آه از آن ساعت که با صد شور و شین
زینب آمد بر سر قبر حسین
بر سر قبر برادر چون رسید
ناله و آه و فغان از دل کشید
با زبان حال آن دور از وطن
گفت با قبر برادر این سخن
السلام ای کشتهی راه خدا
السلام ای نور چشم مصطفی
السلام ای شاه بی غسل و کفن
السلام ای کشتهی دور از وطن
السلام ای تشنهی آب فرات
السلام ای کشتی بحر نجات
بهر تو امروز مهمان آمده
خواهرت از شام ویران آمده
سر بر آر از خاک و بنگر حال ما
خیز از جا بهر استقبال ما
شرح حال خود شکایت میکنم
وز جداییها شکایت میکنم
تا تو بودی، شأن و شوکت داشتم
خیمه و خرگاه و عزت داشتم
چون تو رفتی بی کس و یاور شدم
دستگیر فرقهی کافر شدم
از پس قتل تو ای شاه شهید
از سرم شمر لعین معجر کشید
آتش کین کوفیان افروختند
خیمهی ما را به آتش سوختند
بعد قتل و غارت اموال تو
تاخت دشمن بر سر اطفال تو
بس که سیلی شمر زد بر رویشان
گشت نیلی صورت نیکویشان
الغرض از کوفه تا شام خراب
گرچه ما دیدیم ظلم بیحساب
لیک دارم شکوهها از شهر شام
کز سر دیوار روز بالای بام
بعد از آن ویرانه با چشم پر آب
برد ما را شمر در بزم شراب
آه از آن ساعت که از روی غضب
زادهی سفیان، یزید بیادب
در حضور خواهر گریان تو
چوب میزد بر لب و دندان تو
پس از تو جان بردار چه رنجها که کشیدم
چه شهرها که نگشتم، چه کوچهها که ندیدم
به سخت جانی خود این قدر نبود گمانم
که بیتو زنده زدشت بلا به شام رسیدم
برون نمود در آن دم چه شمر پیرهنت را
به تن ز پنجهی غم جامه هر زمان بدریدم
چو ماه چارده دیدم سر تو را به سر نی
هلالوار، ز بار مصیبت تو خمیدم
زدم به چوبهی محمل آن زمان، که سر نی
به نوک نیزهی خولی سر چو ماه تو دیدم
ز تازیانه و طعن سنان و طعنهی دشمن
دگر ز زندگی خویش گشت قطع امیدم
ز بعد قتل برادر، فگار شد زینب
تنش ز بار مصیبت نزار شد زینب
ز جور شمر ستمکار بسته بازویش
به ریسمان ستم استوار شد زینب
به گاه رفتن کوفه، به دشت کرب و بلا
به پشت ناقهی عریان سوار شد زینب
چو با گروه اسیران به کوفه داخل گشت
غمش مزید و همش بیشمار شد زینب
چو دید خنده زنان آن گروه بیدین را
قرین گریه چو ابر بهار شد زینب
سر برادر خود را چو دید بر سر نی
دلش به سینه ز غم بیقرار شد زینب
چنان ز غصه سرش را به چوب محمل زد
که خون سر ز رخش آشکار شد زینب
به نزد ابنزیادش چه برد شمر لعین
قرین آه و غم و، سوگوار شد زینب
نداشت مقنعهای چون به فرق انور خویش
ز اهل کوفه بسی شرمسار شد زینب
بگفت زادهی مرجانه آنچه خواست به وی
به آن لعین قسی دل دچار شد زینب
بنال (اختر طوسی) از آن دمی که به دهر
پس از عزیزی بسیار، خوار شد زینب