جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

آب و سقایت

زمان مطالعه: 9 دقیقه

در باب آب و سقایت، گفتاری از مرحوم آیةالله العظمی حاج شیخ جعفر شوشتری را برگزیده‏ایم که ذیلا می‏خوانید:

امروز، روز هشتم [محرم] است. امر محاصره امروز سخت شده. بسیار کار بر امام حسین علیه‏السلام تنگ شده. لشگر از روز دوم تا امروز، صبح و عصر آمدند. ابن‏زیاد نامه نوشت، مثل دیشب یا امروز، به عمر سعد که:

»انی لم أجعل لک عذرا فی کثرة الخیل و الرجال» به درستی که من برای تو عذری در بسیاری سواره و پیاده نگذاشتم. همه‏ی کار این لشگرها احاطه بود. اطراف آن مظلوم را گرفته بودند. به همان طریق که حر گفت: این بنده‏ی خدا را آوردید، و او را محاصره کردید به قسمی که راه نفس بر او بسته شده است! چقدر شدت داشته است که به این کلام تعبیر کرده است: و أخذتم بنفسه. یعنی راه نفس نداشت!

همه‏ی احاطه برای این بود که کسی نیاید به امداد آن حضرت از اطراف. عمده‏ی مطلب این بود، علاوه خود آن حضرت هم به جایی نرود.

مثل دیشبی، حضرت فرستاد حبیب بن مظاهر را میان طایفه‏ی خودش. حبیب رفت میان آنها که نزدیکی «کربلا» بودند، و قدری ایشان را موعظه کرد. بزرگی از ایشان هدایت یافت. با او نود نفر عازم یاری آن حضرت شدند، و روانه گردیدند.

ابن‏سعد مطلع شد، و ازرق ملعون را با چند هزار فرستاد آنها را شکست دادند و برگشتند. آنها هم مراجعت کردند، و قبیله‏ی خود را کوچ دادند، و از «کربلا» دور شدند.

در این چند روز چهار نفر، یا پنج نفر، از کوفه به یاری امام حسین علیه‏السلام آمدند. جای دیگر که آبادی نبود.

حالا که امام در محاصره مانده است، در چنین وقتی کسی هم از کوفه نرفت. ببینم شما می‏توانید در عالم معنی بروید، یا آن که کسی هم از شما نمی‏رود؟!

ان شاء الله تعالی، در عالم حقیقت ماها رفته‏ایم به یاری آن امام محاصره شده.

امروز که به یاری امام رفته‏ایم و – ان شاء الله – در «کربلا» حاضر شده‏ایم، نگاه می‏کنیم به اطراف فرات، می‏بینیم: از دیشب یا دیروز، یا امروز، شریعه‏ی فرات را، به قدر نیم فرسخ طول شریعه را، همه را سواران نیزه‏دار احاطه کردند.

از چه بابت چنین شد؟! چون که آن ملعون که نامه نوشت به ابن‏سعد که عذری برایت نگذاشتم در خصوص لشگر فرستادن، نوشت: حکمی که بر تو دارم این است که این قدر کار را بر حسین تنگ بگیر، وحل بین الماء و الحسین و أصحابه…: بین آن جناب و اصحابش و آب فرات حایل بشو. شنیده‏ام می‏خواهند چاه حفر کنند، فرصت به آنها نده!

حکم دیگر کرده بود…

سبحان الله! خدا حکم می‏کند، و مطیعهای از بندگانش مسامحه می‏کنند، ولی در حکم ابن‏زیاد – لعنه الله – آن اشقیا نهایت سعی می‏کردند که عمل بیاید! نوشته بود: فلا یذوقوا منه قطرة.

پس از این حکم، ابن‏سعد ملعون لشگر را مأمور کرده به سرکردگی عمرو بن حجاج، به قدر نیم فرسخ، همه‏ی مشرعها را گرفتند و ضبط کردند.

این است که از روز ورود صدای «اضطراب» بود. امروز حکایت خیمه گاه، و فریادهای خیمه گاه، و جمیعا نقل «الماء! الماء!» بود.

پناه می‏برم به خدا – و نعوذ بک من عین لا تدمع – امروز، از چشمی که در این چند روز اشکش جاری نشده است….

