یکی از مهمترین آیههایی که در شأن امیرمؤمنان علی علیهالسلام نازل شده، آیهی تبلیغ است. اینک به گفتاری زیبا در این مورد توجه فرمایید:
آیهی شریفهی:
(یأیها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس) (1).
»ای پیامبر! ابلاغ کن آنچه را فرود آمد بر تو از پروردگارت و اگر نکنی، نرسانده باشی پیام او را و خدا نگه میدارد تو را از مردم.»
در روز غدیرخم در شأن علی بن ابیطالب علیهالسلام نازل شده است. (2).
از این آیهی کریمه استفاده میشود؛ آنچه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در شأن نزول آیه مأمور به تبلیغ آن شده، دارای دو جهت بوده است:
اول: آن که به مرتبهای از اهمیت است که خداوند متعال میفرماید: «اگر نکنی تبلیغ رسالت نکردهای«.
دوم: آن که در این تبلیغ، خدا نگهدار توست، که روشن میشود اظهار آنچه به تبلیغ آن مأمور شده است، کید منافقینی را در پی دارد که از اهل کتاب، ظهور آن حضرت و توسعهی حکومتش را شنیده بودند و به طمع رسیدن به این مقام، به آن حضرت گرویده بودند، و چنین امری از معانی مولا جز ولایت امر امت نخواهد بود.
خطیب بغداد از ابیهریره روایت کرده که گفت:
کسی که روز هجدهم ذیالحجه را روزه بگیرد برای او روزهی شصت ماه نوشته میشود، و آن روز غدیرخم است، چون نبی صلی الله علیه و آله دست علی بن ابیطالب علیهماالسلام را گرفت و فرمود: آیا من ولی مؤمنین هستم؟
گفتند: بلی یا رسول الله!
فرمود: هر کس من مولای او هستم، پس علی مولای اوست.
عمر بن الخطاب گفت: بخ بخ یا ابن أبیطالب! صبح کردی مولای من و مولای هر مسلمانی شد.
پس خدا این آیه را نازل کرد که:
(الیوم أکملت لکم دینکم) (3).
آنچه اکمال دین و اتمام نعمت خدا به اوست و دین اسلام به او پسندیدهی خدا میشود، تعیین معلم و مجری احکام خداست.
شبلنجی در «نور الابصار» (4) میگوید:
»امام ابواسحاق ثعلبی در تفسیر خود نقل کرده است که از سفیان بن عیینه سؤال شد از قول خدای تعالی:
(سأل سائل بعذاب واقع) (5).
سائلی سؤال کرد به عذابی که برای کافرین فرود آید.
که این آیه در شأن چه کسی نازل شده است؟
گفت: از مسألهای سؤال کردی که کسی قبل از تو از من سؤال نکرده، پدرم از جعفر بن محمد از پدرانش مرا حدیث کرد که چون پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به غدیرخم به مردم ندا داد، و اجتماع کردند، دست علی علیهالسلام را گرفت و گفت:
من کنت مولاه فعلی مولاه.
پس در شهرها شایع شد، و به حارث بن نعمان فهری رسید: او نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آمد و گفت: یا محمد! به ما امر کردی که شهادت بدهیم به وحدانیت خدا و رسالت خودت، از تو پذیرفتیم، امر کردی که پنج نماز بخوانیم، قبول کردیم، امر کردی به زکات، پذیرفتیم، امر کردی رمضان را روزه بگیریم، قبول کردیم، ما را به حج امر کردی، پذیرفتیم، بعد به آن راضی نشدی تا دست پسرعمت را گرفتی، که او را بر ما فضیلت بدهی و گفتی: «من کنت مولاه فعلی مولاه» آیا این از توست، یا از خدای عزوجل؟
پیامبر فرمود: و الذی لا اله الا هو! همانا این از خداوند عزوجل است.
حارث بن نعمان رو به مرکبش رفت که سوار شود، گفت: بارالها! اگر آنچه محمد میگوید حق است، بر ما سنگی از آسمان، یا عذابی دردناک بفرست.
هنوز به مرکبش نرسیده بود که خداوند عزوجل سنگی بر او زد و بر سرش فرود آمد و از طرف دیگر بیرون آمد، و او را کشت، پس این آیه را خداوند عزوجل نازل کرد:
(سأل سائل بعذاب واقع – للکافرین لیس له دافع – من الله ذی المعارج) (6).
