جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

هاشم

زمان مطالعه: 5 دقیقه

هاشم: فرزند عبد مناف نیز با پیروی از روش پدر برتری و اهمیت خاصی در نزد قریش و سایر اعراب یافت و همگی به فضل او معترف بودند. در زمان حج نیز طبق سنت پدر، حجاج را اطعام می‏نمود.

در یکی از سالها که قحطی آمده و بر قریش سخت شده بود، هاشم به شام رفت و گندم و کعک (1) خریداری نموده، نان پخت و قربانی نموده از مردم پذیرائی می‏کرد. سفره و خوان ضیافت وی همواره چه در زمان رفاه و چه هنگام

تنگدستی گسترده بود. از ابن سبیل و واماندگان از راه دستگیری می‏کرد و بی‏پناهان را پناه می‏داد.

در اولین روز ماه ذیحجه به بیت الله الحرام آمده و پشت به خانه‏ی کعبه داده طی یک سخنرانی می‏گفت:

ای گروه قریش، شما سروران عرب و با موقعیتی ممتازتر و از جهت نسب و نیاکان ارزشمند، از دیگران برتر می‏باشید. شما همسایگان و در جوار خانه‏ی خدا هستید. خداوند به دوستی خود شما را اکرام و در میان فرزندان اسمعیل به همسایگی خانه‏ی خود مخصوص گردانیده است، و با توجه به اینکه زائران خانه‏ی خدا که برای بزرگداشت بیت الله الحرام می‏آیند میهمانان خداوند هستند بر شماست که میهمانان خداوند متعال و زائران را گرامی بدارید، چه آن که آنان غبارآلوده از شهرها و بلاد مختلف به اینجا می‏آیند.

به خدا سوگند که اگر مال کافی داشتم به تنهائی پذیرائی آنان را به عهده می‏گرفتم و به شما توصیه‏ای نمی‏کردم. من پاکیزه‏ترین اموالم را که شائبه‏ای از قطع رحم و غصب حق دیگران در آن نیست بدین امر اختصاص خواهم داد و اگر شما نیز می‏خواهید، همین گونه عمل نمائید و شما را به حرمت این خانه سوگند می‏دهم که به جهت کرامت زائران بیت الله جز از مال پاک و حلالتان در این راه صرف ننمائید.

مردم نیز به پیشنهاد هاشم پاسخ مثبت داده و از بذل مال دریغ نکردند و برای اطعام زائران خانه‏ی خدا، اموالشان را به دارالندوه سپردند (2).

همچنین هاشم از حجاج در مکه، منی، عرفات و مشعر (3) پذیرائی می‏کرد.

هاشم پایه گذار مسافرت‏های قریش به یمن و شام است. او با مذاکره با پادشاهان روم و غسان موجبات امنیت تجاری را فراهم کرد (4).

تجارت بازرگانان قریش معمولا از شهر مکه و حوالی آن تجاوز نمی‏کرد و گاهی بازرگانان عجم اموالی را برای فروش به مکه می‏آوردند، تا اینکه هاشم

به شام نزد قیصر رفت. قیصر که از حسن اخلاق و جمال و ابهت هاشم تحت تأثیر قرار گرفته بود او را پذیرفت و به او اجازه‏ی تجارت در آن کشور را داد و طی نامه‏ای برای آنان امتیاز و مصونیتهائی در نظر گرفت. بدین ترتیب موقعیت و منزلت هاشم میان مردم افزایش یافت.

او در زمستان‏ها به یمن و در تابستان‏ها به شام می‏رفت و رؤساء قبائل عرب و پادشاهان یمن و شام با وی در تجارت شریک شده و برای او سود ویژه‏ای مقرر داشتند. او نیز همراه اشتران خود شتری برای آنان فرستاد تا رنج سفر از آنان برداشته شود و در مقابل شرط نمود که آنها امنیت راه و محل را برای او تأمین نمایند، و این موافقت‏ها منافع بسیاری برای هر دو طرف در بر داشت، و بدین ترتیب افراد مقیم سودمند و مسافران محفوظ بودند و در نتیجه وضع اقتصادی درخشانی برای قریش به وجود آمد و به برکت هاشم از تمام شهرها و بلاد، نعمت سرازیر شد و این همان «ایلاف» می‏باشد که در قرآن مجید مذکور است (5).

هاشم در سخنرانی و خطبه‏هائی که انشاد می‏کرد ابراز می‏داشت:

مردم، ما آل ابراهیم و ذریه‏ی اسماعیل و فرزندان نضر بن کنانه و قصی بن کلاب و از بزرگان مکه و ساکنان حرم هستیم. ما معدن مجد و بزرگواری و دارای نیاکان با فضیلت می‏باشیم، و بر هر کسی که نسبت به فرد دیگری سوگند وفاداری یاد کرده واجب است که طرف هم پیمان را یاری نموده دعوتش را چنانچه به بدرفتاری با خویشان و قطع رحم نباشد، اجابت نماید.

