جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

نگاهی به آیه‏ی تبلیغ

زمان مطالعه: 13 دقیقه

یکی از مهم‏ترین آیه‏هایی که در شأن امیرمؤمنان علی علیه‏السلام نازل شده، آیه‏ی تبلیغ است. اینک به گفتاری زیبا در این مورد توجه فرمایید:

آیه‏ی شریفه‏ی:

(یأیها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس) (1).

»ای پیامبر! ابلاغ کن آنچه را فرود آمد بر تو از پروردگارت و اگر نکنی، نرسانده باشی پیام او را و خدا نگه می‏دارد تو را از مردم.»

در روز غدیرخم در شأن علی بن ابی‏طالب علیه‏السلام نازل شده است. (2).

از این آیه‏ی کریمه استفاده می‏شود؛ آنچه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در شأن نزول آیه مأمور به تبلیغ آن شده، دارای دو جهت بوده است:

اول: آن که به مرتبه‏ای از اهمیت است که خداوند متعال می‏فرماید: «اگر نکنی تبلیغ رسالت نکرده‏ای«.

دوم: آن که در این تبلیغ، خدا نگه‏دار توست، که روشن می‏شود اظهار آنچه به تبلیغ آن مأمور شده است، کید منافقینی را در پی دارد که از اهل کتاب، ظهور آن حضرت و توسعه‏ی حکومتش را شنیده بودند و به طمع رسیدن به این مقام، به آن حضرت گرویده بودند، و چنین امری از معانی مولا جز ولایت امر امت نخواهد بود.

خطیب بغداد از ابی‏هریره روایت کرده که گفت:

کسی که روز هجدهم ذی‏الحجه را روزه بگیرد برای او روزه‏ی شصت ماه نوشته می‏شود، و آن روز غدیرخم است، چون نبی صلی الله علیه و آله دست علی بن ابی‏طالب علیهماالسلام را گرفت و فرمود: آیا من ولی مؤمنین هستم؟

گفتند: بلی یا رسول الله!

فرمود: هر کس من مولای او هستم، پس علی مولای اوست.

عمر بن الخطاب گفت: بخ بخ یا ابن أبی‏طالب! صبح کردی مولای من و مولای هر مسلمانی شد.

پس خدا این آیه را نازل کرد که:

(الیوم أکملت لکم دینکم) (3).

آنچه اکمال دین و اتمام نعمت خدا به اوست و دین اسلام به او پسندیده‏ی خدا می‏شود، تعیین معلم و مجری احکام خداست.

شبلنجی در «نور الابصار» (4) می‏گوید:

»امام ابواسحاق ثعلبی در تفسیر خود نقل کرده است که از سفیان بن عیینه سؤال شد از قول خدای تعالی:

(سأل سائل بعذاب واقع) (5).

سائلی سؤال کرد به عذابی که برای کافرین فرود آید.

که این آیه در شأن چه کسی نازل شده است؟

گفت: از مسأله‏ای سؤال کردی که کسی قبل از تو از من سؤال نکرده، پدرم از جعفر بن محمد از پدرانش مرا حدیث کرد که چون پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به غدیرخم به مردم ندا داد، و اجتماع کردند، دست علی علیه‏السلام را گرفت و گفت:

من کنت مولاه فعلی مولاه.

پس در شهرها شایع شد، و به حارث بن نعمان فهری رسید: او نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آمد و گفت: یا محمد! به ما امر کردی که شهادت بدهیم به وحدانیت خدا و رسالت خودت، از تو پذیرفتیم، امر کردی که پنج نماز بخوانیم، قبول کردیم، امر کردی به زکات، پذیرفتیم، امر کردی رمضان را روزه بگیریم، قبول کردیم، ما را به حج امر کردی، پذیرفتیم، بعد به آن راضی نشدی تا دست پسرعمت را گرفتی، که او را بر ما فضیلت بدهی و گفتی: «من کنت مولاه فعلی مولاه» آیا این از توست، یا از خدای عزوجل؟

پیامبر فرمود: و الذی لا اله الا هو! همانا این از خداوند عزوجل است.

