جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

پلیس گستاخ به سزای خود رسید

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

آقای مهدی‏پور در یادداشت‏های خویش نوشته‏اند که آقای حاج شیخ محمود وحدت، از وعاظ محترم آذربایجانی‏های مقیم تهران، نقل کردند:

34. در عهد ستمشاهی رضاخان، که چادر را از سر زنها به اجبار برمی‏داشتند، روزی خانمی در محله‏ی پل سنگی تبریز می‏رفته که با پاسبانی مصادف می‏شود و چادرش را به زور از او می‏گیرد. آن زن به شدت التماس می‏کرده که پاسبان چادر را از او نگیرد و وی را در معرض دید نامحرمان بی‏ستر و حجاب نسازد و او اعتنایی نمی‏کرده است. در این موقع یکی از محترمین محل، به نام حاج فخر دوزدوزانی، از راه می‏رسد و با مشاهده‏ی صحنه، به سوی پاسبان می‏رود تا از او خواهش کند که چادر را به زن پس دهد. در همین لحظه می‏بیند زن داد زد: تو را به حضرت ابوالفضل علیه‏السلام، چادرم را به من بده؛ ولی آن پاسبان با کمال گستاخی گفت: بگو ابوالفضل علیه‏السلام بیاید و چادر را از من بگیرد!

در این هنگام حاج فخر راهش را کج می‏کند. به او می‏گویند: چرا جلو نرفتی تا وساطت کنی؟ او می‏گوید: او را به مرد بزرگی حواله کردند؛ اینجا دیگر جای من نیست، حضرت ابوالفضل علیه‏السلام خودش مشکل را حل می‏کند.

پاسبان که به حال غرور ایستاده و بر تفنگ خویش تکیه داده بود، یک مرتبه پایش به ماشه‏ی تفنگ می‏خورد و در نتیجه تیری از آن شلیک شده، به چانه‏اش اصابت می‏کند و نقش زمین می‏شود! زن نیز می‏دود چادرش را از روی جسد آن پلید برمی‏دارد و بر سر می‏نهد.

آری، افرادی که ناظر گستاخی آن بی‏ادب بودند، با چشم خود می‏بینند که حضرت ابوالفضل علیه‏السلام چگونه مشکل را حل کرد و بی‏ادب را به سزای خود رساند.