جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

کدخدا مرد

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

عالم زاهد، آقای شیخ علیرضا گل‏محمدی ابهری زنجانی نقل کرد:

30. در قریه‏ی ما بزی گم شد. صاحب بز به کدخدا گفت: به جارچی خود بگو اعلان کند، اگر بز پیدا شد، ده شاهی به شمای کدخدا می‏دهیم. کدخدا دستور داد جار زدند و بز پیدا شد. ده شاهی را داد. کدخدا قصد کرد ده شاهی دیگری از وی بگیرد؛ به صاحب بز گفت تو ده شاهی را نداده‏ای.

گفت: داده‏ام.

کدخدا گفت: نداده‏ای. کدخدا به صاحب بز گفت: هفت قدم رو به طرف حضرت ابوالفضل العباس علیه‏السلام برو و بگو: ده شاهی را داده‏ام. وی هفت کپه‏ی خاک جمع کرد و روی آنها گام برداشت. به هفتمی که رسید، کپه‏ی هفتم را پخش کرد و گفت: اگر دهشاهی را نداده‏ام، عمر کدخدا مثل این خاک‏ها پخش شود!

سه روز بعد، کدخدا مرد!