حارث بن نعمان رو به مرکبش رفت که سوار شود، گفت: بارالها! اگر آنچه محمد می‏گوید حق است، بر ما سنگی از آسمان، یا عذابی دردناک بفرست.

هنوز به مرکبش نرسیده بود که خداوند عزوجل سنگی بر او زد و بر سرش فرود آمد و از طرف دیگر بیرون آمد، و او را کشت، پس این آیه را خداوند عزوجل نازل کرد:

(سأل سائل بعذاب واقع – للکافرین لیس له دافع – من الله ذی المعارج) (6).

»سائلی سؤال کرد به عذابی که برای کافرین فرود آید، که برای آن دافعی نیست، از خداوندی که صاحب معراج‏هاست«.

تردیدی نیست که مردم از فضایلی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله برای علی علیه‏السلام بیان کرده بود، خبر داشتند، آنچه برای افرادی مانند حارث بن نعمان تازگی داشت و در شهرها منتشر شده بود، و فضیلتی باورنکردنی برای آنها بود، همان مولویت و ولایت بر امت بود، که برای چنین افرادی قابل تحمل نبود، نه معنای دیگری از معانی مولا و ولی.

احمد بن حنبل در «مسند» (7)، فخر رازی در تفسیر (8)، خطیب بغدادی در «تاریخ بغداد» (9) و غیر ایشان (10) روایت کردند و به نقل «مسند» احمد اکتفا می‏شود:

براء بن عازب نقل می‏کند و می‏گوید: با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در سفری بودیم و به غدیرخم فرود آمدیم، پس به نماز جماعت ندا داده شد، و برای پیامبر خدا صلی الله علیه و آله زیر دو درخت را جاروب کردند، پس نماز ظهر را خواند و دست علی علیه‏السلام را

گرفت و فرمود: آیا نمی‏دانید که من اولی به مؤمنین هستم از خودشان؟

گفتند: بلی.

فرمود: آیا نمی‏دانید که من اولی به هر مؤمنی هستم از خودش؟

گفتند: بلی.

پس دست علی علیه‏السلام را گرفت و فرمود:

من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه.

راوی گفت: عمر بعد از آن علی علیه‏السلام را ملاقات کرد، به او گفت:

هنیئا یا ابن ابی‏طالب! أصبحت و أمسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة.

مبارک باشد ای پسر ابی‏طالب، که مولای هر مؤمن و مؤمنه‏ای گردیدی.

این تهنیت از شخصی مانند عمر برای امر مشترکی بین آن حضرت و دیگران از معانی مولا نیست، بلکه شبهه‏ای نیست که برای امری اختصاصی است و آن جز منصب زعامت و ولایت امر امت نخواهد بود.

جمعی از بزرگان عامه مانند ابن‏حجر عسقلانی در «الاصابة» (11)، ابن‏اثیر در «اسد الغابة» (12) و غیر ایشان نقل کرده‏اند که به نقل ابن‏اثیر اکتفا می‏شود:

ابواسحاق گفت: حدیث کرد مرا کسانی که شماره‏ی آنها را احصا نمی‏کنم، که علی علیه‏السلام در رحبه هر کس را که قول پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را شنیده بود، طلب کرد که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

»من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه«.

پس جماعتی برخاستند و شهادت دادند که آنها این سخن را از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله

شنیده‏اند، و قومی کتمان کردند، و آنها که کتمان کردند از دنیا نرفتند تا کور شدند و آفتی به آنها رسید که یزید بن ودیعة، و عبدالرحمان بن مدلج از آنها می‏باشند.

بدیهی است احتجاج آن حضرت به این حدیث و به شهادت طلبیدنش برای اثبات خلافت، مدلول حدیث را در ولایت امر و زعامت امت معین می‏کند.