بعضی قساوت دارند. از این حرفها اشکشان نمی‏آید!

هر کس که می‏بیند امروز هم گریه‏اش نمی‏آید، معلوم است و بداند که: «ابن‏زیاد گناهانش» نوشته است به «ابن‏سعد شقاوتش» و او موکل کرده است «عمرو بن حجاج

قساوتش» را که: مبادا یک قطره اشک چشم به نور چشم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بدهد!

این است که چون مثل امروز در خیمه گاه غیر از آب حکایتی نبود، امروز هم مجلس «مجلس آب» است. جز این حکایتی نیست.

بدانید که خداوند عالم آبی خلق کرده، که نه آسمانی بود، نه زمینی. آب خلق کرده است. در فضایی که…غیر از آب نبود، «و کان عرشه علی الماء«. آن، آبی است که مایه‏ی خلقت آسمانها و زمینهاست.

بدانید که همان آب خلقتش هم از برای امام حسین علیه‏السلام بود، از برکت امام حسین علیه‏السلام بود، به واسطه‏ی امام حسین علیه‏السلام بود.

چون [خلق] همه‏ی موجودات به جهت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم است، به حکم فقره‏ی «لولاک لما خلقت الأفلاک«، و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم درباره‏ی امام حسین علیه‏السلام فرمود: «حسین منی و أنا من حسین«، گویا همه از جهت حسین خلق شده‏اند.

بعد از آنکه خلقت آسمانها و زمینها شد، آن آب که قدرش محیط است بر زمین، که آن نه این است برای خوردن ثمر داشته باشد، حکمت بالغه‏اش قرار گرفت آبی به آسمان برود، بعد بر زمین داخل شود: «فأسکناه فی الأرض» تا این آب برای غذای مخلوقات نافع باشد و به این تدبیری که خدا قرار داده است که باید یک ثلث زمین و دو ثلث آن آب باشد، نه این آب است، نه آن آب. این آب هم از برکت امام حسین علیه‏السلام است، این اصل تکوین آب.

اما [آب] پاره‏ای احکام شرعیه دارد که شارع قرار داده است:

اولا، در قیامت،اول اجری که در اعمال به شخص می‏دهند، اجر «آب دادن» است که می‏دهند، و از این مطلب معلوم است که [آب دادن] خصوصیتی دارد.

بعد از این، در «آب» حقی قرار داده است برای همه. در بعضی از آنها مثل نهرها که در آنها – اگر چه مالک داشته باشد، صغیر هم داشته باشد، چه بدانی راضی هست مالک او یا نه، یا بدانی که راضی نیست – مالک حقیقی قرار داده است که، تشنگان از این آب بخورند.

و از احکام خاصه‏ی «آب دادن» این است که جگر تشنه را سیراب کردن اجر دارد. این اجر، برای جگر تشنه را سیراب کردن هست، هر کس باشد، حتی کافر. اگر کسی

طعامی به کافر بدهد، ثواب ندارد؛ اما به کافر کسی آب بدهد، ثواب دارد.

راوی می‏گوید که: من، هم محمل حضرت امام صادق علیه‏السلام بودم. در راه مکه دیدم شخصی افتاده در زیر سایه‏ی درخت مغیلان. حضرت فرمود: برو، مبادا از تشنگی افتاده باشد.

می‏گوید: پیاده شدم و رفتم. عرض کردم: یابن رسول الله، نصرانی است، تشنه شده است و افتاده است. فرمود: آبش بده! حضرت فرمود: لکل کبد حراء أجر. (1) اجر دارد این آب دادن به نصرانی. پس مسلمان به مسلمان آب بدهد، اجر دارد؛ مسلم به کافر، اجر دارد؛ کافر به مسلم، ولو تخفیف گناه و عذاب؛ کافر به کافر، و لو تخفیف عذاب باشد.

حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مشغول وضو بود. گربه‏ای از راه گذشت. نگاه به آب کرد. فرمود: معلوم است گربه تشنه است. وضو را گذاشت. آب را نزد گربه گذاشت. گربه آب خورد. از پس مانده‏ی [آب] گربه، وضو را تمام کرد.

