جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

هل من ناصر ینصرنی

زمان مطالعه: 3 دقیقه

دشمن بی‏شرم، که در ناجوانمردی و قساوت سر از پا نمی‏شناخت، چون حسین علیه‏السلام را بی‏یار و یاور دید به سوی خیمه‏ها حمله‏ور شد. امام علیه‏السلام با فریادی رسا، طلب یاری کرد تا با همه اتمام حجت شود و راه هر عذری را ببندد:

»اما من مجیر یجیرنا؟ اما من مغیث یغیثنا؟ اما من طالب حق ینصرنا؟ اما من خائف من النار فیذب عنا؟»

آیا کسی هست که ما را پناه دهد؟ آیا فریاد رسی هست که به فریادمان رسد؟ آیا طالب حقی هست که یاریمان کند؟ آیا ترسان از دوزخی هست که از ما حمایت نماید؟

صدای مظلومیت فرزند فاطمه به گوش دشمن رسید تا اتمام حجتی از طرف خلیفه‏ی خدا گردد، و راه هر عذر و بهانه‏ای را بر سپاه پسر سعد برای

همیشه ببندد.

دردانه‏ی حسین، سکینه دوان دوان به سوی پدر آمد و چون در برابر حضرت قرار گرفت گفت:

– عمویم عباس کجاست؟ چرا برای ما آب نیاورد؟

امام علیه‏السلام نگاهی لبریز از اندوه و نومیدی به دختر عزیزش کرد و فرمود: عمویت کشته شد.

زینب علیهاالسلام، که عباس را یاوری مهربان و همراهی غمخوار برای زنان و کودکان می‏دانست، با شنیدن خبر شهادت علمدار کربلا شیون سر داد و فرمود:

وای برادرم، وای عباسم، آه که بعد از تو دیگر بی‏یاور شدیم!

زنان حرم به سوگواری پرداختند. حسین علیه‏السلام همراه آنان گریست و فرمود:

آوخ که بعد از تو بی‏یاور شدیم و تباهی به ما روی آورد (1).

امام حسین علیه‏السلام به دشت نینوا نگاهی نمود و پیکرهای مطهر شهیدان را نظاره کرد؛ اصحاب فداکار، رزم‏آوران ایثارگر و فرزندان و برادرانش همه به سوی دیار شهادت کوچیده بودند. او در وادی نیزه‏ها تنها مانده بود. طلب کمک کرد، اما هیچ جوابی نشنید.

ناگهان امام رو به دشمن کرد و فریادی از صمیم جان بلند نمود:

»هل من ناصر ینصرنی….»

آیا یاری کننده‏ای برای ما هست؟ آیا دادخواهی هست که به خدا بگرود؟ آیا کسی هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟ آیا فریادرسی هست که به خاطر خدا به یاری ما بشتابد؟ (2).

اما هیچ جوابی نشنید. اندکی بعد خیره سران سپاه اموی، که حسین را بدون سپهسالار دیدند، با غریب نینوا به نبرد تن به تن پرداختند. حضرت با روحیه‏ای ملکوتی ضمن حمله‏ای خفاشان پلید را از حریم اهل بیت علیهم‏السلام دور می‏ساخت، به جایگاه خود برمی‏گشت و می‏فرمود:

»لاحول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.» (3).

ناگهان فرمان حمله‏ی عمومی صادر شد. حلقه‏ی محاصره لحظه به لحظه تنگ‏تر می‏شد و نامرد مردمان یزیدی رگبار تیر، باران نیزه و آوار شمشیر به سوی پورفاطمه علیهاالسلام روانه می‏کردند. (4) گروهی به سوی خیمه‏های حسینی حمله کردند تا ضمن غارت اموال، زنان و کودکان را اسیر کنند. امام فریاد برآورد و دشمنان را به آزادگی فراخواند. ندایی که جز نامردمی فزونتر پاسخی نداشت.

غیرت اباعبدالله علیه‏السلام از اعماق وجود وی به خروش آمد و همراه بانگی رسا فریادی برآورد، شمر پرسید: چه می‏گویی؟

امام فرمود:

گیرم که دین و آیین ندارید و از جزا و قیامت هراسان نیستید، لااقل در زندگی خود جوانمرد و آزاده باشید! (5).

دیری نگذشت که حسین به سوی سپهسالار خود عباس پرکشید، همراه سقای عطشان نینوا به دیدار حق شتافت و عرصه‏ی کربلا را بی‏راهبر کرد. اطفال خردسال و زنان داغدیده و بی‏یاور شدند و تن به اسارت دادند تا خط سرخ شهادت، همیشه سبز بماند؛ طریق هدایت هماره فراروی حق جویان گشوده باشد و پرچم عباس علیه‏السلام پیوسته در اهتزاز بماند.


1) سردار کربلا، ص 291 (ترجمه‏ی العباس، ص 294، 293(.

2) این قطعه‏ی تاریخ عاشورا با عبارات گوناگون در کتب تاریخی و مقتل‏ها ترسیم شده است؛ ر. ک: ذریعة النجاة، ص 129؛ ناسخ التواریخ، ص 224؛ قمقام زخار، ص 404؛ مقتل الحسین، ص 340.

3) تاریخ طبری، ج 4، ص 345؛ بحارالانوار، ج 45، ص 50؛ مقتل الحسین، ص 350.

4) حیاة الامام الحسین بن علی علیه‏السلام، ج 3، ص 277؛ مقتل الحسین، ص 350.

5) »ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون یوم المعاد، فکونوا احرارا فی دیناکم….» (ر. ک: کامل ابن‏اثیر، ج 3، بحارالانوار، ج 45، ص 51(.