بیان آن حضرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله قبل از بیان ولایت علی علیه‏السلام این است که:

»خدا مولای من است، و من مولای هر مؤمنی هستم» و مولویت خدا نسبت به آن حضرت آن است که هیچ کس جز خدا بر او ولایت ندارد، و هم چنان که خدا ولی اوست، او ولی هر مؤمنی است، و همان ولایت که آن حضرت صلی الله علیه و آله بر اهل ایمان دارد، علی علیه‏السلام هم دارد، و این بیان روشن می‏کند که این ولایت، ولایت امر است.

حضرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله قبل از معرفی علی علیه‏السلام از آنان التزام و اقرار به این جمله گرفت «ألست أولی بکم؟» گفتند: «بلی» و این همان اولویتی است که خداوند متعال در قرآن فرموده است:

(النبی أولی بالمؤمنین من أنفسهم) (13).

»پیامبر سزاوارتر به مؤمنین است از خودشان.»

و پس از آن فرمود: «هر کس من مولای اویم علی مولای اوست«.

و با تقدیم جمله‏ی «ألست أولی بکم» رفع هرگونه شبهه‏ای را در معنای (ولی) فرمود، و همان اولویتی را که خودش نسبت به مؤمنین داشت برای علی علیه‏السلام اثبات کرد.

حدیث اول:

قول پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است که به آن حضرت فرمود:

»أنت منی و أنا منک» (14).

این حدیث را بخاری و غیر او از اکابر ائمه ذکر کرده‏اند.

شکی نیست که کمال عالم هستی به عقل و علم و بندگی و اطاعت اختیاری خداوند متعال است، و امتیاز خلقت انسان همین عقل و اطاعت به اختیار اوست، و هدف از خلقت او نیز همین است.

بنابراین، کمال انسان، رسیدن او به مرتبه‏ی اتصال به علم غیب، و نورانی شدن عقلش به نور وحی است، که این مرتبه‏ی نبوت است.

و کمال مرتبه‏ی نبوت، به سفارت از طرف خالق به سوی خلق، برای نورانی کردن عقول آنان به نور حکمت الهیه است که این مرتبه‏ی رسالت است.

و کمال مرتبه‏ی رسالت وصول به مرتبه‏ی عزم بر عهد معهود و میثاق مأخوذ است، که مرتبه‏ی اولوالعزم برای بعضی از پیامبران مبعوث به شریعت است.

و کمال این مرتبه، رسیدن به مرتبه‏ی خاتمیت است، که مرتبه‏ی بعثت به شریعت ابدی است، که نهایت حد کمال انسانیت است، و صاحب این مرتبه خاتم ماسبق و فاتح ما استقبل، و اسم اعظم، و مثل اعلی، حضرت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله است.

علی علیه‏السلام به مرتبه‏ای واصل شد، که آن کس که خدا در شأن او فرمود:

(و ما ینطق عن الهوی) (15).

»و هرگز به هوای نفس سخن نمی‏گوید.»

فرمود: «علی منی«؛ (علی از من است(.

یعنی: او مشتق از یکدانه گوهر عالم امکان، که نفس قدسیه، و علت غائیه خلقت عالم، و خلیفه قرار دادن آدم است.

و حضرت به این جمله اکتفا نکرده، و پس از آن فرمود:

»و أنا منه» تا بفهماند که هدف از وجود و بعثت خاتم، و آنچه قوام امنیت او به آن است، یعنی هدایت به دین قویم و صراط مستقیم، حدوثا و بقاء متحقق نمی‏شود، الا به علی و اولاد معصومین او علیهم‏السلام.

آیا چگونه فصل در خلافت از پیامبر ممکن است، بین آن کس که او از پیامبر و پیامبر از اوست؟!

حدیث دوم:

بزرگان ائمه‏ی حدیث از عامه و خاصه به صحت این حدیث اعتراف کرده‏اند، که حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

علی مع القرآن و القرآن مع علی لن یفترقا حتی یردا علی الحوض.

