مرحوم علامه شیخ محمدباقر بیرجندی در کبریت الاحمر نقل میکند: «من در عالم خواب گویندهای را دیدم میگفت: هر کس با این عبارت متوسل به حضرت عباس علیهالسلام شود، حاجتش برآورده میگردد:
عبدالله اباالفضل دخیلک؛
ای عبد خدا ابوالفضل، دست به سوی دامن تو دراز کردهام، پناهم بده.
من بارها با این عبارت، به حضرت عباس علیهالسلام متوسل شدهام و به نتیجه رسیدهام، و از آنجا که گمانم به آنجا نمیرفت، مشکل من حل میشد.» سپس مینویسد:
از یکی از اساتید شنیدم، مرد با ایمانی در کربلا سکونت داشت او انسان صالح و اهل خیر بود، فرزند جوان صالحی داشت، بیماری سخت گرفت، او را (پس از مدتی که درمان نیافت) به حرم حضرت عباس علیهالسلام آورد، و متوسل به ذیل عنایت آن حضرت شد، تا شفای پسرش را از درگاه خدا بطلبد، شب را در حرم به سر برد، صبح آن
شب، یکی از دوستانش نزدش آمد و گفت: من امشب خوابی دیدهام، میخواهم برایت تعریف کنم، در عالم خواب دیدم حضرت عباس علیهالسلام شفای پسرت را از درگاه خداوند میطلبید، در این هنگام فرشتهای از جانب رسول خدا صلی الله علیه وآله نزد عباس علیهالسلام آمد و عرض کرد: «رسول خدا صلی الله علیه وآله میفرماید؛ در مورد این جوان شفاعت نکن، زیرا اجلش نزدیک شده، و مدت عمرش به سر رسیده است.»
عباس علیهالسلام به آن فرشته فرمود: سلام مرا به پیامبر صلی الله علیه وآله برسان و از قول من بگو: «در مورد شفای این جوان، از درگاه خدا درخواست شفا کن.»
آن فرشته پیام حضرت عباس علیهالسلام را به رسول خدا صلی الله علیه وآله ابلاغ کرد، رسول خدا صلی الله علیه وآله همان سخن اول را تکرار کرد، و آن فرشته سخن پیامبر صلی الله علیه وآله را به عرض حضرت عباس علیهالسلام رسانید، و این موضوع سه بار تکرار شد، در مرتبه چهارم، وقتی که فرشته آمد و پیام رسول خدا صلی الله علیه وآله را به عباس علیهالسلام رسانید (که عمر این جوان به سر آمده، از او شفاعت نکن) عباس علیهالسلام متغیر شد، و توجه معنوی به رسول خدا صلی الله علیه وآله پیدا کرد و به آن حضرت سلام نمود و عرض کرد: «ای رسول خدا! آیا خداوند لقب بابالحوائج را به من نداده؟ مردم مرا به این سمت میشناسند، و به من متوسل میشوند، اگر چنین نیست این لقب را از من بگیرید.»
رسول خدا صلی الله علیه وآله در حالی که خنده بر لب داشت، به عباس علیهالسلام فرمود:
ارجع اقر الله عینک، فانت باب الحوائج، و اشفع لمن شئت، و هذا الشاب المریض، قد شفاه الله ببرکتک؛
خداوند چشمت را روشن سازد، بازگرد که تو باب الحوائج هستی، و از هر که خواستی شفاعت کن، و خداوند این جوان بیمار را به برکت وجود تو شفا داد.
آری سوگند به خدا چنین خوابی را دیدم. (1).
به این ترتیب آن جوان شفا یافت.
1) معالی السبطین، ج 1، ص 453.