جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

یا اباالفضل – من ذاکر اباعبدالله و شما هستم

زمان مطالعه: 3 دقیقه

جناب مستطاب حضرت حجت‏الاسلام و المسلمین عالم متقی و پرهیزکار آقای حاج سید مجید موسوی زنجانی از پدر بزرگوارشان «حاج سید حسن موسوی زواجری زنجانی» که از علمای ربانی و مشهور بود، نقل می‏کند:

در مجلسی از زیارت حضرت اباالفضل علیه‏السلام سخن به میان می‏آید، آن ایام، راه عتبات عالیه مسدود بوده؛ پدرم در میان تعجب حاضرین از مشرف شدن پیاده

ایشان که با پای پیاده به زیارت رفتند سخن به میان آورد و گفت:

من در ایام جوانی سال 1305 ه. ش به همراه عموزاده‏ام برای دیدن یکی از اقوام و صله‏ی رحم، به یکی از قریه‏های اطراف رفته بودیم. در بازگشت چون جوان بودیم و پرشور، تصمیم گرفتیم مسابقه‏ی اسب دوانی بگذاریم. با سرعت شروع به تاختن نمودیم.

ناگهان اسب من شیهه‏ای کشید و پاهایش را بلند کرد و مرا چند مرتبه عقب‏تر محکم به زمین انداخت. سر و صورتم شدیدا مجروح شده بود و بیهوش و بی‏حال افتاده بودم. بعد از چند ساعت که به هوش آمدم، عموزاده‏ام را بالای سرم دیدم که مرتب مرا صدا می‏زد. با کمک وی به قریه خود برگشتیم.

حال من روز به روز وخیم‏تر می‏شد. بر اثر ضربه‏ی وارده، دنده‏هایم شکسته بود و جراحات عارضه مرا بیمار و ناتوان ساخته بود، به گونه‏ای که شب‏ها از شدت درد نمی‏توانستم بخوابم و خوراک من، روزانه فقط یک فنجان شیر بود. توان حرکت نداشتم و مدت شش ماه همیشه در بستر بودم و خواهرم از من پرستاری می‏کرد.

برادرزاده‏ای داشتم 12 ساله که هر روز به دیدن من می‏آمد، یک روز که پیش من آمد متوجه شدم مثل هر روز نیست؛ وقتی جویا شدم.

گفت: شنیده که بزرگترها با هم صحبت می‏کردند و می‏گفتند: افسوس! سید حسن پسر خوبی است؛ ولی او زنده نخواهد ماند.

او این را گفت و گریه کرد، وی را با تنقلات آرام کردم، ولی گفته‏اش مرا به فکر انداخت. مقابلم آینه‏ای روی دیوار بود، از برادرزاده‏ام خواستم آن را به من بدهد. وقتی به آن نگریستم، زردی رخم و ضعف جسمی‏ام نیز مرا به این نتیجه رساند که آنچه این بچه نقل می‏کند، درست است.

این مسأله مرا بسیار ناراحت کرد. همان جا بود که به علمدار کربلا متوسل شدم. عرض کردم: یا اباالفضل العباس! من ذاکر حضرت اباعبدالله علیه‏السلام و شما هستم، نذر می‏کنم اگر شفا پیدا کنم، پیاده به زیارت شما و آقا امام حسین علیه‏السلام بیایم.

همان شب خوابم برد، وقتی بیدار شدم، خواهرم را دیدم که از بیرون می‏آید و مهیای نماز است. طبق شب‏های پیش، گمان کردم که خواهرم برای نماز شب وضو گرفته، چون هر شب به خاطر ناراحتی و درد چندین بار از خواب بیدار می‏شدم و دیگر خوابم نمی‏برد. و هر بار از خواهرم می‏پرسیدم: چه قدر به صبح باقی مانده و او برای این که من آرام بگیرم می‏گفت: حسن جان! دیگر چیزی نمانده است.

اما در کمال تعجب متوجه شدم که خواهرم برای نماز صبح آماده شده؛ و من تمام شب را خوابیده بودم و از ناراحتی و درد اعضای بدنم هم خبری نبود. تا جایی که این توان را در خود می‏دیدم که بتوانم برخیزم.

آن روز به کمک خواهرم از جا برخاستم، حتی از غذایی که او برایم مهیا نموده بود، میل کردم. کم‏کم با چوب دستی از منزل خارج می‏شدم. همان ایام بود که چاووش‏ها در محله‏های ده ندا می‏زدند و برای سفر کربلا از افراد ثبت نام می‏نمودند.

من هم در کاروان نام نویسی کردم. زمان حرکت، مادرم به علت ترس از رنجوری من و ضعفی که به دلیل شش ماه بیماری به من عارض شده بود، از رفتن من ممانعت می‏کرد و می‏گفت: من شیرم را حلالت نخواهم کرد. نرو، راه سخت است و من می‏ترسم.

اما به هنگام حرکت کاروان دامان داماد را گرفتم و گفتم: مادر جان! کاروان در حرکت است، اما اگر تو رضایت ندهی، نخواهم رفت.

مادرم نگاهی به من کرد و گفت: حال که مهیا شده‏ای، برو خود حضرت ابوالفضل علیه‏السلام نگهدارت باشد.

بالأخره من راهی شدم و علیرغم اصرار بستگانم که اسب خود را همراه ببر تا هرگاه خسته شدی بر آن سوار شوی؛ ولی من نپذیرفتم. در راه همیشه جلو کاروان و حتی جلوتر از ساربان‏ها پیشاپیش همه حرکت می‏کردم، تا به کربلا رسیدیم و من به زیارت آقایم امام حسین علیه‏السلام و حضرت عباس علیه‏السلام مشرف شدم و توفیق یافتم که نذرم را ادا نمایم. من در حین این سفر شریف حالم کاملا خوب شد و سلامتی و قوای جسمانی‏ام را با عنایت و کرامت حضرتش بازیافتم.

بسم الله الرحمن الرحیم

حضور محترم سرور عزیز و بزرگوارم حضرت حجت‏الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ علی ربانی خلخالی سلام عرض می‏نمایم.

غرض از مزاحمت بنا به امر حضرت عالی در مورد کرامات و معجزات حضرت اباالفضل العباس علیه‏السلام که خواستید در جلد پنجم کتاب با محتوای «چهره‏ی درخشان قمر بنی‏هاشم اباالفضل العباس علیه‏السلام» به چاپ برسانید. با مدتی تأخیر و خلف وعده و شرمندگی موفق شدم چند کرامت را به محضر شما مروج دین مبین اسلام و خادم افتخاری حضرت عباس علیه‏السلام تقدیم نمایم، تا اگر صلاح دیدید در مجلد پنجم به چاپ برسانید و در آخر قصیده‏ای از شاعر و مداح اهل‏بیت علیهم‏السلام جانباز عزیز و گرامی آقای حاج علی‏اصغر سرکاری آرانی را به محضر مقدس آقا اباالفضل علیه‏السلام تقدیم می‏کنم – ان شاء الله – مورد عنایت حضرت مهدی علیه‏السلام قرار گیرد از حضرت عالی هم تشکر می‏کنم.

رفسنجان، 26 / 3 / 1384 – با تقدیم احترام – علی‏اصغر هادوی مداح