جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

گفتم یا ابوالفضل العباس ادرکنی‏

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

برادر این جناب آقای محمد تقی محمودی نقل می‏کند: که در کوره پزخانه‏های تهران، قدری نان همراه داشتم و خواستم از جایی گذر کنم. یکی مرتبه زمین زیرپایم فرو رفت. گفتم: یا ابوالفضل العباس (علیه‏السلام) ادرکنی!

دیدم در جای تاریکی قرار گرفتم و صدای ریزش و خرابی وحشتناکی به گوشم می‏رسد و ادامه دارد و گرد و خاک گلویم را گرفت. اما در این تاریکی از خود زخم و شکستگی و کوفتگی احساس نمی‏کنم. مدتی گذشت، دیدم سر و صدای مردم بگوشم می‏رسد، خواستم صدا بزنم ولی صدایم درنیامد. مدتی گذشت، گرد و خاک برطرف شد، دیدم از آن جا که من فرو افتاده‏ام آن جا نیستم بلکه‏

در گوشه‏ای مثل مغازه محکم و امن قرار گرفته‏ام.

پس جلو آمدم و دیدم مردم در بالای فرورفتگی به تماشا آمده‏اند، چون مرا در این گودی دیدند طناب آویزان کردند تا من به کمرم بستم و مرا بالا کشیدند، بدون این که کوچک‏ترین زخم و خراشی بر من وارد شود.