جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

به سکینه وعده‏ی آب داده‏ام

زمان مطالعه: 5 دقیقه

یکی از افاضل در مقتل خود آورده است که: چون امام حسین علیه‏السلام بر سر نعش برادر مظلوم خود رسید و آن بزرگوار وفادار را به آن حالت دید، گریست و فرمود: «وا أخاه وا عباساه الآن انکسر ظهری و قلت حیلتی«.

زمانی که خواست بدن زخمدار برادر وفادار خود را به سوی خیمه‏ها ببرد، ابوالفضل علیه‏السلام چشم حق‏بین خود را باز کرد و دید برادر بزرگوارش در بالای سر او

ایستاده می‏خواهد بدن او را از میان خاک و خون بردارد. عرض کرد: ای برادر، چه اراده داری؟ فرمود: می‏خواهم تو را به خیمه‏ها ببرم. عرض کرد تو را به حق جدت قسم می‏دهم که مرا در همین جا بگذار و به سوی خیمه‏ها نبر!

حضرت امام حسین علیه‏السلام فرمود: به چه سبب پیکر تو را در اینجا بگذارم؟ عرض کرد: به چند جهت؛ اول آنکه به دخترت سکینه وعده‏ی آب داده بودم، و چون نتوانستم به او آب برسانم از وی خجالت می‏کشم. دیگر آنکه، من علمدار و سردار لشگر تو بوده‏ام، چون این گروه اشرار مرا کشته ببینند جرأت و جسارت ایشان بر تو زیاد می‏شود. حضرت فرمود: خدا تو را از جانب برادر خود جزای خیر بدهد، زیرا که در حال حیات و ممات خود مرا یاری کردی.

به روایت بعضی، حضرت این مرثیه را در بالای سر حضرت عباس علیه‏السلام خواند:

أخی یا نور عینی یا شقیقی‏

فلی قد کنت کالرکن الوثیق‏

ای برادر وفادار من وای نور دیده و پاره‏ی تن من، تو برای من همچون ستونی استوار بودی.

أیا ابن أبی نصحت أخاک حتی‏

سقاک الله کأسا من رحیق‏

ای فرزند پدر من، تو برادر خویش را یاری و نصرت نمودی تا اینکه خدا تو را با کاسه‏ای سرشار از شراب خوشگوار بهشت سیراب نمود.

أیا قمرا منیرا کنت عونی‏

علی کل النوائب فی المضیق‏

ای ماه درخشنده و عالمتاب، تو مرا در سختیها و تنگیها یار و یاور بودی.

فبعدک لا تطیب لنا حیاة

سنجمع فی الغداة علی الحقیق‏

پس، بعد از تو زندگی برای ما گوارا نخواهد بود و بی‏هیچ شک و شبهه‏ای فردا (در بهشت نعمت حق) گرد خواهیم آمد.

ألا لله شکوای و صبری‏

و ما ألقاه من ظماء وضیق‏

از آنچه، از تشنگی و سختی، دیده و چشیده‏ام تنها به درگاه الهی شکایت می‏برم و برای او صبر می‏کنم.

سپس بدن برادرش را همان جا گذاشت و در حالی که قطرات اشک از دیده‏های مبارکش جاری بود به خیمه بازگشت. حضرت سکینه علیهاالسلام با مشاهده‏ی پدر بزرگوار خود از

جای برخاست و جلوی اسب آن حضرت را گرفت و عرض کرد: ای پدر مهربان، آیا از عم بزرگوارم عباس علیه‏السلام خبری داری؟ می‏بینم در آمدن خود تأخیر کرد، او به من وعده‏ی آب داده بود و عادت او چنین نبود که به وعده‏ی خود وفا نکند، آیا خودش آب خورد و حرارت دل خود را ساکت نمود و ما را فراموش کرد؟! یا مشغول کارزار دشمنان است؟ چون امام حسین علیه‏السلام کلمات دلسوز حضرت سکینه علیه‏السلام را شنید گریه بر آن حضرت مستولی شد و فرمود: ای دختر گرامی، عمویت عباس علیه‏السلام کشته شد و روح او به سوی باغهای بهشت پرواز نمود.

چون زینب کبری علیهاالسلام این خبر وحشت‏انگیز را شنید صدا به ناله و زاری بلند نمود و گفت: «وا أخاه وا عباساه وا قلة ناصراه وا ضیعتاه من بعدک«. وای بر کمی یاران و گرفتار شدن ما بعد از تو ای برادر. حضرت فرمود: بلی، وای بر ضایع شدن ما بعد از کشته شدن عباس علیه‏السلام، وای بر بریده شدن چاره‏ی ما و شکستن پشت ما بعد از شهادت عباس علیه‏السلام. پس زنان اهل حرم صدا به گریه و زاری و نوحه و سوگواری بلند نمودند و آن حضرت نیز با ایشان مشغول گریه گردید. (1).

