جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

گرگ از گوسفند حضرت ابوالفضل محافظت می‏کرد

زمان مطالعه: 2 دقیقه

روزهای انتظار سپری شد و سرانجام در بیست و پنجم شهریور ماه سال 1382 اتوبوس حامل زائران وارد سوریه شد. خلاصه با دلی غم‏بار و چشمی اشکبار به زیارت گام‏های «مشهد الحسین علیه‏السلام» و مرقد مطهر حضرت محسن (علیه‏السلام) مشرف شده و زیارت کردیم. پس از اتمام زیارت و مراسم عزاداری بیرون آمدیم و در جلو مسجد النقطه، نشسته و درباره مصائب و مظلومیت خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) با هم گفتگو می‏کردیم.

سرانجام، رشته سخن به باب کرامات و معجزات شهیدان کربلا منجر گردید. در این بین یکی از زائران یعنی جناب آقای حاج سلطان‏علی جعفری 79 ساله اهل روستای احمدآباد از توابع شهرستان سراب، مقیم تهران، این واقعه را برای نگارنده‏

این سطور بازگو کردند:

در حدود 65 سال پیش، روزی مادرم اعضای خانواده از جمله پدرم را دور هم جمع کرده و گفت: حواستان جمع باشد و خوب گوش کنید من مقداری جوراب دستباف پشمی داشتم، آن را فروخته و در مقابلش یک رأس گوسفند خریدم و آن را مال حضرت ابوالفضل العباس (علیه‏السلام) قرار داده‏ام. شما این حیوان را نگهداری کنید و از پشم و پشکل آن استفاده نمایید و هنگامی که بزرگ شده و بچه زایید، بچه‏اش را بفروشید و پولش را به مسجد روستای مزبور بدهید تا در راه حضرت ابوالفضل العباس (علیه‏السلام) مصرف شود و این کار بایستی ادامه پیدا کند؛ در نهایت اگر روزی دیدید که گوسفند می‏میرد آن را ذبح نموده و بهای گوشتش را طبق روال مذکور خرج کنید.

کوتاه سخن این که پس از زمانی این حیوان بزرگ شد و پنج سال زنده ماند و همه ساله یک بره زایید و طبق سفارش مادرم مصرف شد. یکی از سال‏ها، روزی گوسفند یاد شده را در روستای «احمدآباد» همراه سایر گوسفندان خودمان، سحرگاه به چوپان تحویل دادیم تا برای چرانیدن به چراگاه ببرد. ولی موقع غروب که شبان گله را به روستا آورد متوجه شدیم، گوسفندی که مال حضرت ابوالفضل بوده، نیامده است. نزد چوپان رفتیم و جریان را برایش گفتم: پدرم گفت: گوسفند مزبور موقع غروب در میان گله بود. به خانه برگشتم و جریان را به پدرم گفتم.

پدرم گفت: فردا صبحگاه همراه شبان برو چراگاه را بگرد شاید گوسفند زنده باشد. به هر حال، فردا موقع صبح همراه چوپان به چراگاه رفتیم و آن جا را گشتیم تا این که وارد یک دره شدیم و با کمال تعجب دیدیم که گوسفند حضرت ابوالفضل العباس (علیه‏السلام) یک بچه زاییده ولی بالای سرش یک گرگ

ایستاده و از گوسفند و بچه‏اش نگهبانی می‏کند و از دور نگاه می‏کردیم متوجه شدیم که هر موقع بره بلند می‏شود و می‏خواهد به جایی برود. گرگ نیز بلند می‏شود و هنگامی که بچه گوسفند می‏نشیند و از جایش تکان نمی‏خورد.

بدین گونه، گرگ از گوسفند حضرت ابوالفضل العباس (علیه‏السلام) محافظت می‏کرد وقتی که گرگ‏ها را دید راه خودش را در پیش گرفته و رفت و من هم گوسفند و بچه‏اش را به طور سالم و زنده به روستا آوردم.