»سائلی سؤال کرد به عذابی که برای کافرین فرود آید، که برای آن دافعی نیست، از خداوندی که صاحب معراجهاست«.
تردیدی نیست که مردم از فضایلی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله برای علی علیهالسلام بیان کرده بود، خبر داشتند، آنچه برای افرادی مانند حارث بن نعمان تازگی داشت و در شهرها منتشر شده بود، و فضیلتی باورنکردنی برای آنها بود، همان مولویت و ولایت بر امت بود، که برای چنین افرادی قابل تحمل نبود، نه معنای دیگری از معانی مولا و ولی.
احمد بن حنبل در «مسند» (7)، فخر رازی در تفسیر (8)، خطیب بغدادی در «تاریخ بغداد» (9) و غیر ایشان (10) روایت کردند و به نقل «مسند» احمد اکتفا میشود:
براء بن عازب نقل میکند و میگوید: با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در سفری بودیم و به غدیرخم فرود آمدیم، پس به نماز جماعت ندا داده شد، و برای پیامبر خدا صلی الله علیه و آله زیر دو درخت را جاروب کردند، پس نماز ظهر را خواند و دست علی علیهالسلام را
گرفت و فرمود: آیا نمیدانید که من اولی به مؤمنین هستم از خودشان؟
گفتند: بلی.
فرمود: آیا نمیدانید که من اولی به هر مؤمنی هستم از خودش؟
گفتند: بلی.
پس دست علی علیهالسلام را گرفت و فرمود:
من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه.
راوی گفت: عمر بعد از آن علی علیهالسلام را ملاقات کرد، به او گفت:
هنیئا یا ابن ابیطالب! أصبحت و أمسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة.
مبارک باشد ای پسر ابیطالب، که مولای هر مؤمن و مؤمنهای گردیدی.
این تهنیت از شخصی مانند عمر برای امر مشترکی بین آن حضرت و دیگران از معانی مولا نیست، بلکه شبههای نیست که برای امری اختصاصی است و آن جز منصب زعامت و ولایت امر امت نخواهد بود.
جمعی از بزرگان عامه مانند ابنحجر عسقلانی در «الاصابة» (11)، ابناثیر در «اسد الغابة» (12) و غیر ایشان نقل کردهاند که به نقل ابناثیر اکتفا میشود:
ابواسحاق گفت: حدیث کرد مرا کسانی که شمارهی آنها را احصا نمیکنم، که علی علیهالسلام در رحبه هر کس را که قول پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را شنیده بود، طلب کرد که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
»من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه«.
پس جماعتی برخاستند و شهادت دادند که آنها این سخن را از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله
شنیدهاند، و قومی کتمان کردند، و آنها که کتمان کردند از دنیا نرفتند تا کور شدند و آفتی به آنها رسید که یزید بن ودیعة، و عبدالرحمان بن مدلج از آنها میباشند.
بدیهی است احتجاج آن حضرت به این حدیث و به شهادت طلبیدنش برای اثبات خلافت، مدلول حدیث را در ولایت امر و زعامت امت معین میکند.
بیان آن حضرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله قبل از بیان ولایت علی علیهالسلام این است که:
»خدا مولای من است، و من مولای هر مؤمنی هستم» و مولویت خدا نسبت به آن حضرت آن است که هیچ کس جز خدا بر او ولایت ندارد، و هم چنان که خدا ولی اوست، او ولی هر مؤمنی است، و همان ولایت که آن حضرت صلی الله علیه و آله بر اهل ایمان دارد، علی علیهالسلام هم دارد، و این بیان روشن میکند که این ولایت، ولایت امر است.
حضرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله قبل از معرفی علی علیهالسلام از آنان التزام و اقرار به این جمله گرفت «ألست أولی بکم؟» گفتند: «بلی» و این همان اولویتی است که خداوند متعال در قرآن فرموده است:
(النبی أولی بالمؤمنین من أنفسهم) (13).
»پیامبر سزاوارتر به مؤمنین است از خودشان.»
و پس از آن فرمود: «هر کس من مولای اویم علی مولای اوست«.
و با تقدیم جملهی «ألست أولی بکم» رفع هرگونه شبههای را در معنای (ولی) فرمود، و همان اولویتی را که خودش نسبت به مؤمنین داشت برای علی علیهالسلام اثبات کرد.
