جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

احتجاج ابوالفضل با آن قوم ستمگر

زمان مطالعه: 3 دقیقه

کوفیان را پس به آواز جلی‏

بس نصیحت کرد عباس علی‏

کاین حسین – ای قوم – مرآت خداست‏

در حقیقت جنگ با حق کی رواست؟!

یک زمانم گوش بر حجت کنید

ز انبیا و قومشان عبرت کنید

گر شما را رهنما قرآن بود

فرض حق، اکرام بر مهمان بود

خاصه مهمانی که ذوالقربی است او

بر تمام ما سوا مولاست او

جنگ با مولای عالم از چه رو؟!

می‏نشاید با خدا شد جنگجو!

توبه سوی وی کنید از کار خویش‏

معذرت خواهید از رفتار خویش‏

مظهر حق، عفو حق را آیت است‏

خاصه این مظهر که بهر رحمت است‏

گر چه بستید آب را بر روی او

تاختید از چهار سو بر سوی او

غرق خون کردید از پیر و جوان‏

یاورانش را ز کین ای دشمنان‏

با همه این کفر و جهل و خیرگی‏

وین همه طغیان و ظلم و تیرگی‏

توبه گر آرید زین عصیان همه‏

رو کنید از کفر بر ایمان همه،

من به عفو او شما را ضامنم‏

زانکه باب رحمت و عفوش منم‏

من همی گفتم به آواز بلند

بر شما از راه لطف این وعظ و پند

ورنه من از جنگ روگردان نیم‏

بهر حق در بذل جان محکم پیم‏

جمله دانیدم که حیدر زاده‏ام‏

راه صحرای فنا پیموده‏ام‏

گر مرا افتد ز دوش امروز دست‏

داده‏اید از کین به دست حق شکست‏

چون بر اعدا، صاحب پست و بلند

کرد حجت را تمام از وعظ و پند

شد نفس‏ها بند اندر سینه‏ها

مشتعل شد بر گروهی کینه‏ها

چون که حرفش را جوابی کس نداد،

غیر این منطق زبانی برگشاد

فرمود: این کار را هم نمی‏کنید، پس قدری از این آب که مهریه‏ی مام عزیزش زهرا است علیهاالسلام بدهید که کودکان خردسال او در میان آفتاب سوزان هلاک نشوند. از این سخن، بعضی از آنان گریان، و پاره‏ای ساکت، و برخی به کناری رفته، از اسب پیاده شده، خاک بر سر ریخته و بی‏تابانه اشک از دیده می‏باریدند. در این موقع شمر و یک نفر از سران لشگر آمده آهسته گفتند: در صورتی از این گفتار نتیجه خواهی گرفت که برادرت امام حسین علیه‏السلام با یزید بیعت نماید و الا اگر تمام جهان را آب فراگیرد و در تصرف ما باشد، آب به شما نخواهیم داد. آن بزرگوار از استماع این سخنان سخت برآشفت و به سوی خیمه‏ها برگشت و کیفیت حال آن مردم از خدا بی‏خبر و اظهارات آن دو شقی را به پیشگاه برادر معروض داشت. حضرت امام حسین علیه‏السلام از شنیدن کلمات آن مزدوران، آن شاگردان مکتب خیانت، و آن سگان روسیاه، محزون و افسرده گردید.

عباس علیه‏السلام دست به سینه ایستاده بود و به شدت از دیدگان حق بین او اشک می‏بارید. لشگر هیاهو کرده ناسزا می‏گفتند و فریاد می‏زدند که چرا به میدان نمی‏آیید در آفتاب سوختیم.

از میان خیمه‏گاه، صدای شیون و ناله‏های دلخراش زنان و کودکان به گوش می‏رسید. (1) و اینجا بود که عرض کرد: یا مولا، یا حسین، سینه‏ام به تنگ آمده، اجازه بده به میدان روم و با این نابکاران بستیزم.

در روایتی آمده است: خیمه‏ای مخصوص مشکهای آب بود. حضرت ابوالفضل العباس علیه‏السلام داخل آن خیمه شد و دید که اطفال، آن مشکهای خالی ولی نمدار را برداشته و شکمهای خود را بر آنها می‏گذارند تا از عطش آنها کاسته شود! به آنها فرمود: ای نور دیدگانم، صبر کنید، اکنون می‏روم و برای شما آب می‏آورم. در همین هنگام سوار بر اسب شد و نیزه و مشک خود را برداشت و به سوی فرات و نهر علقمه رهسپار گردید.

میرزا محمدتقی حجةالاسلام تبریزی، متخلص به نیر، گوید:

چون که نوبت بر بنی‏هاشم رسید

ساخت ساز جنگ عباس رشید

محرم سر و علمدار حسین‏

در وفاداری علم در نشأتین‏

در صباحت، ثالث خورشید و ماه‏

روز خصم از بیم آن چون شب سیاه‏

در شجاعت، یادگار مرتضی‏

داده بر حکم قضا دست رضا

خواست در جنگ عدو رخصت ز شاه‏

گفت شاهش کای علمدار سپاه‏

چون علم گردد نگون در کارزار

کار لشگر یابد از وی انفطار

گفت تنگ است ای شه خوبان دلم‏

زندگی باشد از این پس مشکلم‏

زین قفس برهان من دلگیر را

تا به کی زنجیر باید شیر را؟!

گفت شه چون نیست زین کارت گزیر

این ز پا افتادگان را دست گیر!

جنگ و کین بگذار و، آبی کن طلب‏

بهر این افسردگان خشک لب‏

گفت: سمعا ای امیر انس و جان‏

گر چه باشد قطره‏ی آبی به جان‏

شد به سوی آب تازان باشتاب‏

زد سمند بادپیما را در آب‏

بی‏محابا جرعه‏ای در کف گرفت‏

چون به خویش آمد دمی گفت ای شگفت‏

تشنه لب در خیمه سبط مصطفی‏

آب نوشم؟! من زهی شرط وفا!

زاده‏ی شیر خدا با مشک آب‏

خشک لب از آب زد بیرون رکاب‏


1) شخصیت فرماندار بزرگ اسلام حضرت ابی‏الفضل العباس علیه‏السلام: سید حسن صدر، صفحه‏ی 38.