هاشم: فرزند عبد مناف نیز با پیروی از روش پدر برتری و اهمیت خاصی در نزد قریش و سایر اعراب یافت و همگی به فضل او معترف بودند. در زمان حج نیز طبق سنت پدر، حجاج را اطعام مینمود.
در یکی از سالها که قحطی آمده و بر قریش سخت شده بود، هاشم به شام رفت و گندم و کعک (1) خریداری نموده، نان پخت و قربانی نموده از مردم پذیرائی میکرد. سفره و خوان ضیافت وی همواره چه در زمان رفاه و چه هنگام
تنگدستی گسترده بود. از ابن سبیل و واماندگان از راه دستگیری میکرد و بیپناهان را پناه میداد.
در اولین روز ماه ذیحجه به بیت الله الحرام آمده و پشت به خانهی کعبه داده طی یک سخنرانی میگفت:
ای گروه قریش، شما سروران عرب و با موقعیتی ممتازتر و از جهت نسب و نیاکان ارزشمند، از دیگران برتر میباشید. شما همسایگان و در جوار خانهی خدا هستید. خداوند به دوستی خود شما را اکرام و در میان فرزندان اسمعیل به همسایگی خانهی خود مخصوص گردانیده است، و با توجه به اینکه زائران خانهی خدا که برای بزرگداشت بیت الله الحرام میآیند میهمانان خداوند هستند بر شماست که میهمانان خداوند متعال و زائران را گرامی بدارید، چه آن که آنان غبارآلوده از شهرها و بلاد مختلف به اینجا میآیند.
به خدا سوگند که اگر مال کافی داشتم به تنهائی پذیرائی آنان را به عهده میگرفتم و به شما توصیهای نمیکردم. من پاکیزهترین اموالم را که شائبهای از قطع رحم و غصب حق دیگران در آن نیست بدین امر اختصاص خواهم داد و اگر شما نیز میخواهید، همین گونه عمل نمائید و شما را به حرمت این خانه سوگند میدهم که به جهت کرامت زائران بیت الله جز از مال پاک و حلالتان در این راه صرف ننمائید.
مردم نیز به پیشنهاد هاشم پاسخ مثبت داده و از بذل مال دریغ نکردند و برای اطعام زائران خانهی خدا، اموالشان را به دارالندوه سپردند (2).
همچنین هاشم از حجاج در مکه، منی، عرفات و مشعر (3) پذیرائی میکرد.
هاشم پایه گذار مسافرتهای قریش به یمن و شام است. او با مذاکره با پادشاهان روم و غسان موجبات امنیت تجاری را فراهم کرد (4).
تجارت بازرگانان قریش معمولا از شهر مکه و حوالی آن تجاوز نمیکرد و گاهی بازرگانان عجم اموالی را برای فروش به مکه میآوردند، تا اینکه هاشم
به شام نزد قیصر رفت. قیصر که از حسن اخلاق و جمال و ابهت هاشم تحت تأثیر قرار گرفته بود او را پذیرفت و به او اجازهی تجارت در آن کشور را داد و طی نامهای برای آنان امتیاز و مصونیتهائی در نظر گرفت. بدین ترتیب موقعیت و منزلت هاشم میان مردم افزایش یافت.
او در زمستانها به یمن و در تابستانها به شام میرفت و رؤساء قبائل عرب و پادشاهان یمن و شام با وی در تجارت شریک شده و برای او سود ویژهای مقرر داشتند. او نیز همراه اشتران خود شتری برای آنان فرستاد تا رنج سفر از آنان برداشته شود و در مقابل شرط نمود که آنها امنیت راه و محل را برای او تأمین نمایند، و این موافقتها منافع بسیاری برای هر دو طرف در بر داشت، و بدین ترتیب افراد مقیم سودمند و مسافران محفوظ بودند و در نتیجه وضع اقتصادی درخشانی برای قریش به وجود آمد و به برکت هاشم از تمام شهرها و بلاد، نعمت سرازیر شد و این همان «ایلاف» میباشد که در قرآن مجید مذکور است (5).
هاشم در سخنرانی و خطبههائی که انشاد میکرد ابراز میداشت:
مردم، ما آل ابراهیم و ذریهی اسماعیل و فرزندان نضر بن کنانه و قصی بن کلاب و از بزرگان مکه و ساکنان حرم هستیم. ما معدن مجد و بزرگواری و دارای نیاکان با فضیلت میباشیم، و بر هر کسی که نسبت به فرد دیگری سوگند وفاداری یاد کرده واجب است که طرف هم پیمان را یاری نموده دعوتش را چنانچه به بدرفتاری با خویشان و قطع رحم نباشد، اجابت نماید.
