جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شیر در میان روبهان

زمان مطالعه: 2 دقیقه

اما با وصف این که نیروهای دشمن دایره‏وار او را در میان گرفته بودند، اصلا از

کثرت اعدا نیندیشید و حیدروار بر آن گرگان آدمخوار حمله برد. همی سر و دست می‏پرانید و گردان و یلان را به خاک هلاک می‏غلتانید، که ناگاه نوفل بن ازرق یزید بن ورقاء جهنی از پشت نخلی بتاخت و به معاونت حکیم بن طفیل سنبسی دست راست آن حضرت را از تن جدا کرد. قرةالعین علی مرتضی علیهماالسلام جلدی کرد و مشک را به دوش چپ افکند و تیغ را به دست چپ گرفت و دشمن را همی دفع نمود و می‏زد و می‏کشت و می‏انداخت و این شعر را می‏خواند:

و الله ان قطعتم یمینی‏

انی احامی أبدا عن دینی‏

و عن امام صادق الیقین‏

نجل النبی الطاهر الأمین‏

بنی صدق جائنان بالدین‏

مصدقا بالواحد الأمین‏

چو دست راست جدا شد ز پیکر عباس‏

گریست عرش به حال برادر عباس‏

شکست پشت رسول از شکسته بازویش‏

خمید قد علی چون هلال ابرویش‏

جهان به دیده‏ی مظلوم کربلا شب شد

سپهر گفت اسیری نصیب زینب شد

حکیم بن طفیل دیگر باره از پشت نخله بیرون آمد و دست چپ آن زاده‏ی شیر خدا را از پایان ساعد قطع کرد. قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام مشک را به دندان گرفت و پیاپی رکاب می‏زد که شاید خود را به خیمه‏گاه امام حسین علیه‏السلام برساند و این اطفال خردسال را از زحمت تشنگی برهاند. در این وقت نیز با نفس خود می‏گفت:

یا نفس لا تخشی من الکفار

و أبشری برحمة الجبار

مع النبی سیدالمختار

مع جملة السادات و الأطهار

قد قطعوا ببغیهم یساری‏

فأصلهم یا رب حر النار

یعنی: ای نفس، از هجوم و حمله‏ی کفار ترس و واهمه به خود راه مده و شاد و خرسند باش به ملاقات رحمت خداوند جبار در جوار پیغمبر بزرگوار سید ابرار احمد مختار. این گروه اشرار دست چپ مرا بریدند؛ پس ای پروردگار من، ایشان را به آتش شرربار دوزخ درافکن!

پس ملعونی از آن کافران اشرار، عمودی آهنین بر فرق مبارک آن بزرگوار زد که به درجه‏ی شهادت رسید.

چون امام حسین علیه‏السلام برادر رشید و وفادار خود را کنار نهر فرات کشته و به خون آغشته دید، اشک حسرت بر رخسار مبارک جاری ساخت.

گویی در آن لحظات جانسوز، زبان دلش مترنم به این ابیات بود:

الا ای پیک معراج سعادت‏

همای رفرف اوج سعادت‏

کنون کز دست من افتاده شمشیر

ز هر سو بسته بر من راه تدبیر

شتابی کن که وقت همت توست‏

گذشت از من، زمان خدمت توست‏

خلاصم کن از این انبوه لشگر

رسانم از وفا نزد برادر

سکینه منتظر از بهر آب است‏

ز سوز تشنگی بی‏صبر و تاب است‏

تا زمانی که مشک سالم بود، قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام با رکاب همی اسب را می‏راند، بدان امید که از انبوه لشگر بیرون آید. تا آنکه ناگاه تیری بر مشک آمد و آب آن بر روی زمین ریخت، و پیکان دیگری بر سینه‏ی مبارکش وارد شد؛ و نیز ملعونی از قبیله‏ی بنی‏دارم عمودی بر فرق قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام فرود آورد و آن حضرت از روی اسب بر روی زمین افتاد، در اینجا بود که ناله‏اش بلند شد: یا أخاه أدرک أخاک. امام حسین علیه‏السلام چون شهاب ثاقب بر سر او حاضر شد و در آنجا، حضرت ابوالفضل العباس علیه‏السلام را در کنار فرات تشنه و در خون آغشته و هر دو دست قطع شده بدید. آن بدن پاره پاره را همی نظاره می‏کرد و با آواز بلند می‏گریست و می‏فرمود: » الآن انکسر ظهری و قلت حیلتی و شمت بی عدوی «.

و بان الانکسار فی جبینه‏

فانکدت الجبال من حنینه‏

کافل أهله و ساقی صبیته‏

و حامل اللواء بعالی همته‏

و کیف لا و هو جمال بهجته‏

و فی محیاه سرور مهجته‏