از محمد علامه، مداح مشهور تهرانی.
در کنار علقمه سروی ز پا افتاده است
یا گلی از گلشن آل عبا افتاده است
در زمین پر بلای نینوا با شور و آه
نالهی جانسوز أدرک یا أخا افتاده است
شه سوار اسب شد با سر به میدان روی کرد
تا ببیند جسم عباسش کجا افتاده است
ناگهان از صدر زین افکند خود را بر زمین
دید بسم الله! ز قرآن جدا افتاده است
پارهی قرآن ببوسید و پی اصلش دوید
مصحف ناطق کجا یا رب ز پا افتاده است؟!
تا کنار نهر علقم، بوی عباسش کشید
دید اندر خاک و خون قد رسا افتاده است
کرده در دریای خون ماه بنیهاشم افول
تشنه لب، سقا ز جور اشقیا افتاده است!
دست خود را بر کمر بگرفت و آهی برکشید
گفت پشت من ز هجرانت دو تا افتاده است
خیز و برپا کن لوا، آبی ببر در خیمهها
از عطش بنگر چه شوری خیمهها افتاده است
هر چه شه نالید، عباسش ز لب لب برنداشت
دید مرغ روح او سوی سما افتاده است
شه به سوی خیمه با پای پیاده رهسپار
در حرم شد؛ دید افغان و نوا افتاده است
گفت پس جسم برادر را برم اندر حرم
دید هر عضوی ز اعضایش جدا افتاده است
جمله میگفتند: سقا – ای پدر جان – دیر کرد
بر سر سقای ما بابا چهها افتاده است؟
حال زینب را بگو (علامه) از شه چون شنید
دست عباس علمدارش جدا افتاده است