از جمله مسائل متعلقه به «آب» [این است که] اگر کسی در راه سفر باشد، و حیوانی همراه داشته باشد، و بترسد که اگر وضو بگیرد یا غسل کند آن حیوان تشنه بماند، «آب» را باید به حیوان بدهد، و تیمم کند. بعضی می‏گویند که حیوان کس دیگر، که در قافله‏ی تو باشد، نیز همین حکم را دارد. بعضی دیگر می‏گویند که اگر اهل قافله ذمی باشند چطور است؟ بعضی می‏گویند: بلی، چون اهل ذمه‏اند، باید آب داد به ایشان.

حالا که معلوم شد فضیلت آب دادن [به] تشنگان، می‏گویم:

در این صحرایی که رفته‏اید – ان شاء الله – الآن نگاه کنید. در این خیمه‏ها تشنگانی چند جمع شده‏اند، فریاد می‏کنند: الماء!

چه تشنه‏هایی که «سه امام» [همراه خود] دارند: یکی حضرت امام حسین، دیگر امام سجاد، و یکی امام محمد باقر علیهم‏السلام، باقی دیگر امامزاده، اصحاب ایشان از علما و فضلا، اصحاب اسرار، زهاد و عباد، اطفال، زنها…

حالا بنای آب دادن تشنگان است. چه تشنگان، که در اشعار محتشم است که

می‏گوید هنوز فریادشان به عیوق می‏رسد.

خدا چهار «سقا» برای این تشنگان قرار داده:

سقای اول: حضرت خاتم الأنبیاء محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم که جام در دست دارد، در میدان «کربلا» ایستاده، وقت مخصوصی دارد.

سقای دوم: خود حضرت امام حسین علیه‏السلام است که خودش سقای این تشنگان است. حالا باید کیفیتش گفته شود.

سقای سوم این تشنگان: العظیم المراس، المکین الأساس، أبوالفضل العباس علیه‏السلام.

سقای چهارم این تشنگان: چشمهای دوستان است.

کیفیت سقایت: سقای اول بعد از واقعه‏ی میدان است، یعنی بعد از کشته شدن، مگر در علی‏اکبر علیه‏السلام احتمال این است که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در این عالم به او آب داده باشد.

و شاهد بر بودن «سقای اول«، قول علی‏اکبر علیه‏السلام است که عرض کرد: یا أبتاه! این جدم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم است که مرا سیراب کرده است.

اما «سقای دوم«، امروز مختصری از کیفیت سقایت آن حضرت می‏خواهم بگویم. ببینید چه کرد از بابت سقایت. ببینید چه بر او گذشت و چه بر او وارد آمد از چیزی که مردم غافلند از آن. بعد [از آن]، از «سقای سوم» که مجلس برای آن است بیان می‏شود.

باری، اول سقایت «مظلوم کربلا» را بگویم:

وقتی که آب بسته شد در روز هفتم تا شب هشتم، حضرت آمد عقب خیمه، رو به قبله، نوزده گام برداشت. خاک از آن زمین برداشت. چشمه‏ی آبی نمودار شد. از آن چشمه آب خوردند، و بعد از آن ناپدید شد. این سقایی اول سیدالشهداء بود.

سقایت دیگر، مطلبی است که به او ملتفت شده‏ام. اگر چه بعضی عبارات گفته می‏شود، هنوز مشخص نیست. حضرت همه‏ی همتش، در طلب آب برای تشنگان بود، هنوز دستگیرم نشده است که حضرت برای خودش آب طلبیده باشد، و حال آنکه طبیعت سیدالشهدا علیه‏السلام این بود که خواهش کردن این قدر بر او صعب بود.

نه همین خواهش کردن خودش بود، بلکه کسی هم از آن جناب خواهش می‏کرد، خیلی بر آن حضرت صعب بود. پیش از رقعه خواندن، می‏فرمود: حاجتک مقضیة. عرض کردند: رقعه‏ی او را نخوانده‏ای! می‏فرمود: اگر رقعه‏اش را بگشایم و بخوانم، به همین قدر آبرویش می‏ریزد، ذلیل می‏شود.

حالا ببین کسی که این قدر بر او صعب باشد که کسی از او سؤال کند،بر او چه می‏گذرد وقت سؤال خودش!

