امالبنین از بانوان پاک سرشت، مهربان، دلاور و بامعرفت بود، هنگامی که به خانهی علی علیهالسلام آمد، مادر دومی و فاطمهی ثانی برای فرزندان حضرت زهرا علیهاالسلام بود، آنها را بر فرزندان خود مقدم میداشت.
مطابق نقل بعضی: «روزی به همسرش علی علیهالسلام عرض کرد: از این به بعد مرا فاطمه صدا نزن، زیرا وقتی که مرا با این نام صدا میزنی، فرزندان حضرت زهرا علیهاالسلام به یاد مادرشان میافتند و مصایب حضرت زهرا علیهاالسلام به خاطرشان میآید و رنجیده خاطر میگردند.»
حضرت علی علیهالسلام تقاضای او را پذیرفت، و او از آن روز به بعد او را
که دارای فرزندانی شده بود «امالبنین» (مادر پسرها) خواند. آری ام البنین از چنین روحیهی عالی برخوردار بود، افتخار میکرد که در خانهی سرور انسانها حضرت علی علیهالسلام به خدمتگزاری فرزندان حضرت زهرا علیهاالسلام اشتغال دارد، و مادر دومی برای آنها است، آنها نیز به امالبنین احترام شایانی مینمودند و همچون مادر، او را دوست داشتند.
روایت شده: هنگامی که امالبنین علیهاالسلام به خانه علی علیهالسلام آمده حسن و حسین علیهالسلام هر دو بر اثر بیماری، بستری بودند، امالبنین علیهاالسلام همچون یک مادر دلسوز و مهربان، از آنها پرستاری کرد و به خدمت آنها کمر همت بست.
عالم ربانی، زینالدین، معروف به شهید ثانی (متوفی 965 ه. ق) مینویسد: «امالبنین علیهاالسلام از بانوان با معرفت و پر فضیلت بود، نسبت به خاندان نبوت، محبت و دلبستگی خالص و شدید داشت، و خود را وقف خدمت به آنها نموده بود، خاندان نبوت نیز برای او جایگاه والایی قایل بودند و به او احترام مخصوص مینمودند، در روزهای عید، به احترام او به محضرش میرفتند و ادای احترام میکردند و حضرت زینب علیهاالسلام شریک نهضت حسینی پس از بازگشت از سفر کربلا به مدینه، به محضر او رفت و شهادت فرزندانش را به او تسلیت گفت… (1).
امالبنین به قدری با ایمان و معرفت بود – چنانکه خاطر نشان
میشود – پس از آنکه خبر شهادت چهار پسرش در کربلا، به او که در مدینه بود، رسید. به مسجد آمد، وقتی که بشیر از شهادت فرزندان او خبر میداد، گفت:
یا بشیر اخبرنی عن ابی عبدالله الحسین، اولادی و من تحت الخضراء کلهم فداء لابی عبدالله الحسین؛
ای بشیر! از امام حسین علیهالسلام به من خبر بده، همهی فرزندانم و همه آنچه در زیر آسمان کبود است به فدای امام حسین علیهالسلام باشند.
وقتی که بشیر خبر شهادت امام حسین علیهالسلام را اعلام کرد، آنگاه امالبنین در حالی که بسیار منقلب شده بود گفت:
قد قطعت نیاط قلبی؛
ای بشیر! با این خبر بندهای دلم را پاره پاره کردی.
علامه مامقانی پس از نقل این مطلب، میگوید: «این برخورد بیانگر قوت ایمان و قوت تشیع امالبنین علیهاالسلام است، و این گونه علاقه و محبت پرشور امالبنین علیهاالسلام به امام حسین علیهالسلام جز از این جهت نیست که امالبنین به امامت امام حسین علیهالسلام اعتقاد و معرفت داشت، و کشته شدن چهار فرزند رشیدش را در برابر مقام امامت عظمای امام حسین علیهالسلام کوچک و ناچیزی میدانست، و این روش، از مقام بسیار ارجمند امالبنین در معرفت و دیانت، حکایت میکند.» (2).
نیز روایت شده: هنگامیکه بازماندگان کربلا به مدینه بازگشتند، حضرت امالبنین علیهاالسلام با زینب علیهاالسلام ملاقات کرد و احوال پسرانش را از او پرسید، حضرت زینب علیهاالسلام فرمود: «همه آنها کشته شدند«.
امالبنین علیهاالسلام عرض کرد: «جان همه به فدای حسین علیهالسلام، از حسین علیهالسلام چه خبر؟»
زینب علیهاالسلام فرمود: «حسین علیهالسلام را با لب تشنه کشتند.»
امالبنین علیهاالسلام تا این سخن را شنید، آن چنان دگرگون شد که بیاختیار دستهایش را بلند کرد و بر سرش کوبید و چندین بار فریاد زد:
وا حسیناه!؛
وای حسین جان! (3).
از گفتنیها اینکه: حضرت امالبنین علیهالسلام گاهی بین بینوایان و فرزندش حضرت عباس علیهالسلام در عالم معنی، واسطه شده و لطف حضرت عباس علیهالسلام را شامل آنها میگرداند، در این راستا نظر شما را به حادثهی زیر که از یک مرجع تقلید، مرحوم آیتالله العظمی ملاعلی همدانی (ره) نقل شده جلب میکنم:
ایشان فرمود: در یکی از روستاهای همدان، خانمی پس از سالها ازدواج، بچهدار نشد، خانم دیگر به او گفت: «نذر کن اگر خداوند پسری به شما عنایت کرد، نامش را ابوالفضل بگذار.» او چنین نذری کرد، اتفاقا دارای پسر شد و نام او را ابوالفضل نهاد، این پسر به سن 14 و 15 سالگی رسید و دچار بیماری بیدرمان شد، به طوری که از
ادامهی زندگیش مأیوس شدند، همان خانم به مادر این پسر گفت: «با جدیت و اعتقاد کامل به حضرت عباس علیهالسلام متوسل شو، تا سلامتی فرزندت را برگرداند.» مادر شبی توسلات جدی به حضرت عباس علیهالسلام پیدا کرد، صبح آن شب شنید در میزنند، رفت در را باز کرد، دید همان خانم است به مادر نوجوان گفت: «زهرا خانم! خدا پسرت را شفا داد، زیرا امشب من در خواب دیدم جمعی از بانوان که حضرت امالبنین علیهاالسلام مادر حضرت عباس در پیشاپیش آنها است، به خانهی شما رفت و آمد میکنند، از امالبنین علیهاالسلام پرسیدم کجا میروی؟ فرمود: برای شفای این پسر میروم«. مادر نوجوان، به سراغ نوجوانش میرود و مشاهده میکند که پسرش شفا یافته است. (4).
1) زندگانی حضرت ابوالفضل العباس، از: باقر شریف قرشی، ترجمهی سید حسن اسلامی، ص 21 – الفصول المهمه – ص 145.
2) تنقیح المقال، ج 3، (فصل النساء(، ص 70.
3) تذکرة الشهداء تألیف ملا حبیب الله کاشانی، ص 443.
4) نقل از آیتالله احمد صابری همدانی.