با میلاد ماه بنیهاشم علیهالسلام، جهان فروغی دیگر یافت و از افق مجد علوی اختری تابناک درخشیدن گرفت. مولودی که از کانون شجاعت شیر نوشید، در دامان خلیفهی الهی رشد یافت و از پدر ائمه علیهمالسلام در سرشتش بهرهها داشت. پس او همچنان که رشد و نما مینمود، شهامت و عزت نفس و پیراستگی از پلیدیها و پستیها – که بر اساس خرد کامل و علم بسیار او قرار داشت – در خصال شریفش شکل میگرفت، او پیوسته همراه و هماهنگ با سیدالشهداء علیهالسلام بود؛ همو که برای او خلق شده بود تا چون ماهی تابان، گرداگرد خورشید وجود حضرتش، در جوی مالامال از فضیلت و شجاعت و سروری و علو شأن، در گردش باشد.
پس عباس سلام الله علیه اگر گام مینهاد به راه شرف و سیادت بود، اگر سخن میگفت به رشد و هدایت لب میگشود، اگر مینگریست به سوی حق بود، اگر روی میگرداند از باطل بود، اگر عزت نفس میورزید از ستم و
تعدی بود و بالأخره اگر جان باخت در طریق دین مبین بود.
آری، براستی که ابوالفضل علیهالسلام، استوانهی فضیلتها بود و بهترین اسوه در کرامت و بزرگ منشی؛ و اینها همه پرتو انوار سیدالشهداء علیهالسلام بود که در آینهی تمام نمای وجود قدسی وی تجلی مییافت. و بیشک یکی از مصادیق بارز آیات:
و الشمس و ضحیها – و القمر اذا تلیها.
قسم به خورشید و در آن هنگام که فروغ میبخشد – و قسم به ماه آن زمان که دنبال خورشید روان است.
حسین و عباس علیهماالسلام میباشند. که او هیچ سخنی نمیگفت مگر آن که قبلا از برادرش شنیده باشد و هیچ عملی انجام داد مگر اینکه به جهت پیروی از امامش انجام پذیرد؛ و در یک کلام آن که به هیچ هنگام نفس خود را مقدم بر نفس امام علیهالسلام قرار نمیداد. به تعبیر دیگر آن که عباس برخوردار از هیچ فضیلتی نبود مگر اینکه نور مقدس سالار شهیدان در آینهی وجود پیراستهی او تابانیده باشد.
او آن گونه در تمامی مراحل حیاتش، در پشت سر امامش حرکت میکرد که حتی در ظهور جسم شریفش به این عالم شهود هم یک گام از مولایش عقب است! چنان که میلاد امام حسین علیهالسلام در سوم شعبان است و ولادت عباس علیهالسلام در چهارم شعبان سال بیست و شش هجری (1).
آری، عباس تولد یافت و بدیهی است که چون این مولود را نزد امیرالمؤمنین علیهالسلام آوردند تا سنن نبوی را که در هنگام ولادت در مورد طفل اجرا میشود، عمل نماید، به وی – که مادرش را از شجاعترین خاندان عرب برگزیده بود تا فرزندی برایش به دنیا آورد که یاور برادرش سیدالشهداء علیهالسلام در شهیدستان کربلا میباشد – نگریسته و به علم امامت مشاهده نموده است که چه مصائب سهمگینی بر او وارد خواهد شد.
بدیهی است که در آن حال، مولای متقیان یکایک اعضای این مولود را که ملاحظه مینمود، ستمی را که بر آن میرود نیز به خاطر میآورد: دستانش را میدید که در راه یاری امام زمانش قطع میشود، سینهاش را که منبع علم و یقین بود مشاهده میکرد که مالامال از تیر دشمن شده است و سر مطهرش را ملاحظه مینمود که عمود آهن بر آن فرود آمده و آن را خرد کرده است؛ و در این مرورها، اشک غم و حسرت از دیدگان حضرتش سرازیر میشده و هایهای گریهاش، عرش الهی را به لرزه میانداخته است.
چنانکه مشاهده مینمود که چگونه عباس برای سیراب ساختن نوباوگان حرم حسینی، قدم به شریعهی فرات میگذرد، و در عین عطش شدید خود، هنگامی که تشنگی برادرش را به یاد میآورد، آب از دست میریزد و در طریق مساوات و همدوشی با سیدالشهداء و فداکاری در راه حضرتش و اخلاص در راه برادری، جان خویش را فدای کوی محبوب میسازد، و این ترانه را میسراید که:
سر که نه در راه عزیزان بود
بار گرانی است کشیدن به دوش
اینجا بود که آهی دردمند برمیکشید و این جمله را تکرار میکرد که: «مرا با یزید چکار؟! [چرا اینهمه مصائب بر سر من میریزد!]»
آری، این فرزندی که چنین نزد پدر و خانوادهاش ارجمند بود، هر مقدار که پدرش قامت رشید و سیمای ملکوتی او، یا شجاعت و سعادت جاودانهی او را میدید و در سرور و شادمانی میشد، با عنایت به مصائبی که بر او وارد میشود و جراحات هولناک و تشنگی کشندهای که به وی روی آور خواهد شد، در غم و اندوه فرو میرفت.
و چرا نه، که هر که اندکی از عواطف انسانی بهره داشته باشد، در برابر آن صحنههای جانگداز بر کمترین انسانی، سخت مضطرب و پریشان حال میشود، تا چه رسد به امیرالمؤمنین علیهالسلام که مهربانترین فرد به تمامی بشر و مهربانتر از پدر رؤوف و مادر دلسوز است؛ در صورتی که در اینجا دو طرف عظمت و بزرگی خاص خود را دارند: از یک طرف ابرمردی چون علی بن ابیطالب که کسی را یارای آگاهی از تمام فضائلش نیست، و از طرف دیگر
ابوالفضل که زبان از بیان مظلومیت وی عاجز و ناتوان است.
مؤلف کتاب «قمر بنیهاشم» در ص 21 ذکر مینماید که:
روزی امالبنین، امیرالمؤمنین علیهالسلام را مشاهده نمود که عباس را در آغوش گرفته و بر دستانش بوسه میزند و میگرید. چون این بانوی با فضیلت اینگونه دید در اضطراب و پریشانی شد، زیرا سابقه نداشت که فرزندی چنین نیک منظر و صاحب شمائل علوی پدرش به او بنگرد و بگرید، بدون اینکه ظاهرا هیچ علتی داشته باشد. چون امالبنین سبب را از حضرتش پرسید، امیرالمؤمنین علیهالسلام او را به مشیت پروردگار آگاه نمود که دستان این فرزندش، در راه یاری حسین علیهالسلام قطع خواهد شد. با شنیدن این مسأله، صدای فریاد و فغان مادر دلسوخته، به آسمان بلند شد و اهل خانه نیز همگی به نامه درآمدند.
اما حضرت به وی خبر داد که نور دیدهاش، نزد خدای تبارک و تعالی منزلتی عظیم دارد و در عوض دو دستش، دو بال به امر مرحمت خواهد کرد که با آنها با ملائکه در بهشت پرواز نماید؛ همانگونه که از قبل، این عنایت را به جعفر بن ابیطالب نموده است. پس امالبنین با شنیدن این بشارت ابدی و سعادت جاودانه مسرور شد و از جا برخاست.
1) أنیس الشیعة، المجدی، أنوار نعمانیه، ج 1، ص 124، قمر بنیهاشم، ص 22 به نقل از وقایع الأیام بیرجندی.