4- جناب مستطاب – حاج سید محسن شبر – دام عزه – مشهور به ابوعدنان از محترمین و متدینین مشهور نجف اشرف که حدود سی سال است که در شهر مقدس قم زندگی میکنند، کرامتی را نقل کردند و خودم از ایشان شنیدم وی میفرمود:
عادت من این بود که دههی عاشورای هر سال برای عزاداری معمولا از نجف اشرف به کربلای معلا میرفتم. یکی از بستگان من، نزدیک حرم ابوالفضل علیهالسلام مغازه داشت – البته آقای شبر او را معرفی کردند؛ ولی حقیر به خاطر بعضی مسایل ذکر نمیکنم -.
یک سال که حدود ده ساله بودم به کربلا رفتم. طبق معمول، نزدیک عاشورا همهی بازار و مغازهها تعطیل بود، ولی دیدم این فامیل ما نه تنها مغازهاش باز است، بلکه به خیال خود از تعطیلی مغازههای همکاران استفاده نموده، مغازهاش را از اجناس پر نموده، آن هم مخصوصی چایی (و ظاهرا اجناس خوراکی، مثل نان قندی و بیسکویت و…) روز هفتم محرم بود، روزی که در عراق به اسم و نام مقدس علمدار کربلا اباالفضل علیهالسلام مشهور و برای آن بزرگوار عزاداری میشود؛ با این که بچه بودم، خیلی ناراحت شدم و جلو رفتم گفتم: دایی! امروز، روز عباس علیهالسلام یا روز هفتم محرم – شک از حقیر میباشد – و مغازهها تعطیل است!
هنوز حرف از دهانم بیرون نیامده بود که چنان فریادی بر سرم کشید: برو بچه!! و…
من ترسیدم و فرار کردم.
سالیان سال گذشت و بنده بزرگ شدم و در نجف اشرف صاحب مغازه و ثروت و… آن فامیل ما پیرمردی شد و همه دارایی و ثروت را از دست داده،
برای ادامه زندگی به نجف اشرف آمد و اتفاقا من به او کمک میکردم.
روزی خودش به من گفت: فلانی! یادت است بچه بودی و یک سال روز هفتم محرم و… تو گفتی: دایی! روز عباس همه جا تعطیل و عزاداری و… و من به تو فریاد زدم: بچه! برو؟
گفتم: بلی.
گفت: آن روز من مغازه را پر از چائی و… نموده بودم که مخصوصا مورد احتیاج زوار و مسافرین می باشد و به مقدار ظاهرا 56 دینار اجناس را خریداری نموده بودم – خوانندگان محترم توجه دارند که 56 دینار در حدود هفتاد سال پیش در کشور عراق سرمایه بسیار زیادی بوده است – و خیلی خوشحال بودم که تا غروب چه درآمد خوبی خواهم داشت.
با این که همهی اجناس مغازه تا شب به فروش رسید، ولی وقتی آن شب پول فروش را شمردم، درست همان 56 دیناری بود که آنها را خریداری کرده بودم، یعنی با این که سود خوبی هم از مشتریان برده بودم، ولی حتی یک دینار هم برایم نماند و فقط و فقط همان اندازه پول خرید برایم ماند.