جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

به دریا پا نهاد و تشنه برگشت

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

ام‏البنین مضطر نالد چو مرغ بی‏پر

گوید به دیده‏ی تر، دیگر پسر ندارم‏

زنها! مرا نگویید ام‏البنین از این پس‏

من ام بی‏بنینم، دیگر پسر ندارم‏

مرا ام‏البنین دیگر مخوانید

به آه و ناله‏ام یاری نمایید

بنالم بهر عباسم شب و روز

شده آهم به جانم آتش افروز

به دشت کربلا آن مه جبینم‏

شنیدم بود سقای حسینم‏

به دریا پا نهاد و تشنه برگشت‏

حسینش تشنه بود، از آب لب بست‏

گذشت از آب و کسب آبرو کرد

به سوی خیمه‏ها با آب رو کرد

ز نخلستان چون بر سوی خیم شد

به دست اشقیا دستش قلم شد (1).

شنیدم آنکه جدا شد ز قامت عباس‏

دو دست، بر اثر ظلم قوم حق نشناس‏

به چشم راست خدنگش رسیده از الماس‏

چمن خزان شد و پژمرده گشت چون گل یاس‏


1) از فائز تبریزی.