حدیث اول:
قول پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است که به آن حضرت فرمود:
»أنت منی و أنا منک» (14).
این حدیث را بخاری و غیر او از اکابر ائمه ذکر کردهاند.
شکی نیست که کمال عالم هستی به عقل و علم و بندگی و اطاعت اختیاری خداوند متعال است، و امتیاز خلقت انسان همین عقل و اطاعت به اختیار اوست، و هدف از خلقت او نیز همین است.
بنابراین، کمال انسان، رسیدن او به مرتبهی اتصال به علم غیب، و نورانی شدن عقلش به نور وحی است، که این مرتبهی نبوت است.
و کمال مرتبهی نبوت، به سفارت از طرف خالق به سوی خلق، برای نورانی کردن عقول آنان به نور حکمت الهیه است که این مرتبهی رسالت است.
و کمال مرتبهی رسالت وصول به مرتبهی عزم بر عهد معهود و میثاق مأخوذ است، که مرتبهی اولوالعزم برای بعضی از پیامبران مبعوث به شریعت است.
و کمال این مرتبه، رسیدن به مرتبهی خاتمیت است، که مرتبهی بعثت به شریعت ابدی است، که نهایت حد کمال انسانیت است، و صاحب این مرتبه خاتم ماسبق و فاتح ما استقبل، و اسم اعظم، و مثل اعلی، حضرت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله است.
علی علیهالسلام به مرتبهای واصل شد، که آن کس که خدا در شأن او فرمود:
(و ما ینطق عن الهوی) (15).
»و هرگز به هوای نفس سخن نمیگوید.»
فرمود: «علی منی«؛ (علی از من است(.
یعنی: او مشتق از یکدانه گوهر عالم امکان، که نفس قدسیه، و علت غائیه خلقت عالم، و خلیفه قرار دادن آدم است.
و حضرت به این جمله اکتفا نکرده، و پس از آن فرمود:
»و أنا منه» تا بفهماند که هدف از وجود و بعثت خاتم، و آنچه قوام امنیت او به آن است، یعنی هدایت به دین قویم و صراط مستقیم، حدوثا و بقاء متحقق نمیشود، الا به علی و اولاد معصومین او علیهمالسلام.
آیا چگونه فصل در خلافت از پیامبر ممکن است، بین آن کس که او از پیامبر و پیامبر از اوست؟!
حدیث دوم:
بزرگان ائمهی حدیث از عامه و خاصه به صحت این حدیث اعتراف کردهاند، که حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
علی مع القرآن و القرآن مع علی لن یفترقا حتی یردا علی الحوض.
دلالت این حدیث با توجه به شناخت قرآن مجید، معلوم میشود، در ذیل به اختصار به اموری اشاره میشود:
1- در کتب الهیه افضل از قرآن کریم وجود ندارد:
(الله نزل أحسن الحدیث کتابا متشبها) (16).
»خدا (برای هدایت امت آخرالزمان) قرآن را فرستاد که بهترین حدیث است کتابی است که آیاتش همه با هم متشابه است«.
(ان هذا القرآن یهدی للتی هی أقوم) (17).
»همانا این قرآن به راستترین و استوارترین طریقه هدایت میکند«.
2- خداوند متعال آن را به اوصافی وصف نموده است که قلم از تحریر آن، و بیان از تقریر آن عاجز است:
(بل هو قرآن مجید – فی لوح محفوظ) (18).
»بلکه این کتاب قرآن بزرگوار الهی است که در لوح محفوظ حق و صفحهی علم ازلی نگاشته است«.
(انه لقرآن کریم – فی کتاب مکنون((19).
»که این قرآن بسیار (کتاب بزرگوار و سودمند) و گرامی است در لوح محفوظ سرّ حق«.
(و لقد آتیناک سبعا من المثانی و القرآن العظیم) (20).
»)ای محمد!) همانا ما به آیه باثنا (در سورهی حمد) و این قرآن باعظمت را برای تو فرستادیم«.
(یس – و القرآن الحکیم) (21).
»یس (ای سید رسولان و ای کاملترین انسان!) قسم به قرآن، حکمت برین«.
3- خداوند متعال خود را معلم قرآن قرار داده است:
(الرحمن – علم القرآن) (22).
»خدای مهربان (بر پیامبرش محمد صلی الله علیه و آله) قرآن آموخت«.
