محضر مبارک خادم اهلبیت علیهمالسلام جناب آقای ربانی.
داستان یا کرامتی از مولا و مراد من حضرت اباالفضل العباس علیهالسلام برای من در زمان زایمان خانمم، برای دخترم آنگاه که متولد شد، اتفاق افتاد، برای شما نقل میکنم.
به راستی که این اتفاق افتاده و غیر از حقیقت، چیزی نخواهم گفت، که دروغ بستن به مولا و مراد من حضرت اباالفضل العباس علیهالسلام برای همه، پیامدهای ناگوار خواهد داشت.
11 سال پیش قرار بود که خانم بنده – که از سادات نیز میباشد – روز چهارشنبه وضع حمل کند، که این اتفاق افتاد و نوزاد دختر به دنیا آمد، صبح شنبه من برای دیدن خانم و بچه به بیمارستان حضرت زینب علیهاالسلام مشهد رفتم، حال خانم بنده رضایتبخش بود. اما حال بچهی نوزاد بسیار وخیم بود. به دست و
پایش سرم و آمپول وصل کرده بودند. درون دهن او 2 لوله بود که از دکتر پرسیدم: اینها برای چیست؟
گفتند: چون نوزاد نارس به دنیا آمده، بدن او کامل نشده است، یکی از لولهها برای غذا و دیگری برای خارج کردن چرک بدن میباشد.
روز بعد صبح به دیدن بچه رفتم که دکتر پرسید: پدر این بچه کیست؟
جواب دادم: من هستم.
دکتر به من گفت: احتمال زنده ماندنش صفر است و اگر معجزهای شد، زنده میماند. معمولا خواهد مرد اجازه دهید که این سرمها، آمپولها و لولهها را برداریم، تا راحت بمیرد.
وقتی چشمم به بچه افتاد، احساس کردم که میگوید: بابا! کمکم کن.
در این هنگام به اتاق بستری خانمم رفتم که رو به سوی مرقد مطهر امام رضا علیهالسلام بود و به امام رضا علیهالسلام عرض کردم: یا مولا! به اباعبدالله علیهالسلام بگو: اگر این بچه خوب نشود تا آخر عمر برای برادرش اباالفضل العباس علیهالسلام عزاداری نخواهم کرد و به اباالفضل علیهالسلام بگو: یا اباالفضل! به جان برادرت قسم! اگر بچهام را خوب نکنی تا آخر عمر برای برادرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام عزاداری نخواهم کرد.
در آن حال گریه کردم، در یک آن دیدم که داخل راهرو سروصدایی شد. دکتر به طرف من آمد و لباس مرا کشید و گفت: چه کار کردی؟
آن کودک مدت 13 روز آنجا بود که به عنایت شفا حاصل شد. این دختر الآن 11 سال دارد، علامت سرمها و آمپولها روی دست و پاهایش وجود دارد. من نیز مدت 25 سال است که افتخار نوکری اباعبدالله و اباالفضل علیهماالسلام در دسته مشاعل نجفیها را به عهده دارم.
این نمونهای از عنایات علمدار کربلای امام حسین علیهالسلام و حضرت اباالفضل علیهالسلام میباشد.