جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

اشعار ام‏کلثوم در مصیبت امام حسین

زمان مطالعه: 2 دقیقه

سپهر در ناسخ التواریخ می‏نویسد: چون آن حضرت به درجه‏ی رفیع شهادت رسید و صدای شیهه‏ی ذوالجناح را ام‏کلثوم شنید، این اشعار را با سوز و گداز قرائت کرد:

مصیبتی فوق أن ارثی بأشعاری‏

و أن یحیط بها علمی و أفکاری‏

فالیوم أنظره بالترب منجدلا

لو لا التحمل طاشت فیه أفکاری‏

کأن صورته فی کل ناحیة

شخص یلایم أزمانی و أخطاری‏

جاء الجواد فلا أهل بمقدمه‏

الا لوجه حسین طالب الثاری‏

ما للجواد لحاه الله من فرس‏

أن لا یجندل دون الضیغم الضاری‏

یا نفس صبرا علی الدینا و محنتها

هذا الحسین قتیلا بالعری عاری‏

و چون ذوالجناح، با زین واژگون و یال و کاکل غرقه به خون، به در خیمه‏ها رسید، ام کلثوم مقنعه از سر بیفکند و سخت بگریست و اشارتی به جانب خواهر خود، زینب، نموده و این مرثیه را بسرود:

لقد حملتنی فی الزمان نوابه‏

و مزقنا أنیابه و مخالبه‏

و أخنی علینا الدهر فی دار غربة

و دنت بما نخشی علینا عقاربه‏

و أفجعنا بالأقربین و شتت‏

یداه لنا شملا عزیزا مطالبه‏

و اودی أخی و المرتجی فی النوائب‏

و عمت رزایاه و جلت مصائبه‏

حسین لقد أمسی به الترب مشرقا

و أظلم من دین الاله مذاهبه‏

لقد حل بی منه الذی لو یسیر

أناخ علی رضوی تداعت جوانبه‏

و یحزننی انی اعیش و شخصه‏

مغیب و فی تحت التراب ترائبه‏

فکیف یعزی فاقد شطر نفسه‏

فجانبه حی و قد مات جانبه‏

فلم یبق لی رکن ألوذ برکنه‏

اذا غالنی فی الدهر ما لا اغالبه‏

تمزقنا أیدی الزمان وجدنا

رسول الذی عم الأنام مواهبه‏

نیز در ناسخ گوید که: چون سپاه کوفه و شام به غارت خیام طاهرات پرداختند، عمر سعد از راه برسید، زنان اهل بیت بر روی او صیحه زدند و سخت بگریستند، عمر سعد فرمان داد کسی به خیمه‏ی زنان وارد نشود و آن جوان بیمار را کسی تعرض نکند و هیچ کس از این خیام بیرون نشود. اهل بیت گفتند: حکم کن که آنچه از ما برده‏اند مسترد دارند تا بتوانیم سر و روی خویش را بپوشانیم، عمر سعد حکم کرد که هر چه برده‏اند مسترد دارند، ولی ابدا کسی چیزی رد نکرد. ام‏کلثوم بگریست و این اشعار را بسرود:

قد نقضت منی الحیاة و أصبحت‏

علی فجاج الأرض من بعد کم سجنا

قفوا و دعونا قبل بعدکم عنا

و داعا فان الجسم من أجلکم مضنی‏

سلام علیکم ما أمر فراقکم‏

فیا لیتنا من قبل ذا الیوم قد متنا

و انی لأرثی للغریب و اننی‏

غریب بعید الدار و الأهل و المغنا

اذا طلعت شمس النهار ذکرتکم‏

و ان عزبت جددت من أجلکم حزنا

لقد کان عیشی بالأحبة صافیا

و ما کنت أدری ان صحبتنا تفنی‏

فوالله قد ضاق اشتیاقی الیکم‏

و لم یدع التغمیض لی بعدکم جفنا

و قد بارحتنی لوعة البین و الأسی‏

و قد صرت دون الخلق لی مفزعا سنا

و قد رحلوا عنی أحبة خاطری‏

فما أحد منهم علی غربتی حنا