کوفیان را پس به آواز جلی
بس نصیحت کرد عباس علی
کاین حسین – ای قوم – مرآت خداست
در حقیقت جنگ با حق کی رواست؟!
یک زمانم گوش بر حجت کنید
ز انبیا و قومشان عبرت کنید
گر شما را رهنما قرآن بود
فرض حق، اکرام بر مهمان بود
خاصه مهمانی که ذوالقربی است او
بر تمام ما سوا مولاست او
جنگ با مولای عالم از چه رو؟!
مینشاید با خدا شد جنگجو!
توبه سوی وی کنید از کار خویش
معذرت خواهید از رفتار خویش
مظهر حق، عفو حق را آیت است
خاصه این مظهر که بهر رحمت است
گر چه بستید آب را بر روی او
تاختید از چهار سو بر سوی او
غرق خون کردید از پیر و جوان
یاورانش را ز کین ای دشمنان
با همه این کفر و جهل و خیرگی
وین همه طغیان و ظلم و تیرگی
توبه گر آرید زین عصیان همه
رو کنید از کفر بر ایمان همه،
من به عفو او شما را ضامنم
زانکه باب رحمت و عفوش منم
من همی گفتم به آواز بلند
بر شما از راه لطف این وعظ و پند
ورنه من از جنگ روگردان نیم
بهر حق در بذل جان محکم پیم
جمله دانیدم که حیدر زادهام
راه صحرای فنا پیمودهام
گر مرا افتد ز دوش امروز دست
دادهاید از کین به دست حق شکست
چون بر اعدا، صاحب پست و بلند
کرد حجت را تمام از وعظ و پند
شد نفسها بند اندر سینهها
مشتعل شد بر گروهی کینهها
چون که حرفش را جوابی کس نداد،
غیر این منطق زبانی برگشاد
فرمود: این کار را هم نمیکنید، پس قدری از این آب که مهریهی مام عزیزش زهرا است علیهاالسلام بدهید که کودکان خردسال او در میان آفتاب سوزان هلاک نشوند. از این سخن، بعضی از آنان گریان، و پارهای ساکت، و برخی به کناری رفته، از اسب پیاده شده، خاک بر سر ریخته و بیتابانه اشک از دیده میباریدند. در این موقع شمر و یک نفر از سران لشگر آمده آهسته گفتند: در صورتی از این گفتار نتیجه خواهی گرفت که برادرت امام حسین علیهالسلام با یزید بیعت نماید و الا اگر تمام جهان را آب فراگیرد و در تصرف ما باشد، آب به شما نخواهیم داد. آن بزرگوار از استماع این سخنان سخت برآشفت و به سوی خیمهها برگشت و کیفیت حال آن مردم از خدا بیخبر و اظهارات آن دو شقی را به پیشگاه برادر معروض داشت. حضرت امام حسین علیهالسلام از شنیدن کلمات آن مزدوران، آن شاگردان مکتب خیانت، و آن سگان روسیاه، محزون و افسرده گردید.
عباس علیهالسلام دست به سینه ایستاده بود و به شدت از دیدگان حق بین او اشک میبارید. لشگر هیاهو کرده ناسزا میگفتند و فریاد میزدند که چرا به میدان نمیآیید در آفتاب سوختیم.
از میان خیمهگاه، صدای شیون و نالههای دلخراش زنان و کودکان به گوش میرسید. (1) و اینجا بود که عرض کرد: یا مولا، یا حسین، سینهام به تنگ آمده، اجازه بده به میدان روم و با این نابکاران بستیزم.
در روایتی آمده است: خیمهای مخصوص مشکهای آب بود. حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام داخل آن خیمه شد و دید که اطفال، آن مشکهای خالی ولی نمدار را برداشته و شکمهای خود را بر آنها میگذارند تا از عطش آنها کاسته شود! به آنها فرمود: ای نور دیدگانم، صبر کنید، اکنون میروم و برای شما آب میآورم. در همین هنگام سوار بر اسب شد و نیزه و مشک خود را برداشت و به سوی فرات و نهر علقمه رهسپار گردید.
میرزا محمدتقی حجةالاسلام تبریزی، متخلص به نیر، گوید:
چون که نوبت بر بنیهاشم رسید
ساخت ساز جنگ عباس رشید
محرم سر و علمدار حسین
در وفاداری علم در نشأتین
در صباحت، ثالث خورشید و ماه
روز خصم از بیم آن چون شب سیاه
در شجاعت، یادگار مرتضی
داده بر حکم قضا دست رضا
خواست در جنگ عدو رخصت ز شاه
گفت شاهش کای علمدار سپاه
چون علم گردد نگون در کارزار
کار لشگر یابد از وی انفطار
گفت تنگ است ای شه خوبان دلم
زندگی باشد از این پس مشکلم
زین قفس برهان من دلگیر را
تا به کی زنجیر باید شیر را؟!
گفت شه چون نیست زین کارت گزیر
این ز پا افتادگان را دست گیر!
جنگ و کین بگذار و، آبی کن طلب
بهر این افسردگان خشک لب
گفت: سمعا ای امیر انس و جان
گر چه باشد قطرهی آبی به جان
شد به سوی آب تازان باشتاب
زد سمند بادپیما را در آب
بیمحابا جرعهای در کف گرفت
چون به خویش آمد دمی گفت ای شگفت
تشنه لب در خیمه سبط مصطفی
آب نوشم؟! من زهی شرط وفا!
زادهی شیر خدا با مشک آب
خشک لب از آب زد بیرون رکاب
1) شخصیت فرماندار بزرگ اسلام حضرت ابیالفضل العباس علیهالسلام: سید حسن صدر، صفحهی 38.