حاج فالح بقال، یکی از خادمان بااخلاص حضرت سیدالشهداء علیهالسلام و از افراد معروف و اهل خیر در شهر مقدس کربلا – علیه الرحمة و الرضوان – چنین میگوید:
به همراه عدهای از زایرین ایرانی به زیارت طفلان مسلم علیهماالسلام رفتیم. در مسیر راه مرقد عون علیهالسلام را نیز زیارت نمودیم. سپس به طرف مرقد طفلان مسلم علیهماالسلام
رفتیم. پس از ادای زیارت و تناول غذا، عدهای از زایرین در نهری که نزدیک مرقد طفلان مسلم علیهماالسلام است، به شنا پرداختند. عدهای مشغول شنا بودند و عدهی دیگر در کنار رودخانه نشسته بودند.
در این اثنا یکی از افراد شناگر بر اثر شنا کردن به جای دوری رفت. به طوری که موجی قوی او را در برگرفت.
سروصدا میکرد و استغاثه مینمود.
ترس همراهان آنها را فراگرفت و کسی جرئت نکرد او را نجات دهد.
من دستها را به سوی خداوند بلند کردم و گفتم:
یا رب! بحق کفیل زینب اکفل هذا الزائر و نجه من الغرق.
خدایا به حق آن کسی که کفالت حضرت زینب علیهاالسلام در سفر کربلا به عهدهی او بود، این زایر را از غرق شدن نجات بده.
هنوز این کلمات تمام نشده بود، مشاهده کردم مردی در نزدیکی ما است. به او گفتم و اشاره نمودم به سوی آن زایر که در حال غرق شدن بود و به او گفتم: شما را به حق حضرت عباس علیهالسلام او را نجات بده.
یک مرتبه آن مرد به نهر پرید و با سرعت به طرف او – که با مرگ دست و پنجه نرم میکرد – رفت. و از گردن او را کشید و کمکم او را به کنار رود رسانید. رفتیم او را برداشتیم و از آن مرد تشکر نمودم.
گفت: ای حاجی! من عازم سفر بودم، قبل از نیم ساعت، ولی ماشینم دچار نقص فنی و خاموش شد و چنین معلوم میشود از کار ماندن ماشین سبب نجات این شخص شد.
حمد خدای را به جای آوردم، گفتم: برو ماشین را روشن کن، زیرا ماشین، روشن میشود.
گفت: مگر ممکن است ماشین خود به خود روشن شود، در حالی که نقص فنی دارد.
گفتم: برو بنشین پشت فرمان، هم چنان که به شما میگویم.
همین که رفت و پشت فرمان قرار گرفت، ماشین روشن شد و به حرکت درآمد. فوری از ماشین پیاده شد و مرا بوسید.
گفتم: بله، من خدا را قسم دادم به حق حضرت عباس علیهالسلام که این زایر را از غرق نجات دهد، شما آمدی و او را نجات دادی و من از خداوند مسئلت نمودم به حق حضرت عباس علیهالسلام کار تو را آسان نماید و ماشینت را سالم نگه دارد تا این که به سلامت بروی و دعایم به برکت حضرت عباس علیهالسلام مستجاب شد. (1).
1) همان مصدر ص 41 تا 50.