سپهر، در ناسخ گوید: چون اهل بیت رسول خدا را به سیبور (نام شهری نزدیک کفرطاب) کوچ دادند، اهل سیبور جمع شده و پیران و جوانان آنها گرد آمدند. سپس شیخی سالخورده که زمان خلافت عثمان را درک کرده بود، از میانشان برخاست و گفت: فتنه برنینگیزید که همانا این سرها را در تمام امصار و بلدان گردانیدهاند و کسی از در منع سخن نکرده است، بگذارید تا از شهر شما هم بگذارند. جوانان گفتند که: والله، هرگز نمیگذاریم این قوم پلید شهر ما را به قدوم خویش آلوده سازند. در زمان، بشتافته و پل روی آب را که از آن عبور میشد، قطع کردند و ساختهی جنگ شدند. در پی این ماجرا، حرب در پیوست و رزمی سخت بر پای ایستاد، چندان که ششصد تن از لشگر ابنزیاد دستخوش تیغ فولاد شدند و جماعتی نیز از جوانان سیبور به خاک افتادند. در این وقت امکلثوم فرمود: نام این بلد چیست؟ گفتند: سیبور است. فرمود: «أعذب الله
شرابهم و أرخص أسعارهم و رفع أیدی الظلمة عنهم«.
ابومخنف گوید: از اثر دعای امکلثوم، اگر جهان همه انباشتهی ظلم و جور بودی، در اراضی ایشان جز آیت نعمت و بذل و رایت قسط و عدل افراشته نگشتی.