جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

هلاکت مارد بن صدیف، به دست عباس

زمان مطالعه: 6 دقیقه

مارد بن صدیف تغلبی از قهرمانان بی‏بدیل و دلاور دشمن بود، هنگامی که عباس علیه‏السلام را مشاهده کرد که چون شیر در میان روباهان افتاده و آنها را مثل مور و ملخ درهم می‏ریزد، و باکی از مرگ ندارد، و رجز می‏خواند و فریاد می‏زند:

انی انا العباس صعب باللقاء

نفسی لنفس الطاهر السبط وقا؛

منم عباس که برخورد کوبنده و سخت با دشمن دارم، جانم سپر بلا و فدای جان پاک حسین سبط پیامبر صلی الله علیه وآله باد.

مارد بسیار احساساتی شد، لباسش را پاره کرد، و به صورت خود سیلی زد، و فریاد برآورد:

ویلکم لو کان کل منکم ملأ کفه ترابا و لطمه به لطمستموه…؛

وای بر شما، اگر هر یک از شما مشت خاکی بر عباس می‏ریختید، قطعا او را زیر خاک می‏پوشاندید، و به زندگی او خاتمه می‏دادید، ولی لاف و گزاف می‏زنید و کارتان به رسوایی کشیده شده است، ای گروه مردان! هر کس از شما دست بیعت به یزید داده، امروز دست از جنگ بکشد، و تنها مرا عهده‏دار جنگ کند،

فانا لهذا الغلام الذی قد افنی الابطال…؛

من از عهده‏ی جنگ با این جوانی که قهرمانان را سر به نیست کرد بر می‏آیم، نخست او را و سپس برادرش حسین و یارانش را می‏کشم.

شمر بن ذی الجوشن فریاد زد: «ای مارد، اکنون که چنین تصمیم داری، بیا نزد عمر سعد (امیر لشکر) برویم، تا در نزد او این کار را عهده‏دار گردی، وقتی که از عهده‏ی آن برآمدی، عظمت شجاعت تو را

برای یزید در ضمن نامه‏ای می‏نویسیم.»

مارد گفت: «آیا به من طعنه می‏زنی و مرا سرزنش می‏کنی، با اینکه هیچ خیر و شجاعتی در وجود شما نیست؟»

شمر گفت: «اکنون این کار را به تو وا می‏گذاریم، و می‏نگریم که در بازو چه داری؟» آنگاه شمر به لشکرش اشاره کرد که کنار بایستید، و کار این جوان (عباس) را بر عهده‏ی مارد بگذارید، تا تماشا کنیم چه خواهد کرد.»

لشکر به کنار رفت و به تماشا پرداخت.

مارد بن صدیف در حالی که دو زره که دارای حلقه‏های تنگ بود پوشیده بود، و کلاه خود بر سرش نهاده، و نیزه‏ی بلندی به دست گرفت و بر اسب اشقر سوار گردید و خود را برای نبرد با حضرت عباس علیه‏السلام آماده ساخت، به میدان تاخت و نعره کشید و خطاب به عباس علیه‏السلام چنین گفت:

ای جوان! بر جان خود رحم کن، و شمشیرت را در نیام بگذار، و تسلیم شو، تا از این معرکه جان سلامت بیرون بری، السلامة اولی لک من الندامة: سلامتی برای تو برتر است از پشیمانی ضربت خوردن و مردن است. کسانی که امروز با تو جنگیدند، به تو نرمش نشان دادند؛ ولی من مردی سنگدل و بی‏رحم می‏باشم، اما چون دیدم چهره‏ی زیبا و نمکین داری و جوان هستی، دلم نسبت به تو نرم شد، بنابراین از این راه که آمده‏ای برگرد، و خود را در سراشیبی هلاک و خطر نینداز، اینک تو را نصیحت کردم، گرچه با کسی چنین ننمودم:

انی نصحتک ان قبلت نصیحتی‏

حذرا علیک من الحسام القاطع‏

و لقد رحمتک اذ رأیتک یافعا

و لعل مثلی لا یقاس بیافع‏

اعط القیادة تعش بخیر معیشة

او لا، فدونک من عذاب واقع‏

یعنی: من تو را نصیحت می‏کنم اگر آن را بپذیری، برای اینکه از تیزی شمشیر بران من در امان بمانی، من وقتی که تو را جوان یافتم دلم نسبت به تو نرم شد، و گویا مثل من نباید با تو جوان، هماورد گردد. تسلیم شو، و اطاعت (از یزید) کن، تا زندگی خوش داشته باشی، وگرنه در عذاب سخت شمشیر من خواهی افتاد.