دلالت این حدیث با توجه به شناخت قرآن مجید، معلوم می‏شود، در ذیل به اختصار به اموری اشاره می‏شود:

1- در کتب الهیه افضل از قرآن کریم وجود ندارد:

(الله نزل أحسن الحدیث کتابا متشبها) (16).

»خدا (برای هدایت امت آخرالزمان) قرآن را فرستاد که بهترین حدیث است کتابی است که آیاتش همه با هم متشابه است«.

(ان هذا القرآن یهدی للتی هی أقوم) (17).

»همانا این قرآن به راست‏ترین و استوارترین طریقه هدایت می‏کند«.

2- خداوند متعال آن را به اوصافی وصف نموده است که قلم از تحریر آن، و بیان از تقریر آن عاجز است:

(بل هو قرآن مجید – فی لوح محفوظ) (18).

»بلکه این کتاب قرآن بزرگوار الهی است که در لوح محفوظ حق و صفحه‏ی علم ازلی نگاشته است«.

(انه لقرآن کریم – فی کتاب مکنون((19).

»که این قرآن بسیار (کتاب بزرگوار و سودمند) و گرامی است در لوح محفوظ سرّ حق«.

(و لقد آتیناک سبعا من المثانی و القرآن العظیم) (20).

»)ای محمد!) همانا ما به آیه باثنا (در سوره‏ی حمد) و این قرآن باعظمت را برای تو فرستادیم«.

(یس – و القرآن الحکیم) (21).

»یس (ای سید رسولان و ای کامل‏ترین انسان!) قسم به قرآن، حکمت برین«.

3- خداوند متعال خود را معلم قرآن قرار داده است:

(الرحمن – علم القرآن) (22).

»خدای مهربان (بر پیامبرش محمد صلی الله علیه و آله) قرآن آموخت«.

4- به آنچه از جبروت الهی در این کتاب تجلی کرده است، اشاره نموده و می‏فرماید:

(لو أنزلنا هذا القرآن علی جبل لرأیته خاشعا متصدعا من خشیة الله) (23).

»و (ای پیامبر!) اگر ما این قرآن (عظیم الشأن را) بر کوه نازل می‏کردیم مشاهده می‏کردی که کوه از ترس خدا خاشع و ذلیل و متلاشی می‏گشت«.

5- به آنچه از قدرت خود، در اسرار پنهان شده در آیاتش، تجلی کرده است، اشاره نموده و می‏فرماید:

(ولو أن قرآنا سیرت به الجبال أو قطعت به الأرض أو کلم به الموتی) (24).

»و اگر کتابی با اعجاز بیان کوهها را به رفتار و مردگان را به گفتار آرد و زمین را از هم بشکافد همین قرآن باعظمت است«.

6- این کتاب مظهر علم و حکمت خداوند متعال است:

(و انک لتلقی القرآن من لدن حکیم علیم) (25).

»و (ای پیامبر!) آیات قرآن عظیم از جانب خدای دانای حکیم به وحی بر تو القاء می‏شود«.

(و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شی ء و هدی و رحمة) (26).

»و ما بر تو این قرآن عظیم را فرستادیم تا حقیقت هر چیز را

روشن کند (و راه دین حق را از راه‏های باطل بنماید) و هدایت و رحمت باشد.»

6- پروردگار خود را بر انزال این کتاب حمد و ستایش می‏فرماید:

(الحمدلله الذی أنزل علی عبده الکتاب و لم یجعل له عوجا) (27).