4- به آنچه از جبروت الهی در این کتاب تجلی کرده است، اشاره نموده و میفرماید:
(لو أنزلنا هذا القرآن علی جبل لرأیته خاشعا متصدعا من خشیة الله) (23).
»و (ای پیامبر!) اگر ما این قرآن (عظیم الشأن را) بر کوه نازل میکردیم مشاهده میکردی که کوه از ترس خدا خاشع و ذلیل و متلاشی میگشت«.
5- به آنچه از قدرت خود، در اسرار پنهان شده در آیاتش، تجلی کرده است، اشاره نموده و میفرماید:
(ولو أن قرآنا سیرت به الجبال أو قطعت به الأرض أو کلم به الموتی) (24).
»و اگر کتابی با اعجاز بیان کوهها را به رفتار و مردگان را به گفتار آرد و زمین را از هم بشکافد همین قرآن باعظمت است«.
6- این کتاب مظهر علم و حکمت خداوند متعال است:
(و انک لتلقی القرآن من لدن حکیم علیم) (25).
»و (ای پیامبر!) آیات قرآن عظیم از جانب خدای دانای حکیم به وحی بر تو القاء میشود«.
(و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شی ء و هدی و رحمة) (26).
»و ما بر تو این قرآن عظیم را فرستادیم تا حقیقت هر چیز را
روشن کند (و راه دین حق را از راههای باطل بنماید) و هدایت و رحمت باشد.»
6- پروردگار خود را بر انزال این کتاب حمد و ستایش میفرماید:
(الحمدلله الذی أنزل علی عبده الکتاب و لم یجعل له عوجا) (27).
»ستایش و سپاس مخصوص خداست که بر بندهی (خاص) خود محمد صلی الله علیه و آله این کتاب بزرگ را نازل کرد و در آن هیچ نقص و عوجی ننهاد«.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در تمسک به این کتاب عزیز میفرماید:
پس هرگاه فتنهها و آشوبها بر شما مشتبه شد، و شما را فراگرفت، به قرآن رو آورید، زیرا همانا قرآن شفیعی است که شفاعتش پذیرفته است، و گزارش دهنده است از بدیها که گفتهاش تصدیق شده است، هر کس آن را پیشوای خود کرد، او را به بهشت رهبری کند، و هر کس آن را پشت سر خود قرار دهد، او را به جهنم و دوزخ کشاند.
قرآن راهنمایی است که بهترین راهها راهنمایی کند، و کتابی است که در آن تفصیل و بیان و به دست آوردن حقایق است، و جدا کننده حق از باطل است، آن کلام فصل است و شوخی و هزل نیست، برای آن ظاهر و باطنی است، پس ظاهرش حکم، و باطنش علم است، ظاهرش جلوه و زیبایی دارد، و باطنش ژرف و عمیق، برای آن حدودی است که بر آن حدود، حدودی است. شگفتیهای آن به شماره نیاید، و غرائب و نوآوریهای آن کهنه نشود، در آن چراغهای هدایت و نورافکن حکمت است، و دلیل و راهنمایی معرفت است برای آن کس که آن را بشناسد» (28).
آری، خداوند متعال در این کتاب برای خلق خود تجلی کرده است، و کسی که آن را نازل کرده، در آیات مذکوره، و آن کس که بر او نازل شده در کلمات مزبوره آن را تعریف نمودهاند.
چه بسیار بزرگ است قدر و منزلت کسی که پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله او را با قرآن و قرآن را با او قرار داده است؟
او با ظاهر قرآن است به حکمت قرآن، و با باطن قرآن است به علم قرآن، و با عجایبی که شماره نشود و با غرایبی که تمام نشود، همراه است، و با این معیت، تمام آنچه بر همهی انبیاء از کتاب و حکمت نازل شده است، در نزد اوست.
و برطبق روایات بزرگان تفسیر و حدیث از عامه و خاصه، (29) علی علیهالسلام أذن واعیه – گوش شنوا و فراگیر – در کلام خداوند متعال است:
(و تعیها اذن واعیة) (30).
»گوش شنوای هوشمندان این پند و تذکر را تواند شنید«.
و اوست کسی که گفت:
سلونی فوالله! لا تسألونی عن شیء الا أخبرتکم و سلونی عن کتاب الله فوالله! ما من آیة الا و أنا أعلم أبلیل نزلت أم بنهار. (31).