ای فرزندان قصی شما چون دو شاخهی یک درخت هستید که هر کدام شکسته شود صاحبش را به وحشت میاندازد، و شمشیر جز در نیام مصون نباشد، و هر که با عشیره و قوم خود بدی کند بدی به سوی خودش بازمیگردد، و آن که عناد ورزد به فساد و ستمگری کشیده خواهد شد.
ای مردم، شرف و آبرو در حلم، و ظفر و پیروزی در صبر است. کار نیک چون گنج، و بخشش موجب سیادت و بزرگی است، و جهل و نادانی از سفاهت است. روزگار در گذر، و دنیا در تغییر است، و هر کس در گرو
عمل خویش. پس نیکی پیشه کنید تا ستوده شوید، و از زیادهروی بپرهیزید تا نابخردان از شما دور شوند. همنشین را گرامی دارید تا جمع شما آباد شود. از دوست خود حمایت کنید تا به معاشرت با شما رغبت و میل کنند، و با انصاف باشید تا مورد اعتماد شوید. بر شما باد به آراستگی به فضائل اخلاقی که آن موجب رفعت مقام و اعتلاء شأن آدمی است، و از اخلاق ناپسند دوری کنید که شرف و مجد و عظمت شما را نابود میکند. بازداشتن نادان آسانتر از عصیان اوست، و بزرگ قبیله سنگینی آنان را برمیدارد، و موقعیت شخص عاقل پند و اندرز است برای کسانی که از او پند بگیرند (6).
به جهت نور نبوتی که در جبین هاشم بود صورت وی در شب تاریک درخشش خاصی داشت و به هیچ درخت و سنگی نمیگذشت مگر اینکه آن سنگ و یا درخت به وی میگفتند: هاشم! تو را بشارت و مژده باد که به زودی از ذریهی تو گرامیترین خلق خدا و خاتم پیامبران، محمد صلی الله علیه و آله ظاهر خواهد شد.
عبد مناف نیز همان گونه که پدرش قصی به او سفارش کرده بود به هاشم وصیت نموده از او پیمان گرفت که فقط از زنان طاهره و پاکیزه همسر گیرد تا نور نبوت به فرد ناشایستی منتقل نشود، و گفتیم که این موضوع از زمان حضرت آدم علی نبینا و آله و علیهالسلام از نسلی به نسل بعدی به ارث رسیده بود و با این حساب اشراف و ملوک بسیار مایل بودند که هاشم از خانوادهی آنان همسر گزیند ولی هاشم امتناع میکرد تا آنگاه که در خواب به او گفته شد که با سلمی دختر عمرو بن لبید بن حداث که فرزند زید بن عامر و او فرزند غنم بن مازن از خاندان بنیالنجار است ازدواج کن که پاک و پاکیزه و در میان زنان بینظیر میباشد و برای او مهریهی شایستهای معین کن. وی تو را فرزندی میآورد که پیامبر از آن فرزند خواهد بود. بدین ترتیب هاشم و برادر و پسر عموهایش در طلب سلمی در حالی که پرچم نزار و قیمتیترین لباسها و زرهها را دربر داشتند به شهر رفتند، و چون برای مذاکره در این مورد نشستند، مطلب پسر
عبد مناف (برادر هاشم) آغاز سخن نموده اظهار داشت:
ما کسانی هستیم که زائران خانهی خدا و اماکن متبرکه بر ما وارد میشوند و از همه جا به سوی ما میآیند و شما از شرافت و بزرگی ما و نیز نور درخشانی که خداوند متعال به ما عنایت کرده و اختصاص داده است آگاه میباشید و ما فرزندان لوی بن غالب هستیم و این نور که از زمان حضرت آدم علیهالسلام با ماست به عبد مناف و از وی به برادر ما هاشم منتقل شده است و خداوند هاشم به سوی شما رهنمون گشته است. ما به شما علاقمند و برای خواستگاری فرزندتان آمدهایم.
پس از سخنان مطلب، عمرو، پدر سلمی طی سخنانی قبول و پذیرفتن پیشنهاد آنان را اعلام داشت. پس از تعیین مهریه و ازدواج هاشم و حاملگی سلمی به «عبدالمطلب» نور مزبور به سلمی منتقل شد و چون همواره مژدههائی به ولادت حضرت رسول صلی الله علیه و آله دریافت میکرد و از جریان امر مطلع نبود مضطرب و نگران شده موضوع را با شوهرش در میان گذاشت، هاشم او را از تشریف فرمائی حضرت نبی اکرم صلی الله علیه و آله در آیندهی نزدیک خبر داد (7).
1) کعک نانی است که از آرد و شیر و شکر تهیه میشده است.
2) شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج 3، ص 458.
3) همان کتاب، ص 457.
4) تاریخ طبری، ج 2، ص 180.
5) شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج 3، ص 454 و 458.
6) بلوغ الأرب، ج 1، ص 322، چاپ بغداد.
7) بحارالأنوار: ج 6، ص 14.