عالم گرانقدر، فقیه فرزانه آیةالله آقای حاج سید عبدالکریم موسوی اردبیلی کرامتی را از مرحوم پدرشان، حجةالاسلام والمسلمین آقای سید عبدالرحیم موسوی «قدس سره«، برای مؤلف کتاب حاضر نقل کردند که ذیلا میآوریم. ایشان گفتند:
مرحوم پدرم، نسبت به خاندان عصمت و طهارت علیهمالسلام ارادت خاصی داشت. وی اکثرا به روضهخوانها بعد از خواندن روضه تذکراتی میداد، که این خبر درست نیست یا چرا بدون مطالعه منبر میروید. به گونهای که روضهخوانها وقتی وارد مجلسی میشدند، اگر میدیدند پدرم در آن مجلس تشریف دارد ناراحت میشدند، چون او گاه طاقت نمیآورد روضههایی را که سند ندارد بپذیرد، و لذا از همان پایین منبر اعتراض مینمود و تذکر میداد. خلاصه، روضهخوانها از دست ایشان ذله شده بودند و میگفتند
خدا کند سید عبدالرحیم در مجلس نباشد! فی المثل، گاه روضهخوانی میگفت: «جا داشت حضرت زینب علیهاالسلام چنین میگفت«، او از پایین منبر میگفت: «نه جا نداشت«!
ولی عجیب است که در روضهی حضرت قمر بنیهاشم، ابوالفضل العباس علیهالسلام، چیزی نمیگفت و جرئت نداشت چیزی بگوید!
آیةالله اردبیلی میفرماید: روزی به پدرم گفتم شما راجع به دیگران با جرئت میگویید که اینجا درست نیست یا صلاح نیست این طور روضه بخوانید؛ ولی هر وقت اسم مبارک حضرت قمر بنیهاشم علیهالسلام میآید جرئت نمیکنید چیزی بگویید. سر آن چیست؟!
فرمودند: برادری داشتم، که عموی شما باشد، به نام سید علیاکبر، که یک سال با هم رفتیم برای زیارت عتبات. مردم نذورات زیادی به ما داده بودند که داخل ضریح مطهر حضرت ابوالفضل علیهالسلام بیاندازیم. من، در صحن مطهر حضرت، گفتم: شما پولها را در ضریح میاندازید و معلوم نیست خدمه با آنها چه میکنند. اینها را توی جیب بگذارید و یک شوطی بکنید و بعد به طلبهها بدهید.
من پیش خود فکر میکردم این راه، شرعی است. اما پس از آنکه این حرف را در صحن مطهر گفته و داخل حرم شدیم که اذن دخول بخوانیم، دیدم زبانم بند آمده و نمیتوانم اذن دخول بخوانم! اخوی هم خبر از وضع من نداشت. بالأخره قطع پیدا کردم که زبانم بند آمده و نمیتوانم صحبت بکنم. لذا آمدم و با اشاره به اخوی گفتم جواهرات را داخل ضریح بیاندازد. وقتی همه را داخل ضریح ریخت، زبانم باز شد. من خود این ماجرا را در حرم مطهر حضرت قمر بنیهاشم علیهالسلام مشاهده کردم، لذا پسرم، مواظب باش با حضرت کار نداشته باشی!