از من بپرسید، به خدا سوگند! از چیزی نپرسید مگر این که به شما از آن خبر دهم، و بپرسید از کتاب خدا، پس به خدا سوگند! آیهای نیست مگر این که من میدانم در شب نازل شده است یا در روز.
چه بسیار بزرگ است مقام کسی که پیامبر صلی الله علیه و آله او را با قرآن قرار داده است، و با این که معیت قائم به دو طرف است – و علی علیهالسلام که با قرآن بود، قرآن هم با علی علیهالسلام است – ولی به جملهی «علی علیهالسلام مع القرآن» اکتفا ننموده، و در عظمت او اضافه فرمود: «و القرآن مع علی«، و این نکتهای است که فقط اولوالباب به آن میرسند.
و در ابتدا به علی علیهالسلام و اختتام به قرآن در جملهی اول، و ابتدا به قرآن و اختتام به علی علیهالسلام در جمله دوم، و ترتیب کلام، از کسی که فصیحترین مردم است، لطائفی است که مجال را وسعت شرح آنها نیست.
خلاصهی کلام این که: در انبیا و مرسلین، افضل از پیامبر امین نیست، و چون علی علیهالسلام از او، و او از علی علیهالسلام است «أنت منی و أنا منک«، پس او تالی تلو بهترین خلق خدا است.
و در کتب نازله، اعلی از قرآن مبین نیست، و چون علی علیهالسلام با قرآن و قرآن با علی علیهالسلام است «علی مع القرآن و القرآن مع علی«، پس قلب او خزینهی تمام آنچه از طرف خداوند متعال نازل شده – از هدایت، نور، کتاب و حکمت – خواهد بود.
آیا با این اوصاف شکی باقی میماند در این که او سزاوارترین شخص برای خلیفهی پیامبر کریم و مفسر قرآن عظیم میباشد؟!
و آیا شکی باقی میماند که او مولای هر کسی است که به خداوندی ایمان دارد که فرموده است:
(ما آتاکم الرسول فخذوه) (32).
»آنچه پیامبر حق دستور دهد، بگیرید«.
(ما علی الرسول الا البلاغ المبین) (33).
»و بر پیامبر جز ابلاغ رسالت کامل تکلیفی نخواهد بود«.
حدیث سوم:
حدیثی است که به صحت سند آن اهل حدیث و رجال از عامه اعتراف کردند، و خلاصهی آن، این است:
جمعی نزد ابنعباس آمدند و ناروا به امیرالمؤمنین علیهالسلام میگفتند.
ابنعباس گفت: ناروا به کسی میگویند که برای او ده فضیلت است که برای احدی نیست:
1- در جنگ خیبر که (دیگران رفتند و عاجزانه برگشتند) پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: کسی را میفرستم که هرگز خدا او را خوار و ذلیل نکرد؟، او دوست دارد خدا و پیامبر را، و خدا و پیامبر دوستدار او هستند.
همگی گردن کشیدند که چنین کسی کیست؟ پس فرمود: علی کجاست؟
آن حضرت با چشم رمد دیده آمد، بعد از شفای چشم به دست پیامبر صلی الله علیه و آله، آن حضرت رایت را سه مرتبه به اهتزاز درآورد و به دست علی علیهالسلام داد.
2- پیامبر خدا فلانی را با سورهی توبه به جانب مشرکین فرستاد، پس علی علیهالسلام را پشت سر او فرستاد و سوره را از او گرفت، و فرمود: سوره را نمیبرد مگر مردی که او از من است و من از اویم.
3- پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: کدامیک از شما با من در دنیا و آخرت موالات میکنید؟
کسی نپذیرفت، به علی علیهالسلام فرمود: تو ولی من هستی در دنیا و آخرت.
4- علی علیهالسلام اول کسی بود که ایمان آورد بعد از خدیجه علیهاالسلام.
5- پیامبر خدا صلی الله علیه و آله جامهی خود را بر چهار نفر انداخت: بر علی، فاطمه، حسن و حسین علیهمالسلام و فرمود:
(انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا)
6- علی علیهالسلام آن کسی بود که جان خود را فدای جان پیامبر صلی الله علیه و آله کرد و جامهی او را پوشید و شب بر جای او خوابید، و تا صبح مشرکین به گمان پیامبر، او را سنگباران کردند.