»ستایش و سپاس مخصوص خداست که بر بنده‏ی (خاص) خود محمد صلی الله علیه و آله این کتاب بزرگ را نازل کرد و در آن هیچ نقص و عوجی ننهاد«.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در تمسک به این کتاب عزیز می‏فرماید:

پس هرگاه فتنه‏ها و آشوب‏ها بر شما مشتبه شد، و شما را فراگرفت، به قرآن رو آورید، زیرا همانا قرآن شفیعی است که شفاعتش پذیرفته است، و گزارش دهنده است از بدی‏ها که گفته‏اش تصدیق شده است، هر کس آن را پیشوای خود کرد، او را به بهشت رهبری کند، و هر کس آن را پشت سر خود قرار دهد، او را به جهنم و دوزخ کشاند.

قرآن راهنمایی است که بهترین راه‏ها راهنمایی کند، و کتابی است که در آن تفصیل و بیان و به دست آوردن حقایق است، و جدا کننده حق از باطل است، آن کلام فصل است و شوخی و هزل نیست، برای آن ظاهر و باطنی است، پس ظاهرش حکم، و باطنش علم است، ظاهرش جلوه و زیبایی دارد، و باطنش ژرف و عمیق، برای آن حدودی است که بر آن حدود، حدودی است. شگفتی‏های آن به شماره نیاید، و غرائب و نوآوری‏های آن کهنه نشود، در آن چراغ‏های هدایت و نورافکن حکمت است، و دلیل و راهنمایی معرفت است برای آن کس که آن را بشناسد» (28).

آری، خداوند متعال در این کتاب برای خلق خود تجلی کرده است، و کسی که آن را نازل کرده، در آیات مذکوره، و آن کس که بر او نازل شده در کلمات مزبوره آن را تعریف نموده‏اند.

چه بسیار بزرگ است قدر و منزلت کسی که پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله او را با قرآن و قرآن را با او قرار داده است؟

او با ظاهر قرآن است به حکمت قرآن، و با باطن قرآن است به علم قرآن، و با عجایبی که شماره نشود و با غرایبی که تمام نشود، همراه است، و با این معیت، تمام آنچه بر همه‏ی انبیاء از کتاب و حکمت نازل شده است، در نزد اوست.

و برطبق روایات بزرگان تفسیر و حدیث از عامه و خاصه، (29) علی علیه‏السلام أذن واعیه – گوش شنوا و فراگیر – در کلام خداوند متعال است:

(و تعیها اذن واعیة) (30).

»گوش شنوای هوشمندان این پند و تذکر را تواند شنید«.

و اوست کسی که گفت:

سلونی فوالله! لا تسألونی عن شیء الا أخبرتکم و سلونی عن کتاب الله فوالله! ما من آیة الا و أنا أعلم أبلیل نزلت أم بنهار. (31).

از من بپرسید، به خدا سوگند! از چیزی نپرسید مگر این که به شما از آن خبر دهم، و بپرسید از کتاب خدا، پس به خدا سوگند! آیه‏ای نیست مگر این که من می‏دانم در شب نازل شده است یا در روز.

چه بسیار بزرگ است مقام کسی که پیامبر صلی الله علیه و آله او را با قرآن قرار داده است، و با این که معیت قائم به دو طرف است – و علی علیه‏السلام که با قرآن بود، قرآن هم با علی علیه‏السلام است – ولی به جمله‏ی «علی علیه‏السلام مع القرآن» اکتفا ننموده، و در عظمت او اضافه فرمود: «و القرآن مع علی«، و این نکته‏ای است که فقط اولوالباب به آن می‏رسند.

و در ابتدا به علی علیه‏السلام و اختتام به قرآن در جمله‏ی اول، و ابتدا به قرآن و اختتام به علی علیه‏السلام در جمله دوم، و ترتیب کلام، از کسی که فصیح‏ترین مردم است، لطائفی است که مجال را وسعت شرح آنها نیست.

خلاصه‏ی کلام این که: در انبیا و مرسلین، افضل از پیامبر امین نیست، و چون علی علیه‏السلام از او، و او از علی علیه‏السلام است «أنت منی و أنا منک«، پس او تالی تلو بهترین خلق خدا است.

