جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

پدر جان، چرا جرأت نمی‏کنید چیزی بگویید؟

زمان مطالعه: 2 دقیقه

عالم گرانقدر، فقیه فرزانه آیةالله آقای حاج سید عبدالکریم موسوی اردبیلی کرامتی را از مرحوم پدرشان، حجةالاسلام والمسلمین آقای سید عبدالرحیم موسوی «قدس سره«، برای مؤلف کتاب حاضر نقل کردند که ذیلا می‏آوریم. ایشان گفتند:

مرحوم پدرم، نسبت به خاندان عصمت و طهارت علیهم‏السلام ارادت خاصی داشت. وی اکثرا به روضه‏خوان‏ها بعد از خواندن روضه تذکراتی می‏داد، که این خبر درست نیست یا چرا بدون مطالعه منبر می‏روید. به گونه‏ای که روضه‏خوان‏ها وقتی وارد مجلسی می‏شدند، اگر می‏دیدند پدرم در آن مجلس تشریف دارد ناراحت می‏شدند، چون او گاه طاقت نمی‏آورد روضه‏هایی را که سند ندارد بپذیرد، و لذا از همان پایین منبر اعتراض می‏نمود و تذکر می‏داد. خلاصه، روضه‏خوان‏ها از دست ایشان ذله شده بودند و می‏گفتند

خدا کند سید عبدالرحیم در مجلس نباشد! فی المثل، گاه روضه‏خوانی می‏گفت: «جا داشت حضرت زینب علیهاالسلام چنین می‏گفت«، او از پایین منبر می‏گفت: «نه جا نداشت«!

ولی عجیب است که در روضه‏ی حضرت قمر بنی‏هاشم، ابوالفضل العباس علیه‏السلام، چیزی نمی‏گفت و جرئت نداشت چیزی بگوید!

آیةالله اردبیلی می‏فرماید: روزی به پدرم گفتم شما راجع به دیگران با جرئت می‏گویید که اینجا درست نیست یا صلاح نیست این طور روضه بخوانید؛ ولی هر وقت اسم مبارک حضرت قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام می‏آید جرئت نمی‏کنید چیزی بگویید. سر آن چیست؟!

فرمودند: برادری داشتم، که عموی شما باشد، به نام سید علی‏اکبر، که یک سال با هم رفتیم برای زیارت عتبات. مردم نذورات زیادی به ما داده بودند که داخل ضریح مطهر حضرت ابوالفضل علیه‏السلام بیاندازیم. من، در صحن مطهر حضرت، گفتم: شما پول‏ها را در ضریح می‏اندازید و معلوم نیست خدمه با آنها چه می‏کنند. اینها را توی جیب بگذارید و یک شوطی بکنید و بعد به طلبه‏ها بدهید.

من پیش خود فکر می‏کردم این راه، شرعی است. اما پس از آنکه این حرف را در صحن مطهر گفته و داخل حرم شدیم که اذن دخول بخوانیم، دیدم زبانم بند آمده و نمی‏توانم اذن دخول بخوانم! اخوی هم خبر از وضع من نداشت. بالأخره قطع پیدا کردم که زبانم بند آمده و نمی‏توانم صحبت بکنم. لذا آمدم و با اشاره به اخوی گفتم جواهرات را داخل ضریح بیاندازد. وقتی همه را داخل ضریح ریخت، زبانم باز شد. من خود این ماجرا را در حرم مطهر حضرت قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام مشاهده کردم، لذا پسرم، مواظب باش با حضرت کار نداشته باشی!