حضرت مستطاب حامی و مروج مکتب محمد و آل محمد و شیفتهی اهلبیت عصمت و طهارت علیهمالسلام، جناب آقای حاج حسین بدرالدینی حیدر خانی زید عمره العالی عنایت حضرت قمر بنیهاشم علیهالسلام را نسبت به خود و پدر محترمش رحمه الله این گونه به تحریر درآوردهاند. خداوند – ان شاء الله آن سفر کردهی عزیز را از سفرهی عنایات و محمد و آل محمد علیهمالسلام بهرهمند سازد و ایشان را از شر شیاطین انسی و جنی حفظ فرماید، آمین رب العالمین.
جناب مستطاب حجتالاسلام و المسلمین حاج شیخ علی ربانی – که سعادت تدوین مجموعهی حاضر را نصیب برده و به این همت عاشقانه ذخیرهی محشر را، فراهم آورده و به عالیترین مکان ارتقا یافته و به والاترین درجهی فیض و توجه نائل آمده است – خواستند که نام حقیر نیز در حاشیه افتخار نامهای که تنظیم نموده به ثبت رسد «ای بخت! تو خوش که بخت ما کردی خوش«.
فیض التجاء به آل محمد فرزندان فاطمه و علی علیهماالسلام عالیترین توجه الهی، بلکه هدیهی خدای تعالی به ابنای بشر بوده و سعادتمند آنهایی که چون
پیامبران علیهمالسلام آل بیت شرف و عزت را قبله نیاز قرار داده و پیوسته بر آن درگاه پناه بردهاند.
راقم به عنایت بیعلت آل علی علیهالسلام خاصه صاحب الأمر و العصر و الزمان ارواحنا فداه به این سعادت نواخته شدهام که حتی نمک طعام خود را از آل عصمت علیهمالسلام طلب کنم و موالیان، کریمانه نالایق نوازی نمودهاند.
از جمله پدرم حسن بن هادی بن مهدی بن پیر حیدر خانی سمنانی که از تبار خوبان و همنشین نیکان روزگارش بود و پاکان عصرش به این تعریفش میکردند: نه حرامی خورد و نه حرامی مرتکب شد، پیشه دست به کار و دل به یار داشت – بر اثر فشار و زحمات زندگی به بستر کشیده شد و در آن حال، سکتهای مغزی کرد. پلک چشم بسته شده، پزشکان دستور عمل جراحی مغز دادند، فراق با تلاوت قرآن و زیارت عاشورا او را چنان رنج میداد که برخلاف میل باطنی تن به عمل جراحی داد.
لکن فوری مهر تربت را به ایشان داده، عرض کردم: شبها روی چشم بگذارید و بگویید: یا حسین! به حق عباس.
او چنین کرد دو روز طول نکشید، شفا یافت، سلامتی کامل بازگشت. تقریبا دو سال گذشته بود که سکته شدیدی او را به حال اغما درآورد و در بخش بیمارستان مهر – که تقریبا اتاق انتظار مرگ است – بستری شد. شبی خواستم با ایشان – که آخرین ساعات را میگذراند – دیدار کنم. ساعت 11 شب در حالی که کاملا بیهوش بودند، به دیدنش رفتم، پایشان را بوسیدم و مزاحمت را کم کردم.
طبیب به حاج سید نصرالله نقوی – که از خوبان خدمتگزار روزگار است – گفته بود: به ایشان بگویید: خود را برای فردا و مراسم دفن مهیا کنند.
این پیغام را به من انتقال دادند. از این پیغام مشوش نشدم، زیرا من که از همان لحظهی دیدار به عباس بن علی بن ابیطالب علیهماالسلام التجاء برده بودم و نذر کردم اگر پدرم به برکت توجه نور دل حیدر، شمع شهدای کربلا ماه بنیهاشم علیهالسلام شفا یابد، کتابی در شرح حال ایشان تألیف کنم.
آن شب به بیداری صبح شد، بعد از نماز، خواب دامن چشم را گرفت که ناگهان صدای همهمهی اطرافیان بیدارم کرد. میگفتند: الآن از بیمارستان تلفن کردند، گفتند: آقای حسن حیدر خانی بیمار شماست؟
اینان که انتظار مرگ داشتند، میگویند: بله، چی شده؟
جواب میدهند: ایشان میگویند: به عبدالرضا بگویید: چرا مرا تنها گذاشته است؟
بعد از آن به منزل انتقال داده شدند تا زمان مرگ عادی و راحت روزگار گذراندند.
ای عباس بن علی! باب توجه و عنایت حسین علیهالسلام، شهید به حق حسین علیهالسلام توجه و عنایت را از این نالایق برمدار.