آن جناب بر سر بالین اسامه حاضر شد. او گفت: واغماه! فرمود: چرا اظهار غصه می‏کنی؟ گفت: شصت هزار درهم قرض دارم. فرمود: بیاورید بدهید. و حال آن که خواهش هم نکرد از آن حضرت، مگر همین قدر که عرض کرد: غصه دارم.

کسی که این قدر بر او صعب است که کسی از او خواهش بکند، چه بر او می‏گذرد که خودش لاعلاج بشود که خواهش بکند به جهت اتمام حجت خدایی که بایست خواهش آب بکند؟!

خدا قرار داده که سیدالشهدا علیه‏السلام سه مرتبه آب به اهل کوفه داد: یکی استسقا به جهت ایشان در کوفه؛ یکی هم در صفین که معاویه آب را گرفته بود، یکی دیگر، وقتی که در این صحرا لشگر حر آمدند و تشنه بودند. باید این سه حق آب دادن را بر ایشان ثابت کند که حجت تمام باشد.

کسی که این قدر خواهش بر او صعب است. اول آدم فرستاد: بریر رفت گفت، درست نشد؛ حر رفت گفت، درست نشد؛ حضرت عباس علیه‏السلام را فرستاد، نشد.

خودش برای خواهش آمد. اول فرمود: خواهش دارم آب بدهید به همه‏ی ماها. قبول نکردند. بعد فرمود: نمی‏دهید به خودم و اصحابم. اقلا به این زنها آب دهید. فرمود: این جماعت زنها اگر آب بخورند ضرری به حال شما ندارد. ما آب بخوریم قوت می‏گیریم، زنها که قتال کن نیستند! قبول نکردند.

فرمود: خوب، نه به اصحاب می‏دهید، نه به زنها…. تنزل کرد، فرمود: اطفال کوچک را آب بدهید! قبول نکردند….

ازاین هم پایین[تر] آمد، خواهش دیگر کرد: اول فرمود: آب دست ما بدهید، قبول نکردند. دیگر تنزل کرد، رفت آن طفل شیرخواره را آورد. در آن حال نفرمود:

» آب بدهید به من تا به او بدهم «، بلکه او را آورد….

شماها خیال می‏کنید مصیبت، تیر به حلقوم علی‏اصغر علیه‏السلام خوردن است؟! اصل مصیبت، همین طفل را به میدان آوردن است. ظاهرا وقتی هم بوده است که طفل محتضر هم بوده است. فرمود:

ای جماعت! ویلکم! اسقوا هذا الرضیع. یعنی خودتان آب بیاورید به این طفل بدهید. أما ترونه یتلظی عطشا: نمی‏بینید چه قسم به خود می‏پیچد…؟!

دو چیز از بابت این طفل، دل را می‏سوزاند: یکی آن که فرمود خودتان آبش بدهید؛ یکی دیگر آن که او را بلند کرد و فرمود: ببینید چطور رنگش زرد شده، و دست و پا می‏زند از بی آبی…؟!

مجلس برای » سقای سوم » بود، یعنی ابوالفضل العباس علیه‏السلام روحی له الفداء. صفاتش را بگویم؟! مرتبه‏اش را بگویم؟! جلالت قدش را بگویم…؟!

سه لقب برای حضرت عباس است: یکی » قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام » از بس که مقبول بود؛ یکی » عباس طیار «. حضرت فرمود: مثل جعفر طیار، خداوند دو بال به او عطا فرموده که با ملائکه پرواز می‏کند، به هر جای بهشت که بخواهد پرواز کند؛ لقب سوم » عباس سقا «….

باری، از جانفشانیش برای برادر بگویم؟! عمده‏ی حمایت در این روزها به حضرت عباس علیه‏السلام بود. در حدیث است وقتی که حضرت عباس علیه‏السلام کشته شد، جرأت لشگر در به طرف خیمه رفتن زیاد شد، و یا اینکه: جری شدند.

جمالش را بگویم؟! بلندی قامتش را بگویم؟! کسی که سوار شود بر اسبهای بسیار بلند، اگر رکاب مانع نشود، پاهایش بر زمین کشیده می‏شود!

این قدر حضرت امام حسین علیه‏السلام او را دوست می‏داشت که می‏فرمود: » بنفسی أنت «.

برادرهای مادری را پیش انداخت در کشته شدن، بعد بنای خودش شد، و قرار شد به میدان برود.