و در کتب نازله، اعلی از قرآن مبین نیست، و چون علی علیه‏السلام با قرآن و قرآن با علی علیه‏السلام است «علی مع القرآن و القرآن مع علی«، پس قلب او خزینه‏ی تمام آنچه از طرف خداوند متعال نازل شده – از هدایت، نور، کتاب و حکمت – خواهد بود.

آیا با این اوصاف شکی باقی می‏ماند در این که او سزاوارترین شخص برای خلیفه‏ی پیامبر کریم و مفسر قرآن عظیم می‏باشد؟!

و آیا شکی باقی می‏ماند که او مولای هر کسی است که به خداوندی ایمان دارد که فرموده است:

(ما آتاکم الرسول فخذوه) (32).

»آنچه پیامبر حق دستور دهد، بگیرید«.

(ما علی الرسول الا البلاغ المبین) (33).

»و بر پیامبر جز ابلاغ رسالت کامل تکلیفی نخواهد بود«.

حدیث سوم:

حدیثی است که به صحت سند آن اهل حدیث و رجال از عامه اعتراف کردند، و خلاصه‏ی آن، این است:

جمعی نزد ابن‏عباس آمدند و ناروا به امیرالمؤمنین علیه‏السلام می‏گفتند.

ابن‏عباس گفت: ناروا به کسی می‏گویند که برای او ده فضیلت است که برای احدی نیست:

1- در جنگ خیبر که (دیگران رفتند و عاجزانه برگشتند) پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: کسی را می‏فرستم که هرگز خدا او را خوار و ذلیل نکرد؟، او دوست دارد خدا و پیامبر را، و خدا و پیامبر دوستدار او هستند.

همگی گردن کشیدند که چنین کسی کیست؟ پس فرمود: علی کجاست؟

آن حضرت با چشم رمد دیده آمد، بعد از شفای چشم به دست پیامبر صلی الله علیه و آله، آن حضرت رایت را سه مرتبه به اهتزاز درآورد و به دست علی علیه‏السلام داد.

2- پیامبر خدا فلانی را با سوره‏ی توبه به جانب مشرکین فرستاد، پس علی علیه‏السلام را پشت سر او فرستاد و سوره را از او گرفت، و فرمود: سوره را نمی‏برد مگر مردی که او از من است و من از اویم.

3- پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: کدامیک از شما با من در دنیا و آخرت موالات می‏کنید؟

کسی نپذیرفت، به علی علیه‏السلام فرمود: تو ولی من هستی در دنیا و آخرت.

4- علی علیه‏السلام اول کسی بود که ایمان آورد بعد از خدیجه علیهاالسلام.

5- پیامبر خدا صلی الله علیه و آله جامه‏ی خود را بر چهار نفر انداخت: بر علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم‏السلام و فرمود:

(انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا)

6- علی علیه‏السلام آن کسی بود که جان خود را فدای جان پیامبر صلی الله علیه و آله کرد و جامه‏ی او را پوشید و شب بر جای او خوابید، و تا صبح مشرکین به گمان پیامبر، او را سنگباران کردند.

7- در غزوه‏ی تبوک علی علیه‏السلام را در مدینه به جای خود گذاشت، چون از فراق پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در آن سفر گریه کرد، فرمود: آیا راضی نمی‏شوی که منزلت تو نسبت به من، همان منزلت هارون باشد نسبت به موسی، مگر آنکه بعد از من پیامبری نیست، همانا سزاوار نیست که من بروم مگر اینکه تو خلیفه‏ی من باشی.

8- پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به علی علیه‏السلام فرمود: تو بعد از من ولی هر مؤمن و مؤمنه هستی.

9- پیامبر خدا صلی الله علیه و آله تمام درهایی که به مسجد آن حضرت باز می‏شد، بست، به جز در خانه‏ی علی علیه‏السلام را.

10- پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه» (34).