ای فرزندان قصی شما چون دو شاخه‏ی یک درخت هستید که هر کدام شکسته شود صاحبش را به وحشت می‏اندازد، و شمشیر جز در نیام مصون نباشد، و هر که با عشیره و قوم خود بدی کند بدی به سوی خودش بازمی‏گردد، و آن که عناد ورزد به فساد و ستمگری کشیده خواهد شد.

ای مردم، شرف و آبرو در حلم، و ظفر و پیروزی در صبر است. کار نیک چون گنج، و بخشش موجب سیادت و بزرگی است، و جهل و نادانی از سفاهت است. روزگار در گذر، و دنیا در تغییر است، و هر کس در گرو

عمل خویش. پس نیکی پیشه کنید تا ستوده شوید، و از زیاده‏روی بپرهیزید تا نابخردان از شما دور شوند. همنشین را گرامی دارید تا جمع شما آباد شود. از دوست خود حمایت کنید تا به معاشرت با شما رغبت و میل کنند، و با انصاف باشید تا مورد اعتماد شوید. بر شما باد به آراستگی به فضائل اخلاقی که آن موجب رفعت مقام و اعتلاء شأن آدمی است، و از اخلاق ناپسند دوری کنید که شرف و مجد و عظمت شما را نابود می‏کند. بازداشتن نادان آسانتر از عصیان اوست، و بزرگ قبیله سنگینی آنان را برمی‏دارد، و موقعیت شخص عاقل پند و اندرز است برای کسانی که از او پند بگیرند (6).

به جهت نور نبوتی که در جبین هاشم بود صورت وی در شب تاریک درخشش خاصی داشت و به هیچ درخت و سنگی نمی‏گذشت مگر اینکه آن سنگ و یا درخت به وی می‏گفتند: هاشم! تو را بشارت و مژده باد که به زودی از ذریه‏ی تو گرامی‏ترین خلق خدا و خاتم پیامبران، محمد صلی الله علیه و آله ظاهر خواهد شد.

عبد مناف نیز همان گونه که پدرش قصی به او سفارش کرده بود به هاشم وصیت نموده از او پیمان گرفت که فقط از زنان طاهره و پاکیزه همسر گیرد تا نور نبوت به فرد ناشایستی منتقل نشود، و گفتیم که این موضوع از زمان حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه‏السلام از نسلی به نسل بعدی به ارث رسیده بود و با این حساب اشراف و ملوک بسیار مایل بودند که هاشم از خانواده‏ی آنان همسر گزیند ولی هاشم امتناع می‏کرد تا آنگاه که در خواب به او گفته شد که با سلمی دختر عمرو بن لبید بن حداث که فرزند زید بن عامر و او فرزند غنم بن مازن از خاندان بنی‏النجار است ازدواج کن که پاک و پاکیزه و در میان زنان بی‏نظیر می‏باشد و برای او مهریه‏ی شایسته‏ای معین کن. وی تو را فرزندی می‏آورد که پیامبر از آن فرزند خواهد بود. بدین ترتیب هاشم و برادر و پسر عموهایش در طلب سلمی در حالی که پرچم نزار و قیمتی‏ترین لباس‏ها و زره‏ها را دربر داشتند به شهر رفتند، و چون برای مذاکره در این مورد نشستند، مطلب پسر

عبد مناف (برادر هاشم) آغاز سخن نموده اظهار داشت:

ما کسانی هستیم که زائران خانه‏ی خدا و اماکن متبرکه بر ما وارد می‏شوند و از همه جا به سوی ما می‏آیند و شما از شرافت و بزرگی ما و نیز نور درخشانی که خداوند متعال به ما عنایت کرده و اختصاص داده است آگاه می‏باشید و ما فرزندان لوی بن غالب هستیم و این نور که از زمان حضرت آدم علیه‏السلام با ماست به عبد مناف و از وی به برادر ما هاشم منتقل شده است و خداوند هاشم به سوی شما رهنمون گشته است. ما به شما علاقمند و برای خواستگاری فرزندتان آمده‏ایم.

پس از سخنان مطلب، عمرو، پدر سلمی طی سخنانی قبول و پذیرفتن پیشنهاد آنان را اعلام داشت. پس از تعیین مهریه و ازدواج هاشم و حاملگی سلمی به «عبدالمطلب» نور مزبور به سلمی منتقل شد و چون همواره مژده‏هائی به ولادت حضرت رسول صلی الله علیه و آله دریافت می‏کرد و از جریان امر مطلع نبود مضطرب و نگران شده موضوع را با شوهرش در میان گذاشت، هاشم او را از تشریف فرمائی حضرت نبی اکرم صلی الله علیه و آله در آینده‏ی نزدیک خبر داد (7).


1) کعک نانی است که از آرد و شیر و شکر تهیه می‏شده است.

2) شرح نهج‏البلاغه ابن ابی‏الحدید، ج 3، ص 458.

3) همان کتاب، ص 457.

4) تاریخ طبری، ج 2، ص 180.

5) شرح نهج‏البلاغه ابن ابی‏الحدید، ج 3، ص 454 و 458.

6) بلوغ الأرب، ج 1، ص 322، چاپ بغداد.

7) بحارالأنوار: ج 6، ص 14.