7- در غزوهی تبوک علی علیهالسلام را در مدینه به جای خود گذاشت، چون از فراق پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در آن سفر گریه کرد، فرمود: آیا راضی نمیشوی که منزلت تو نسبت به من، همان منزلت هارون باشد نسبت به موسی، مگر آنکه بعد از من پیامبری نیست، همانا سزاوار نیست که من بروم مگر اینکه تو خلیفهی من باشی.
8- پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به علی علیهالسلام فرمود: تو بعد از من ولی هر مؤمن و مؤمنه هستی.
9- پیامبر خدا صلی الله علیه و آله تمام درهایی که به مسجد آن حضرت باز میشد، بست، به جز در خانهی علی علیهالسلام را.
10- پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه» (34).
آیا با وجود نص پیامبر خدا صلی الله علیه و آله که رایت فتح را با وجود همهی اصحاب به دست علی علیهالسلام داد و تنها او را حبیب و محبوب خدا و پیامبر خواند، و پیام خدا را از دیگران گرفت و به او داد، که باید مبلغ کلام خدا، علی علیهالسلام باشد، به علت این که او از من و من از اویم، و تصریح آن حضرت که سزاوار نیست من بروم و تو خلیفهی من نباشی، و بیان ولایت مطلقه و کلیهی آن حضرت به «أنت ولی کل مؤمن
بعدی و مؤمنة» و «من کنت مولاه فعلی مولاه» در این سنت صحیحه برای اهل نظر و انصاف مجال شک و ریبی در خلافت بلافصل آن حضرت باقی میماند؟!
1) سورهی مائده، آیهی 67.
2) أسباب النزول ص 135، شواهد التنزیل ج 1 ص 249 و 254 و 255 و 257 و 402 و ج 2 ص 391 و 451، الدر المنثور ج 2 ص 298.
3) مراجعه شود به تاریخ بغداد ج 8 ص 284، شواهد التنزیل ج 1 ص 123 و 200 و ج 2 ص 391، تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 233 و 234.
4) نور الابصار، ص 87، در فصل «فی ذکر مناقب سیدنا علی بن ابیطالب ابن عم الرسول و سیف الله المسلول«.
5) سورهی معارج، آیهی 1.
6) سورهی معارج آیهی 3 – 1.
7) مسند احمد حنبل ج 4 ص 281.
8) التفسیر الکبیر ج 12 ص 49، در تفسیر آیهی (یا أیها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک(.
9) تاریخ بغداد ج 8 ص 284.
10) نظم درر السمطین ص 109، ذخائر العقبی ص 67، تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 220 و….
11) الاصابه فی تمییز الصحابه ج 4 ص 300، القسم الأول عبدالرحمان بن مدلج.
12) اسد الغابة ج 3 ص 321، و مراجعه شود به مسند احمد بن حنبل ج 1 ص 119، مجمع الزوائد ج 9 ص 105 و 107.
13) سورهی احزاب آیهی 16.
14) صحیح بخاری ج 3 ص 168، کتاب الصلح باب کیف یکتب هذا… و ج 4 ص 207 باب مناقب علی بن ابیطالب علیهالسلام ج 5 ص 204 و 108.
15) سوره نجم آیهی 3.
16) سورهی زمر آیهی 23.
17) سورهی اسراء آیهی 9.
18) سورهی بروج آیهی 22 – 21.
19) سورهی واقعه آیهی 78 – 77.
20) سورهی حجر آیهی 87.
21) سوره یس آیهی 2 – 1.
22) سوره الرحمان آیهی 1 و 2.
23) سوره حشر آیهی 21.
24) سوره رعد آیهی 31.
25) سورهی نمل آیهی 6.
26) سورهی نحل آیهی 89.
27) سورهی کهف آیهی 1.
28) کافی ج 2 ص 599.
29) شرح نهجالبلاغه ابنابیالحدید ج 7 ص 220، نظم درر السمطین ص 92، کنز العمال ج 13 ص 135 و 177، جامع البیان ج 29 ص 69.
30) سورهی حاقه آیهی 12.
31) فتح الباری ج 8 ص 459، کنز العمال ج 2 ص 565 و با اندک تفاوتی در شواهد التنزیل ج 1 ص 42.
32) سورهی حشر آیهی 7.
33) سورهی نور آیهی 54.
34) المستدرک علی الصحیحین ج 3 ص 132، مسند أحمد ج 1 ص 230، السنن الکبری للبیهقی ج 5 ص 112.