السلام علیک یا باب الحوائج یا اباالفضل العباس و رحمة الله و برکاته.
حضور محترم استاد گرامی حضرت حجتالاسلام حاج شیخ علی ربانی خلخالی دام عزه.
سلام علیکم
1- جناب مستطاب عاشق اهلبیت علیهمالسلام حاج سید محمد میوهای که از نزدیک مراتب ارادت و عشق او را مخصوصا به آقا اباالفضل علیهالسلام شاهد هستم و هم اکنون در قم مقدسه – صفاییه، مغازهای به نام «عینک نور چشم» دارند، این
معجزه را روز اول ذی الحجه سال 1426 قمری برابر 12 / 10 / 1384 برای حقیر محمدرضا خورشیدی نقل کردند:
در سال 1382 – همان سال که عنایت مخصوص شهید کربلا حسین علیهالسلام شامل حال عاشقان شده بود و از اوایل سال که صدام ملعون از حکومت ساقط شد، عاشقان کربلا به طور انفرادی و گروهی خواه از راه قانونی و مرز و خواه از طریق کوههای کردستان و مهران و راههای صعبالعبور کوه و دره و تحمل تشنگی و گرسنگی و خطرات و… را به خود همراه مینمودند و تا این که در دههی عاشورای آن سال، میلیونها زایر ایرانی خود را به کربلای حسین علیهالسلام رسانده بودند – خدایا! دوباره آن روزها را تکرار فرما! آمین -.
در دههی عاشورا به همراهی اعضای محترم هیئت عاشقان اهلبیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به کربلا مشرف شده بودیم و خیلی نزدیک درب قبله حضرت اباالفضل علیهالسلام مهمان صاحب کربلا شدیم.
همان طور که توجه دارید، در قسمت پایین پای مبارک حضرت اباالفضل علیهالسلام – که درب ضریح مقدس هم در آن مکان قرار دارد – درست موازی قفل ضریح مقدس، روی سنگ کف حرم مطهر مقداری آب به قدر دو سه قاشق غذاخوری موجود است که زایرین به عنوان تبرک میخورند و هم برای شفای مریضان برمیدارند، تا آن وقت موضوع این آب مقدس برای من حل نشده بود.
همان روزها حدود ساعت دو بعدازظهر با رفقا در هتل نشسته بودیم و استراحت میکردیم که ناگاه مثل این که کسی به من میگوید، چرا اینجا نشستهای؟ برو حرم.
من هم بلافاصله بدون اختیار به رفقا گفتم: چرا اینجا نشستهایم؟ ما که برای استراحت به کربلا نیامدیم، از کجا معلوم دیگر این توفیق نصیب ما شود، برویم حرم.
رفقا هم وضو گرفته، دسته جمعی به حرم مطهر علمدار کربلا اباالفضل العباس علیهالسلام مشرف شدیم، ساعت حدود دو و نیم – سهی بعدازظهر بود و من سمت پشت سر ضریح مقدس رو به قبله – که رو به ضریح هم میباشد – نشسته بودم. یکی دو نفر از رفقا هم جلوی درب ضریح مقدس و قفل مبارک ایستاده بودند و حرم در حالتی خاص از سکوت، زیارت و نماز و… بود و زایرین هم هر کدام در حالی از حالات عشق، اخلاص و معنویت، که ناگاه صدای فریاد زایری – که از ایوان طلا وارد رواق و حرم مطهر میشود – همه را متوجه خود نمود.
زایر با حالتی فریاد و پرخاش در حالی که پسری تقریبا 10 ساله در آغوش او بود و معلوم بود که مرده، وارد حرم شد و رو به روی قفل درب ضریح ایستاد و دیگر توجه همهی زایرین به او و فرزند از دنیا رفتهی او بود، من خودم مخصوصا همهی نگاهم به او بود و او هم که از اعراب سادهی اطراف کربلا بود، مرتب با همان زبان عربی و لحن تند با قمر بنیهاشم علیهالسلام صحبت میکرد.
من از حالت او متوجه بودم که میگوید: چرا فرزندم را خوب نمیکنی؟
مگر تو باب الحوائج نیستی؟
مگر…
مگر…
تا این که بالأخره سه – چهار مرتبه به صورت سؤال، همراه با فریاد میگفت:
یا ابوفاضل! أنت ابوالغیرة. یا ابوفاضل! أنت ابوالغیرة.
ای اباالفضل! تو که صاحب غیرت میباشی، چرا پسرم را زنده نمیکنی؟
همین که سه – چهار مرتبه این کلمه را گفت و همهی زایرین حرم در یک
سکوت اسرارآمیز به گفتار این مرد دهاتی عرب ساده گوش میدادند، یک دفعه این سکوت با صدای غرشی مهیب – که از قفل ضریح مطهر شنیده شد – شکسته شد و چشم همهی زایرین به سوی قفل دوخته شد که بلافاصله (مثل این که شلنگ کارواش ماشین شویی باز شده باشد) دریایی از فوارهی آب با فشار هر چه تمامتر در یک لحظه به سوی پسر مرده در آغوش پدر رها شد و او بلافاصله روی پای خود ایستاد و دیگر صحیح و سالم بود و پدر با یک حالتی آمیخته به خوشحالی و شرمندگی مرتب میگفت:
یا ابوفاضل! والله أنت أبوالغیرة.
یا اباالفضل! به خدا قسم درست است که تو صاحب غیرت میباشی.
دیگر زایرین بودند و گریه زاری و… رفقا به سرعت چفیهها را از گردن در آوردند و به قفل ضریح که تر بود تبرک کردند و من هم بیامان گریه میکردم و… آن پدر و پسر هم با دنیایی افتخار و سپاسگزاری از خدمت ابوفاضل علیهالسلام صاحب غیرت مرخص شدند.