ابوالفرج گفته است: حضرت عباس علیه‏السلام جوانی بود خوش‏صورت، نیکورو، بلند قامت، هنرمند و تنومند، که اگر بر اسب بلند قامت و تنومند نیز سوار می‏گشت پاهای مبارکش بر زمین کشیده می‏شد. وی در بلندی قامت و حسن صباحت و نیکویی جمال و کثرت شجاعت و قوت از اهل روزگار ممتاز بود. آن بزرگوار را قمر بنی‏هاشم می‏گفتند و علم آن شاه کم سپاه در آن عرصه‏گاه بلا و بیابان کربلا در دست مبارک حضرت عباس علیه‏السلام بود و علمدار لشگر آن حضرت بود.

امام صادق علیه‏السلام فرموده است: زمانی که حضرت سیدالشهدا علیه‏السلام لشگر خود را برای قتال قوم خناس آماده کرد، میمنه‏ی لشگر خود را به دست مبارک حضرت عباس علیه‏السلام داد و نیز از امام محمدباقر علیه‏السلام روایت شده که آن بزرگوار را زید بن رقاد حرامزاده به کمک حکیم بن طفیل طائی زنازاده به درجه‏ی شهادت رساند. (2).

دیده بگشا که طبیبت سر بالین آمد

دیده بگشا که حسین با دل خونین آمد

دیده بگشای تو ای صید به خون غلتیده‏

که نگویند حسین داغ برادر دیده‏

دیده بگشای که طفلان همه غوغا دارند

بردن آب روان از تو تمنا دارند

قصیده‏ی مرحوم آیةالله حاج شیخ محمدحسین اصفهانی (کمپانی) را که زبان حال مادر قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام می‏باشد در اینجا می‏آوریم:

چشمه‏ی خور در فلک چارمین‏

سوخت ز داغ دل ام‏البنین‏

آه دل پرده نشین حیا

برده دل از عیسی گردون نشین‏

دامنش از لخت جگر لاله‏زار

خون دل و دیده روان ز آستین‏

مرغ دلش زار چه مرغ هزار

داده ز کف چار جوان گزین‏

أربعة مثل نسور الربی‏

سدره نشین از غمشان آتشین‏

کعبه‏ی توحید از آن چهار تن‏

یافت ز هر ناحیه رکنی رکین‏

قائمه‏ی عرش از ایشان بپای‏

قاعده‏ی عدل از آنها متین‏

نغمه‏ی داودی بانوی دهر

کرده بسی آب دل آهنین‏

زهره ز ساز غم او نوحه‏گر

مویه کنان، موی کنان حور عین‏

یاد ابوالفضل که سر حلقه بود

بود در آن حلقه‏ی ماتم نگین‏

اشکفشان، سوخته جان، همچو شمع‏

با غم آن شاهد زیبا قرین‏

ناله و فریاد جهانسوز او

لرزه در افکنده به عرش برین‏

کای قد و بالای دلارای تو

در چمن ناز بسی نازنین‏

غره‏ی غرای تو «الله نور«

نقش نخستین کتاب مبین‏

طره‏ی زیبای تو سر قدم‏

غیب مصون در خم او چین چین‏

همت والای تو بیرون ز وهم‏

خلوت ادنای تو در صدر زین‏

رفتی و از گلشن یاسین برفت‏

نوگلی از شاخ گل یاسمین‏

رفتی و رفت از افق معدلت‏

یک فلکی مهر رخ و مه جبین‏

کعبه فروریخت چه آسیب دید

رکن یمانی ز شمال و یمین‏

زمزم اگر خون بفشاند رواست‏

از غم آن قبله‏ی اهل یقین‏

ریخت چه بال و پر آن شاهباز

سوخت ز غم شهپر روح الأمین‏

آه از آن سینه‏ی سینا مثال‏

داد ز بیداری پیکان کین‏

طور تجلای الهی شکافت‏

سر أنا الله به خون شد دفین‏

تیر کمانخانه‏ی بیداد زد

دیده‏ی حق‏بین تو را از کمین‏

عقل رزین تاب تحمل نداشت‏

آنچه تو دیدی ز عمود وزین‏

عاقبت از مشرق زین شد نگون‏

مهر جهانتاب به روی زمین‏

خرمن عمرم همه بر باد شد

میوه‏ی دل طعمه‏ی هر خوشه‏چین‏

صبح من و شام غریبان سیاه‏

روز من امروز چه روز پسین‏

چار جوان بود مرا دلفروز

و الیوم أصبحت و لا من بنین‏

لا خیر فی الحیاة من بعدهم‏

فکلهم أمسی صریعا طعین‏

خون بشو ای دل که جگرگوشگان‏

قد و اصلوا الموت بقطع الوتین‏

نام جوان، مادر گیتی مبر

تذکرینی بلیوث العرین‏

چون که دگر نیست جوانی مرا

لا تدعونی و یک ام‏البنین‏

(مفتقر) (3) از ناله‏ی بانوی دهر

عالمیان تا به قیامت غمین‏


1) محن الأبرار: صفحه‏ی 283.

2) همان: صفحه‏ی 274.

3) مفتقر، تخلص حکیم و فقیه بزرگوار مرحوم آیةالله حاج شیخ محمدحسین اصفهانی (کمپانی) است.