جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

گفتم: یا اباالفضل العباس! و خوب شدم

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

اعتقاد راسخ و ناگفته‏هایی از دسته‏ی طیب بعد از شهادت

پای گفته‏های شیخ حسن عبداللهی

س – در ابتدا خودتان را معرفی کنید؟

ج – من حاج حسن عبادالهی هستم، معروف به شیخ حسن عبداللهی.

س – از خرید طوق طیب چه منظوری داشتید؟

ج – من از بچگی – یعنی از هفت، هشت سالگی- به دسته و علم‏کشی علاقه داشتم، بعد از شهادت طیب، ایشان به خواب من آمد و گفت: شیخ حسن! دسته منو راه بنداز، من هم رفتم طوق را خریدم و دسته را راه انداختم.

س – طوق را کجا نگهداری می‏کنید؟

ج – این طوق دارای پیچ و مهره است، باز کرده، سپس توی صندوق نگهداری می‏کنم، از وقتی که طوق را از بچه‏های طیب خان خریده‏ام تا الان دسته را حرکت

می‏دهم و سال به سال هم چیزی به آن اضافه کرده‏ام.

س – چه چیزهایی به آن اضافه کرده‏اید؟

ج – شیرها اضافه شده، طلاکوبش را می‏گذراند؟

س – آیا دسته همان مسیر طیب را می‏گذراند؟

ج – نه، چون قوت مردم آن زمان زیادتر و اعتقاد و عقیده جوان‏ها عقیده بود، هم‏چنین مسیر طولانی بوده که کم شده، مسیر به ترتیب از شوش، قیام، مولوی، صاحب جمع و آخر به تکیه منتهی می‏شود.

س – از علامت‏کش‏های قدیمی که زنده‏اند، حرف بزنید؟

ج – شعبان علی، علی آقا، ناصر آقا و اصغر آقا.

س – آیا از این طوق، خاطره‏ای دارید؟

ج – وقتی طوق را خریدم، علم را هم خریدم که دسته راه بیندازم، فقط طوق را نگه داشتم، علم را به قم انتقال دادم و حاجت‏هایی گرفتم.