وقتی که دید اطفال افتاده‏اند، بعضی مرده‏اند، میدان رفتن را موقوف کرد، راه

مشرعه را در پیش گرفت. وقتی که سوار شد، حضرت هم سوار شد، پشت سرش. چون این دو برادر سوار شدند، لشگر هم هجوم آوردند این دو را از هم جدا کردند. سیدالشهدا علیه‏السلام مراجعت فرمود. حضرت عباس علیه‏السلام اسب دوانید وارد شریعه شد.

دیگر، کیفیت مبارزات آن جناب که هزار سوار را متفرق کردند، خود را به آب رسانیدند، آب نخوردند… ببینید چه هنگامه است! حضرت عباس علیه‏السلام آب برداشت و نخورد، چنانچه در اخبار رسیده است که یاد تشنگی برادر کرد و اما معلومم نشده و نمی‏دانم در آن عالم وقتی که از این عالم رفت، آب که برایش آوردند، خورد یا نخورد.

دیگر بعد از این، حکایت مشک پر کردن و به دوش گرفتن، بالا آمدن… فریاد کرد عمر سعد که: مگذارید! هجوم آوردن لشگر در طرف مشرعه و سایر کیفیاتش – مکرر می‏شنوید – از دست جدا شدن، تیر خوردن…

لکن یک خبر است که هنوز معلومم نشده است که دو دست که جدا شد، آن وقت مشرعه دور بود از خیمه‏گاه، نهر حسینی هم که نبوده است، و آن جناب به اسب دوانیدن خود را به آنجا رسانید، این است که می‏گویند که حضرت حسین علیه‏السلام وقت رفتن سر نعش عباس، دست بریده‏ی عباس علیه‏السلام را دید، نباید اصلی داشته باشد، چرا که از محل قبر ابوالفضل علیه‏السلام راهی دارد به مشرعه غیر از خیمه‏گاه، به طرف مصرع عباس علیه‏السلام راه دیگر دارد، و دستها میان محل افتادنش بر زمین و مشرعه جدا شد. پس نباید حضرت وقت رفتنش بر سر نعش عباس علیه‏السلام دستها را دیده باشد.

پس نمی‏دانم سیدالشهدا دست های بریده را آورد و ملحق به بدن کرد، یا ملائکه آوردند نزد بدن گذاشتند؟

مصیبت این » سقای تشنه » را از وقتی بگویم که مشک پاره شد. بعد از جنگها و سعیها، وقتی رسید اینجا که قبر مطهر است، » فعند ذلک وقف العباس علیه‏السلام «؛ یعنی دیگر جای خود ایستاد و حرکت نکرد…

البته باید بایستد، چه بکند و به کجا برود، و فرار هم نمی‏خواهد بکند، دست هم ندارد که دعوی بکند… گمانم این است که رو به خیمه گاه هم نیامد. در همان حال، صدای ناله و فریاد اهل حرم را می‏شنید… باری، در همان حالتی که ایستاده بود، یک تیر بارانی هم شد. چنانچه در اخبار است: » فصار جلده کالقنفذ «.

این ظاهر پوست و زره، از وفور تیر، مثل خارپشت شده بود. اسب هم در این حالت از جولان نمی‏ایستاد. ناگاه تیری آمد، بر سینه‏ی مبارکش نشست، و آن حضرت بر زمین افتاد.

می‏خواهم بگویم: مصیبت آن جناب اینها نبود که شنیدی…، مصیبت آن جناب وقتی بود که از اسب افتاد.

تصور کن… آن جناب، با آن بلندی قامت، و اسب در جولان، بر زمین بیفتد، چه خواهد شد… تمام این تیرها کأنه بر جگر و احشاء و بواطن آن حضرت نشست. (انا لله و انا الیه راجعون) (2).

ضریح مطهر حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی‏طالب علیه‏السلام در نجف اشرف


1) برای (سیراب کردن) هر جگر تفتیده و سوزانی پاداشی است.

2) مجالس المواعظ و البکاء فی أیام عاشوراء: آیةالله العظمی شیخ جعفر شوشتری » قده » متوفی 28 صفر سال 1303 هجری قمری، مجلس هشتم، چاپ سوم، زمستان 1371 ش.