جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

پاداش ادب

زمان مطالعه: 3 دقیقه

2. پدرم، مرحوم ابوالحسنی، نقل کرد که ایضا در زمان رژیم سابق، در یکی از بیمارستان‏های تهران، شخصی ارمنی بستری بود که گرفتار مرضی سخت بود و رنج بیماری او را در شدت و تعب افکنده بود.

نیمه‏ی یکی از شب‏ها – که با شب تاسوعا مقارن بود – فرد مزبور یکی از پرستاران (به اصطلاح مسلمان اما لاابالی) بیمارستان را دید که با یک بطری عرق داخل اتاق وی شده و نزدیک تخت او، روی زمین بساط عیش و نوش گسترده است!

شخص ارمنی، در اثر معاشرتی که با جامعه‏ی اسلامی ایران داشت، نیک می‏دانست که شرابخواری از دیدگاه اسلام کاری بس زشت و نکوهیده قلمداد می‏شود و علاوه بر آن، جماعت شیعیان شب و روز تاسوعا را متعلق به یکی از چهره‏های مقدس مذهبی خویش (آقا ابوالفضل العباس علیه‏السلام) دانسته و بسیار محترم می‏شمرند و حتی افراد بی‏بند و بار و سست ایمان نیز در چنین اوقاتی می‏کوشند از اعمال حرام و ناروا دوری جویند.

از این روی، از کار زشت آن پرستار مسلمان! و شیعه! – شرابخواری، آن هم در چنان شبی – سخت به شگفت آمد و بی‏اختیار زبان به ملامت گشود که:

– فلانی! من ارمنیم و مثل تو مسلمان نیستم که حرمت چنین شبی را بر خود

واجب شمارم. اما تو، ناسلامتی، مسلمانی و این شب هم، در آئین شما شیعیان شبی مقدس تلقی می‏شود. شرمت نمی‏آید که در برابر کسی چون من – که دینی دیگر دارد – مقدسات مذهب خویش را زیر پای می‏گذاری و حرمت این شب را نگه نمی‏داری؟!

مع‏الأسف، این پند صادقانه، به جای آنکه «مسلمان شناسنامه‏ای» را به خود آورد و به توبه و تنبه وادارد، او را شدیدا خشمگین ساخت و واداشت که هر چه از فحش و فضیحت در چنته دارد، نثار بیمار کند:

– ساکت شو مردک ارمنی… هذیان نگو… این فضولی‏ها به تو نیامده است…!

شخص ارمنی، که در آتش مرض می‏سوخت، از اینکه می‏دید به خاطر یک تذکر صادقانه، این چنین مورد توهین و هتاکی قرار گرفته، سخت غمین و ناراحت شد و دلش شکست و در حالی که قطرات اشک از گوشه‏های چشمش سرازیر بود، پتو یا شمد را بر سر کشید و خود را از چشم آن «ننگ مسلمانی» پنهان کرد و ساعتی بعد خواب بر او مستولی شد…

عالمی بود و اوضاعی! در عالم خواب، به گونه‏ای شگفت (که مرحوم پدرم آن را توضیح می‏داد ولی مع الأسف جزئیات آن از خاطرم رفته است) به حضور سالار شهیدان علیه‏السلام و برادر گرامی‏اش ابوالفضل العباس علیه‏السلام رسید و آن بزرگواران، به پاس دفاع جانانه‏ای که وی از حرمت تاسوعا و صاحب آن کرده و در این راه توهینها شنیده بود، او را مورد التفات و عنایتی خاص قرار داده و نوید شفا به وی داده بودند.

زمانی که ارمنی مزبور از خواب بیدار شد، اثری از رنج و مرض در خود ندید و فردای آن روز نیز دکترها، پس از آزمونی دقیق، گواهی دادند که بیمار به نحوی معجزه‏آسا بهبود یافته است.

ماجرای پند ارمنی به پرستار مزبور و پاسخ توهین‏بار وی و دل شکستگی ارمنی و تشرفش در خواب به محضر سالار شهیدان علیه‏السلام و پرچمدار کربلا علیه‏السلام و خبر بهبودیش به دست آن بزرگواران، همچون بمبی در بیمارستان و محیط اطراف صدا کرد و نقل محفل مؤمنین گردید. از همین روی، پس از انتقال شخص ارمنی به منزل، جمع کثیری از مسلمین محل، به هیئت اجتماع، روانه‏ی منزل او شدند تا ضمن عرض تبریک شفا، از

همت وی در دفاع از ساحت آل الله علیه‏السلام تشکر کنند.

پدرم، به اینجای داستان که رسید، در حالی که قطرات اشک از چشم وی و مستمعان می‏ریخت، با لحنی سوزناک، آخرین پرده‏ی داستان را – که حاوی «پیام» آن نیز هست – چنین نقل کرد:

زمانی که مردم متدین در برابر خانه‏ی شخصی ارمنی اجتماع کردند، او که در کنار پنجره‏ی طبقه‏ی بالا ایستاده و از اظهار لطف آن جماعت تشکر می‏کرد، ناگهان سخنی گفت که انبوه جمعیت را غرق در ضجه و ناله کرد. او فریاد کشید:

– ما ارمنی‏ها، اگر دنیامان، چنانکه باید، آباد و روبراه نیست و در زندگی با هزار و یک مشکل روبروییم، عجبی نیست. عجب از شما مسلمان‏ها، شیعه‏ها است که چنین پیشوایان کریم و آقا و بزرگواری دارید و در عین حال در مشکلات دست و پا می‏زنید؟! مسلمان‏ها، چرا شفای دردهایتان را از این بزرگواران نمی‏گیرید؟!