آیا با وجود نص پیامبر خدا صلی الله علیه و آله که رایت فتح را با وجود همه‏ی اصحاب به دست علی علیه‏السلام داد و تنها او را حبیب و محبوب خدا و پیامبر خواند، و پیام خدا را از دیگران گرفت و به او داد، که باید مبلغ کلام خدا، علی علیه‏السلام باشد، به علت این که او از من و من از اویم، و تصریح آن حضرت که سزاوار نیست من بروم و تو خلیفه‏ی من نباشی، و بیان ولایت مطلقه و کلیه‏ی آن حضرت به «أنت ولی کل مؤمن

بعدی و مؤمنة» و «من کنت مولاه فعلی مولاه» در این سنت صحیحه برای اهل نظر و انصاف مجال شک و ریبی در خلافت بلافصل آن حضرت باقی می‏ماند؟!


1) سوره‏ی مائده، آیه‏ی 67.

2) أسباب النزول ص 135، شواهد التنزیل ج 1 ص 249 و 254 و 255 و 257 و 402 و ج 2 ص 391 و 451، الدر المنثور ج 2 ص 298.

3) مراجعه شود به تاریخ بغداد ج 8 ص 284، شواهد التنزیل ج 1 ص 123 و 200 و ج 2 ص 391، تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 233 و 234.

4) نور الابصار، ص 87، در فصل «فی ذکر مناقب سیدنا علی بن ابی‏طالب ابن عم الرسول و سیف الله المسلول«.

5) سوره‏ی معارج، آیه‏ی 1.

6) سوره‏ی معارج آیه‏ی 3 – 1.

7) مسند احمد حنبل ج 4 ص 281.

8) التفسیر الکبیر ج 12 ص 49، در تفسیر آیه‏ی (یا أیها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک(.

9) تاریخ بغداد ج 8 ص 284.

10) نظم درر السمطین ص 109، ذخائر العقبی ص 67، تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 220 و….

11) الاصابه فی تمییز الصحابه ج 4 ص 300، القسم الأول عبدالرحمان بن مدلج.

12) اسد الغابة ج 3 ص 321، و مراجعه شود به مسند احمد بن حنبل ج 1 ص 119، مجمع الزوائد ج 9 ص 105 و 107.

13) سوره‏ی احزاب آیه‏ی 16.

14) صحیح بخاری ج 3 ص 168، کتاب الصلح باب کیف یکتب هذا… و ج 4 ص 207 باب مناقب علی بن ابی‏طالب علیه‏السلام ج 5 ص 204 و 108.

15) سوره نجم آیه‏ی 3.

16) سوره‏ی زمر آیه‏ی 23.

17) سوره‏ی اسراء آیه‏ی 9.

18) سوره‏ی بروج آیه‏ی 22 – 21.

19) سوره‏ی واقعه آیه‏ی 78 – 77.

20) سوره‏ی حجر آیه‏ی 87.

21) سوره یس آیه‏ی 2 – 1.

22) سوره الرحمان آیه‏ی 1 و 2.

23) سوره حشر آیه‏ی 21.

24) سوره رعد آیه‏ی 31.

25) سوره‏ی نمل آیه‏ی 6.

26) سوره‏ی نحل آیه‏ی 89.

27) سوره‏ی کهف آیه‏ی 1.

28) کافی ج 2 ص 599.

29) شرح نهج‏البلاغه ابن‏ابی‏الحدید ج 7 ص 220، نظم درر السمطین ص 92، کنز العمال ج 13 ص 135 و 177، جامع البیان ج 29 ص 69.

30) سوره‏ی حاقه آیه‏ی 12.

31) فتح الباری ج 8 ص 459، کنز العمال ج 2 ص 565 و با اندک تفاوتی در شواهد التنزیل ج 1 ص 42.

32) سوره‏ی حشر آیه‏ی 7.

33) سوره‏ی نور آیه‏ی 54.

34) المستدرک علی الصحیحین ج 3 ص 132، مسند أحمد ج 1 ص 230، السنن الکبری للبیهقی ج 5 ص 112.