جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

یا ابوفاضل – أنت ابوالغیرة

زمان مطالعه: 3 دقیقه

السلام علیک یا باب الحوائج یا اباالفضل العباس و رحمة الله و برکاته.

حضور محترم استاد گرامی حضرت حجت‏الاسلام حاج شیخ علی ربانی خلخالی دام عزه.

سلام علیکم

1- جناب مستطاب عاشق اهل‏بیت علیهم‏السلام حاج سید محمد میوه‏ای که از نزدیک مراتب ارادت و عشق او را مخصوصا به آقا اباالفضل علیه‏السلام شاهد هستم و هم اکنون در قم مقدسه – صفاییه، مغازه‏ای به نام «عینک نور چشم» دارند، این

معجزه را روز اول ذی الحجه سال 1426 قمری برابر 12 / 10 / 1384 برای حقیر محمدرضا خورشیدی نقل کردند:

در سال 1382 – همان سال که عنایت مخصوص شهید کربلا حسین علیه‏السلام شامل حال عاشقان شده بود و از اوایل سال که صدام ملعون از حکومت ساقط شد، عاشقان کربلا به طور انفرادی و گروهی خواه از راه قانونی و مرز و خواه از طریق کوه‏های کردستان و مهران و راه‏های صعب‏العبور کوه و دره و تحمل تشنگی و گرسنگی و خطرات و… را به خود همراه می‏نمودند و تا این که در دهه‏ی عاشورای آن سال، میلیون‏ها زایر ایرانی خود را به کربلای حسین علیه‏السلام رسانده بودند – خدایا! دوباره آن روزها را تکرار فرما! آمین -.

در دهه‏ی عاشورا به همراهی اعضای محترم هیئت عاشقان اهل‏بیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به کربلا مشرف شده بودیم و خیلی نزدیک درب قبله حضرت اباالفضل علیه‏السلام مهمان صاحب کربلا شدیم.

همان طور که توجه دارید، در قسمت پایین پای مبارک حضرت اباالفضل علیه‏السلام – که درب ضریح مقدس هم در آن مکان قرار دارد – درست موازی قفل ضریح مقدس، روی سنگ کف حرم مطهر مقداری آب به قدر دو سه قاشق غذاخوری موجود است که زایرین به عنوان تبرک می‏خورند و هم برای شفای مریضان برمی‏دارند، تا آن وقت موضوع این آب مقدس برای من حل نشده بود.

همان روزها حدود ساعت دو بعدازظهر با رفقا در هتل نشسته بودیم و استراحت می‏کردیم که ناگاه مثل این که کسی به من می‏گوید، چرا اینجا نشسته‏ای؟ برو حرم.

من هم بلافاصله بدون اختیار به رفقا گفتم: چرا اینجا نشسته‏ایم؟ ما که برای استراحت به کربلا نیامدیم، از کجا معلوم دیگر این توفیق نصیب ما شود، برویم حرم.

رفقا هم وضو گرفته، دسته جمعی به حرم مطهر علمدار کربلا اباالفضل العباس علیه‏السلام مشرف شدیم، ساعت حدود دو و نیم – سه‏ی بعدازظهر بود و من سمت پشت سر ضریح مقدس رو به قبله – که رو به ضریح هم می‏باشد – نشسته بودم. یکی دو نفر از رفقا هم جلوی درب ضریح مقدس و قفل مبارک ایستاده بودند و حرم در حالتی خاص از سکوت، زیارت و نماز و… بود و زایرین هم هر کدام در حالی از حالات عشق، اخلاص و معنویت، که ناگاه صدای فریاد زایری – که از ایوان طلا وارد رواق و حرم مطهر می‏شود – همه را متوجه خود نمود.

زایر با حالتی فریاد و پرخاش در حالی که پسری تقریبا 10 ساله در آغوش او بود و معلوم بود که مرده، وارد حرم شد و رو به روی قفل درب ضریح ایستاد و دیگر توجه همه‏ی زایرین به او و فرزند از دنیا رفته‏ی او بود، من خودم مخصوصا همه‏ی نگاهم به او بود و او هم که از اعراب ساده‏ی اطراف کربلا بود، مرتب با همان زبان عربی و لحن تند با قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام صحبت می‏کرد.

من از حالت او متوجه بودم که می‏گوید: چرا فرزندم را خوب نمی‏کنی؟

مگر تو باب الحوائج نیستی؟

مگر…

مگر…

تا این که بالأخره سه – چهار مرتبه به صورت سؤال، همراه با فریاد می‏گفت:

یا ابوفاضل! أنت ابوالغیرة. یا ابوفاضل! أنت ابوالغیرة.

ای اباالفضل! تو که صاحب غیرت می‏باشی، چرا پسرم را زنده نمی‏کنی؟

همین که سه – چهار مرتبه این کلمه را گفت و همه‏ی زایرین حرم در یک

سکوت اسرارآمیز به گفتار این مرد دهاتی عرب ساده گوش می‏دادند، یک دفعه این سکوت با صدای غرشی مهیب – که از قفل ضریح مطهر شنیده شد – شکسته شد و چشم همه‏ی زایرین به سوی قفل دوخته شد که بلافاصله (مثل این که شلنگ کارواش ماشین شویی باز شده باشد) دریایی از فواره‏ی آب با فشار هر چه تمام‏تر در یک لحظه به سوی پسر مرده در آغوش پدر رها شد و او بلافاصله روی پای خود ایستاد و دیگر صحیح و سالم بود و پدر با یک حالتی آمیخته به خوشحالی و شرمندگی مرتب می‏گفت:

یا ابوفاضل! والله أنت أبوالغیرة.

یا اباالفضل! به خدا قسم درست است که تو صاحب غیرت می‏باشی.

دیگر زایرین بودند و گریه زاری و… رفقا به سرعت چفیه‏ها را از گردن در آوردند و به قفل ضریح که تر بود تبرک کردند و من هم بی‏امان گریه می‏کردم و… آن پدر و پسر هم با دنیایی افتخار و سپاسگزاری از خدمت ابوفاضل علیه‏السلام صاحب غیرت مرخص شدند.