وقتی که عباس علیه‏السلام گزافه گویی‏های مارد را شنید، چون شیر ژیان غرید و فریاد زد:

یا عدو الله اراک نطقت بالجمیل، غیر انی اری حبک بذرة فی سباخ…؛

ای دشمن خدا تو را می‏نگرم که زبان چرب و نرم و فریبا داری، ولی این محبت)بی‏محتوای) تو همانند ریختن بذر در شوره‏زار است، و من فریب تو را نمی‏خورم، اینکه آرزو کردی من دست در دست تو نهم و اطاعت تو (و یزید) کنم، محال و خیالی باطل است.

و انا یا عدوالله و عدو رسوله فمعود للقاء الابطال، و الصبر علی البلاء فی النزال، و مکافحة الفرسان و بالله المستعان؛

و من ای دشمن خدا و رسولش، با قهرمانان جنگیده‏ام، و در درگیری‏های شدید، و نبرد با یکه سواران، مقاومت نموده‏ام، و توکل به خدا دارم و از او استعانت می‏جویم.

اما آنچه در مورد زیبایی چهره و جوانی من گفتی، این امور به من زیان نمی‏رساند، مرا حقیر مشمار که حسب و نسبم، مرا کامل نموده، و در شجاعت و دلاوری از شیر برتری دارم، کسی که چنین است، از مبارزه با هر کس که باشد، باکی ندارد، ولی تو ای دشمن خدا و رسولش، از ارزش‏های والا، تهی هستی، وای بر تو آیا من پیوند با رسول خدا صلی الله علیه وآله ندارم؟ و شاخه‏ای متصل به درخت شکوهمند نسب آن حضرت نیستم؟ و هدیه‏ای از گوهر وجود او نمی‏باشم؟ کسی که از این درخت باشد تسلیم ظلم نمی‏شود و زیر پرچم شما در نمی‏آید، زیرا من فرزند علی علیه‏السلام هستم که از نبردها و خطرهای شدید، باکی نداشت، و از بسیاری دشمن نمی‏هراسید، من همچون برگی از درخت وجود او هستم، و می‏دانی که استواری شاخه‏های درخت بستگی به تنه و ریشه‏ی آن دارد، چه بسیار نوجوانی که در پیشگاه خدا از پیران، محبوبتر است، و ما از کسانی هستیم که در مورد زندگی این دنیای ناپایدار، افسوس نمی‏خوریم، و از مرگ و از دست رفتن دنیا، بی‏تابی نمی‏نماییم، زیرا من می‏دانم بهشت بهتر از زندگی این دنیا

است، بنابراین چگونه از دینم بازگردم و قید اطاعت تو را بر گردن نهم؟

صبرا علی جور الزمان القاطع‏

و منیة ما ان لها من دافع‏

لا تجز عن فکل شیی‏ء هالک‏

حاشا لمثلی ان یکون بجازع‏

فلئن رمانی الدهر منه باسهم‏

و تفرق من بعد شمل جامع‏

فکم لنا من وقعة شابت لها

قمم الاصاغر من ضراب قاطع‏

یعنی: «من در برابر روزگار پر ظلم و جور و سخت، مقاومت می‏کنم، و در مورد مرگی که ناگزیر باید به آن تن در داد، باکی ندارم.

هرگز بی‏تابی نکن که هر چیزی سرانجام نابود می‏شود، حاشا که شخصی مانند من بی‏تابی کند.

اگر روزگار، مرا آماج تیرهایش قرار داد، و پس از به هم پیوستگی، موجب پراکندگی گردید.

چه بسیار حادثه‏ای برای ما رخ داده، که اثر آن و اثر ضربت‏های سنگین ما، جوانان را پیر ساخته و موی سرشان را سفید نموده است.»

[بنابراین ما را با یاوه سرایی‏های خود نترسان، و بدان که

ضربت‏های ما جوانان، پیران و گردنکشان را از مرکب غرور فرود خواهد ساخت.]

وقتی که مارد بن صدیف این گفتار را از عباس علیه‏السلام شنید به شدت به طرف عباس علیه‏السلام حمله کرد، و مانند عقاب درهم شکننده جهید و نیزه بلند خود را به سوی عباس علیه‏السلام حواله نمود، و چنین پنداشت که کشتن عباس علیه‏السلام آسان است، و کشتن او نیاز به تأمل و دغدغه ندارد، عباس علیه‏السلام در جای خود با کمال وقار ایستاد، و بیدرنگ نیزه‏ی مارد را گرفت و آنچنان پیچید و کشید که نزدیک بود مارد به زمین بیفتد، وقتی مارد چنین دید، برای آنکه به زمین نیفتد نیزه را رها نمود و شرمسار شد….

