشنید گفت غم مخور که مرا تدبیری به خاطر آمده و آن این است که، الحمدلله خداوند ما را فرزندی عطا فرموده که اگر او را در بازار بردهفروشان درآوریم به قیمت بسیار میخرند. به هیچ وجه اندوه و ملال را در خاطر خود راه و مجال مده، برخیز و این پسر را با خود بردار و به بعض نواحی بعیدهی هند برده او را به قیمت عادله درآور و ثمن او را بیاور و به مصارف مجلس مصیبت فرزند فاطمه و حیدر کرار و احمد مختار برسان. ان شاء الله خداوند غفار در روزی که «لا ینفع مال و لا بنون» اجر و عوض بیحد و شمار عطا خواهد نمود.
آن مرد صالح، چون آن سخن از زن صالحهی خود شنید به غایت شاد و مسرور گردید، و او را تحسین و آفرین گفت، و رأی او را پسندید. پس هر دو آرمیدند تا آنکه فرزند دلبند بر ایشان داخل گردید و واقعهی وارده را بر او اظهار نمودند، پسر هم اظهار فرح و سرور نمود و بر روی ایشان بخندید و رأی ایشان را پسندید و گفت: جان فدای عزیز زهرا علیهاالسلام!
پس پدر و مادر، از سخن آن پسر، مسرور شدند و او را دعای خیر کردند و در صبح روز آینده پدر دست پسر را گرفته از آن شهر بیرون برده در شهر دیگر که او را نمیشناختند، در بازار بردهفروشان برد که او را بفروشد، ناگاه در اثنای راه، جوانی جلیل و جمیل را با آثار بزرگی و مهابت و صباحت، که نور جمال عدیم المثال او آفاق را
پر کرده، ملاقات نمود که از آن مرد صالح پرسید: کجا میروی و این پسر را چرا میبری؟ گفت ارادهی فلان شهر دارم که این غلام را بفروشم. گفت: به چند ارادهی فروختن او را داری؟ گفت به فلان قیمت. گفت: همانا من او را خریدم و از آن قیمت امتناعی ندارم. پس زر را از کیسه یا بغل بیرون آورده تسلیم آن مرد صالح نمود.
چون آن مرد قبض ثمن نمود، غلام را به او تسلیم کرده به زودی مراجعت نموده وارد خانهی خود گردید و واقعه را از برای زوجهی خود حکایت نمود. بر دریافت این نعمت و توفیق اقامهی مجلس مصیبت حمد و ثنای حضرت احدیت به جا میآوردند، که ناگاه پسر را دیدند که بر ایشان داخل گردید. به گمان آنکه آن پسر از آقای خود گریخته، یا آنکه آن خریدار از معاملهی خود نادم گردیده، یا آنکه آن پسر را آزاد دانسته از برای اخذ ثمن او را برگردانیده، افسرده خاطر شدند و از آن پسر سبب عود را پرسیدند.
جواب داد که: ای پدر، چون تو ثمن را اخذ نموده برگردیدی و از نظر من غایب شدی، گریه گلوی مرا فشرده و اشک از چشمم به الم مفارقت تو بیخود جاری گردید. پس آن جوان از سبب گریهی من پرسید. گفتم: از برای مفارقت مولا و آقای خود گریه کردم، زیرا که بر من مشفق و مهربان بود و نیکی و احسان مینمود. آن جوان گفت نه چنین است که تو عبد او، و او آقای تو باشد، بلکه او تو را پدر، و تو او را فرزند و پسر هستی. من هر دو را خوب میشناسم. گفتم: پس بفرما که تو کیستی ای آقا و مولای ما؟ فرمود: من همانم که پدرت تو را از برای اقامهی عزای او در این مقام درآورد؛ منم غریب، منم شهید، منم عطشان، منم عریان، منم عزیز زهرا، منم حسین شهید کربلا. گریه مکن، من تو را به زودی به پدر و مادرت برمیگردانم. چون ایشان را دیدی بگو مهموم نباشند زیرا که حاکم و والی به زودی اموال شما را رد خواهد نمود و به علاوه هم احسان خواهد کرد، و بر آنها خواهد افزود. پس مرا امر به پوشیدن چشم نمود، چون گشودم خود را در باب خانهی خود دیدم.
چون والدین این را شنیدند، شادان و خندان گردیدند. میگفت: ناگاه صدای حلقهی در خانه بلند گردید، چون بیرون رفتند ملازم والی را در باب دیدند که میگفت: والی، مرد صالح را احضار نموده. پس بر والی داخل شده، تعظیم نمود. والی از او عذرخواه گردید و طلب عفو نمود و جمیع اموال او را رد کرد و هر چه تلف شده بود عوض و قیمت آن را داد و تدارک نمود و او را مأمور به اقامهی عزای عزیز زهرا نمود، و بر وجه
استمرار، سالی ده هزار درهم در حق او مقرر فرمود و او را بشارت داد به آنکه خود و عیال و اولاد و اقارب او شیعه گردیدهاند، زیرا که امام مظلوم علیهالسلام را در خواب دیده بود که از او مؤاخذه نمود که، چرا کسی را که اقامهی عزای من کرده اذیت و آزار کردی و اموال او را گرفتی، البته باید به زودی اموال و املاک او را رد کنی و از او عذرخواهی و طلب عفو نمایی والا زمین را امر میفرمایم که تو را با اموال تو فروبرد.
بعد از آن، والی گفت که من از خداوند طلب مغفرت میکنم و توبه کردم و حمد میکنم خداوند را که به برکت آن بزرگوار مرا هدایت فرمود و از تو هم چشم عفو و گذشت دارم. پس آن مرد صالح والی را عفو نمود و اموال خود را تحویل گرفته به منزل خود برگردید و این واقعه در آن بلد معروف و مشهور گردید. (1).
در حشر که هر کس ز گناهی فتد از پای
دست همگی جانب دامان حسین است
بخشودگی اهل گنه در صف محشر
وابسته به یک گردش چشمان حسین است
چوب از چه گرفتار به آتش شود آخر؟!
بیحرمتیش با لب و دندان حسین است!
جغد از چه به ویرانه نشیند همه عمر؟!
خاکم به دهن، جای یتیمان حسین است (2)
1) دارالسلام: حاجی نوری، صفحهی 439.
2) از کتاب معرفت الحسین علیهالسلام: شیخ حسین جلالی شاهرودی (ره(.