میان ماه بنیهاشم و مه تابان
تفاوت است ز حد وجوب تا امکان
مه سپهر شود گاه بدر و گاه هلال
ولی نمیرسد این بدر را دمی نقصان
مزین است، از آن ماه، عرصهی غبرا
منور است، از این ماه، کشور ایمان
حریم اوست شفاخانهی خدا که ز خلق
در این مقام شود درد بیدوا درمان
نداشت رخصت پیکار از آن امیر دلیر
نبود عازم جنگ آن غضنفر غران
وگرنه حملهی اول، ز تیغ خود دادی
به دشت کرببلا جنگ خصم را پایان
میان معرکهاش هر که دید با خود گفت
دوباره شیر خدا کرده روی در میدان
وفا نگر که به یاد برادر و اطفال
برفت در شط و آمد برون لب عطشان!
هنوز نغمهی والله لا أذوق الماء
به گوش دل رسد از او کنار آب روان
چه احتیاج به آب فرات آن کس را
که تشنهی لب او بود چشمهی حیوان؟!
عدو جدا نتوانست سازدش ز حسین
اگر چه داشت به کف صد هزار تیغ و سنان
سرش به نیزه قفای سر برادر بود
که خواست بشنود از او تلاوت قرآن
در اصفهان چوبه عشقش تهیه شد این در
ز سعی بانی و صنعتگران عالیشان
(صغیر) گفت به شمسی، برای تاریخش
به آستانهی قدسش ملک بود دربان
نیز چه خوب سرودهاند
گفتم این روضهی عباس که چو خور در نظر است
نام خورشید جهانتاب چرا پس قمر است
گفت چون نور قمر منعکس از خورشید است
این همه نور حسینی است که در او جلوهگر است