سپس عباس علیه‏السلام نیزه را آن چنان به قسمت پشت اسب مارد فشار داد که اسب، مضطرب شد و دو دست خود را بلند کرد، و مارد را بر زمین انداخت، او نتوانست پیاده با عباس علیه‏السلام جنگ کند، صفوف دشمن متزلزل شد و شجاعان دشمن نگران و پریشان گشته، و فریادشان بلند شد، شمر صدا زد: «ای مارد غم مخور که تو را یاری خواهیم کرد.»

آنگاه خطاب به لشکرش فریاد زد: «ای لشکر! مارد را دریابید، وگرنه هم اکنون کشته خواهد شد.»

در این هنگام غلام سیاهی از دشمنان به نام صارقه، اسبی را که طاویه نام داشت آماده کرده و برای مارد آورد، عباس علیه‏السلام به آن غلام حمله کرد و آن چنان نیزه به سینه‏ی او زد که او به خاک هلاکت افتاد

و جان سپرد، عباس علیه‏السلام بی‏درنگ بر آن اسب (طاویه) سوار شد، و اسب خود را به سوی خیام امام حسین علیه‏السلام روانه نمود.

مارد وقتی که عباس علیه‏السلام را سوار بر طاویه دید، لرزه بر اندامش افتاد، رنگش پرید، و قلبش پر درد شد، یقین کرد که اکنون کشته می‏شود، فریاد استمداد از لشکر نمود، و صدا زد: «ای لشکر! مگر شرم ندارید که همچنان ایستاده‏اید و تماشا می‏کنید؟»

شمر با گروهی از شجاعان لشکر دشمن، شمشیر از نیام بیرون کشیدند و به سوی میدان آمدند، در این هنگام مارد به عباس علیه‏السلام گفت: «ای جوان با من مدارا کن، تا سپاسگزار تو باشم.»

عباس علیه‏السلام فرمود: «وای بر تو! آیا می‏خواهی مرا فریب دهی.»

به مارد حمله کرد، و آنچنان شمشیر بر دست او زد که دست او قطع شد، سپس نیزه‏اش را بر سینه مارد نهاد و آن چنان فشار داد که گوش تا گوش او بریده شد، و به این ترتیب مارد با نیزه خودش، به دست قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام به هلاکت رسید. (1).

ماجرای جنگ عباس علیه‏السلام با مارد بن صدیف را محدثین دیگر نیز نقل کرده‏اند، از جمله مرحوم علامه بیرجندی صاحب کتاب کبریت الاحمر، که آن را به طور خلاصه، چنین نقل می‏کند:

مارد بن صدیف تغلبی، از قهرمانان معروف دشمن بود، نیزه‏ی بلندی به دست گرفت و به جنگ عباس علیه‏السلام آمد، در حالی که

عباس علیه‏السلام همچون افتادن آتش بر نیزار، به قلب لشکر دشمن حمله نموده بود، حضرت عباس علیه‏السلام مارد را موعظه کرد، ولی او که بسیار به خود مغرور بود، به نصایح عباس علیه‏السلام گوش نداد، بلکه به آن حضرت گفت: «به جوانی خود رحم کن، خود را به کشتن نده، و برای من (با این پیکر تنومند و شجاعت و نام بلند) ننگ است جوانی چون تو را بکشم.»

اندرزهای عباس علیه‏السلام در قلب تیره‏ی او اثر نکرد، او مهیای جنگ شد، حضرت عباس علیه‏السلام با یک حمله قهرمانانه، دست بر نیزه‏ی بلند «مارد» افکند و آن چنان آن را پیچ داد که از دست او بیرون آورد، و به طرف آسمان بلند کرد، و با صدای حیدری فریاد زد: «امیدوارم با نیزه‏ی خودت، تو را به دوزخ بیفکنم.»

آنگاه آن نیزه را در کمر اسب مارد فرو برد، اسب مارد مضطرب شد، مارد خود را بر زمین انداخت، با اینکه جمعی از دشمنان به کمک مارد آمدند، حضرت عباس علیه‏السلام همان دم نیزه را به گلوی مارد فرود آورد، که مارد بر زمین افتاد، و گوش تا گوش او بریده شد، و به هلاکت رسید، در این درگیری شدید گروه دیگری از دشمن نیز کشته شدند. (2).


1) اقتباس از تذکرة الشهداء، ملا حبیب‏الله کاشانی، ص 261 تا 265.

2) اقتباس از الکبریت الاحمر، علامه بیرجندی، ص 387.