جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

چشمت روشن – اباالفضل – شما باب الحوائج هستید

زمان مطالعه: 3 دقیقه

سید احمد حکیم از منبری‏های متدین و باتقوا و معروف و مشهور می‏باشد. وی از مرحوم مغفور سید ناصر الحلو – ابوعدنان – نقل می‏نماید که او از شیخ کاظم سودانی برای پدرم (یعنی پدر سید ناصر) کرامتی را این گونه نقل نمود:

در یکی از زیارت‏ها که به کربلا رفتم. وارد حرم حضرت اباالفضل علیه‏السلام شدم. در مرتبه‏ی اول به زیارت حضرت اباالفضل علیه‏السلام می‏رفتم بعد به حرم امام حسین علیه‏السلام مشرف می‏شدم هم چنان که همیشه برنامه‏ام این گونه بود (چون حضرت عباس علیه‏السلام باب الحسین است و وزیر امام حسین علیه‏السلام می‏باشد باید اول وزیر را ملاقات نمود آنگاه به حضور سلطان مشرف شد(.

شیخ کاظم می‏گوید: هنگام ورود به حرم چیزی جلب نظرم کرد. خانمی نشسته و پسربچه 12 ساله در کنارش در نزد ضریح مطهر حضرت عباس علیه‏السلام

خوابیده و آن خانم با حضرت عباس علیه‏السلام سخن می‏گوید. و با درشتی و شدت حضرتش را مورد عتاب و خطاب قرار می‏دهد.

مردی در کنارش بود. گفتم: نمی‏بینی این خانم چگونه حضرت عباس علیه‏السلام را مخاطب قرار داده و به طور غیرمناسب حرف می‏زند، باید در مقابل این بزرگواران و پاکان درگاه الهی مؤدبانه سخن گفت.

آن مرد گفت: این زن همسرم می‏باشد و دخترعموی من است. چیزی از ازدواج ما نگذشت که خداوند به ما فرزندی داد. همین که سه ساله شد مرد. ما خیلی ناراحت شدیم و به همسرم دلداری دادم و به او گفتم: ما جوان هستیم خداوند قادر است باز هم به ما فرزند دهد.

باز هم خداوند فرزند دیگری به ما عنایت فرمود و او هم چون سه ساله شد مرد. و هم چنین فرزند سومی هم مرد.

گفتم: چاره‏ای نیست جز این که به در خانه‏ی باب الحوائج حضرت عباس علیه‏السلام برویم و در حرم اباالفضل علیه‏السلام متوسل شویم تا خداوند به ما فرزندی بدهد و بیماری‏ها و ناراحتی‏ها را از او دور بگرداند. به حرم آمدیم و حاجاتمان را طلب نمودیم. به منزل برگشتیم.

خداوند فرزندی به ما عنایت فرمود. همسرم باردار شد و خدا پسری را روزی فرمود و بزرگ شد و سه – چهار ساله شد و در کمال صحت و عافیت بود تا این که به این سن و سال رسید و همان مرض‏هایی که فرزندان قبلی دچار می‏شدند مبتلا شد.

گفتیم: چاره‏ای نیست جز این که به در خانه‏ی حضرت اباالفضل علیه‏السلام برویم چون این فرزند به واسطه‏ی حضرت عباس علیه‏السلام به ما عنایت شده و از خودش می‏خواهیم او را شفا دهد.

شیخ کاظم می‏گوید: بسیار متعجب و متألم شدم. خداحافظی نمودم و از او جدا شدم و برگشتم منزل شب خوابیدم. در عالم رؤیا پیامبر خدا، امیرالمؤمنین، فاطمه، حسن و حسین علیهم‏السلام را مشاهده نمودم که نورشان مانند ماه تابان می‏درخشید. نشسته بودند و در چهره‏ی آنان نگاه می‏کردم. یک مرتبه مردی را دیدم که خوش صورت‏تر و نورانی‏تر از او ندیده بودم و نمی‏توانم که او را توصیف کنم ولی می‏گویم او از اهل بهشت می‏باشد نه از اهل دنیا. همین که رسید نزد آن بزرگواران از او احترام به عمل آوردند و آن شخص بزرگوار حضرت اباالفضل علیه‏السلام بود. پیامبر از او سبب آمدنش را پرسید.

پاسخ داد: می‏خواهم سرنوشت این پسر را بدانم (یعنی پسربچه‏ای که در کنار قبرم است(.

پیامبر صلی الله علیه و آله او را از مرگ او خبر داد و حضرت اباالفضل علیه‏السلام درخواست می‏نماید از خدا یا شفای پسر را بخواهد یا اینکه لقب باب الحوائجی را از او بردارند.

پیامبر صلی الله علیه و آله برخاست و رفت و بازگشت و فرمود: چشمت روشن اباالفضل! شما باب الحوائج هستید و خداوند مریض را شفا می‏دهد و سالم به نزد پدر و مادرش برمی‏گرداند.

شیخ کاظم سودانی می‏گوید: از خواب بیدار شدم صدای مؤذن به اذان بلند بود. وضو گرفتم، به حرم حضرت عباس علیه‏السلام آمدم. دیدم همان زن کنار فرزندش نشسته. سلام کردم و آنها را به شفای پسرشان به برکت قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام بشارت دادم.

زن سربلند کرد و گفت: به خیر.

ولی باور نمی‏کرد. من به گوشه رفتم و نشستم تا از نزدیک مشاهده کنم و

ببینم سرنوشت این مادر و فرزند به کجا خواهد رسید. چیزی نگذشت فرزندش حرکت کرد و دست و پایش را حرکت می‏داد و چشم باز کرد و مادر با وحشت به او نگاه می‏کرد، دید فرزندش نشست و اول چیزی که انجام داد، برخاست و ضریح حضرت اباالفضل علیه‏السلام را محکم گرفت و یک مرتبه مادرش صدای هلهله بلند نمود و از خوشحالی نزدیک بود قالب تهی کند. مردم کنار آن فرزند جمع شدند و لباس‏های او را برای تبرک می‏ربودند. (1).


1) این کرامت از کتاب «مجالس الحسینیه فی مناسبات السنة لشهری محرم و صفر» ص 161 تا 163 مجلس هفتم تألیف خطیب توانا و مشهور و معروف سید احمد حکیم، تاریخ چاپ اول، سال 1384 شمسی انتشارات ذوی القربی چاپخانه‏ی سلیمان‏زاده.