جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

نجات از طوفان، به برکت توسل به قمر بنی‏هاشم

زمان مطالعه: 2 دقیقه

مؤلف کتاب «حیاة العباس» ایضا می‏نویسد:

در سال 1337 هجری قمری مشرف به کربلا و کاظمین شدم. عید غدیر در کاظمین بودم و به شرف زیارت آن دو امام همام موفق شدم. بعد از آن نزد مرحوم آقا سید اسماعیل صدر رفتم و سپس با کشتی کوچک به بصره آمدم. در آنجا به انتظار جهاز دودی نشستم و انتظارم تا 28 ذیحجه به طول انجامید. زمانی که وارد شد، آن را توقیف کردند و چتی برای سوار شدن ندادند. برای سفر به خرمشهر، من تنها نبودم و چهل نفر دیگر از اهل فسا و نوبندگان و فدشکو نیز با من بودند. وضع را که چنین دیدیم، ناچار به کشتی بادی نشستیم. روز اول محرم 1338 هجری قمری سوار کشتی شدیم. از چهل و یک نفر مسافر، چند نفر آنها زن و بچه بود. به سمت بوشهر حرکت کردیم. روز دوم محرم، همراهانم از من تقاضا کردند که یک روضه بخوانم. در بلندی‏یی قرار گرفتم و روضه‏ی ورود حضرت امام حسین علیه‏السلام به کربلا را خواندم. دانستند که من از ذاکرین مصیبت هستم.

شب چهاردهم محرم کشتی به گرداب افتاد و در اثر باد مخالف، تقریبا دو فرسخ از راه آمده را برگشت. ماه آسمان را می‏دیدم که دور سر ما دور می‏زد. باد سخت شده بادبان پاره شد و کشتی سوراخ گردید. به گونه‏ای که می‏دیدم آب از زیر آن به کشتی می‏ریزد. کشتی بر روی آب، دو ساعت دور خود حیران می‏گردید و و اختیار به کلی از دست ملاح گرفته شده بود. همه به جزع و فزع افتادند و دل بر مرگ نهادند. حتی شهادتین را نیز گفتیم، که ناگهان ملاح، وحشتزده، گفت: مگر نه این است که شما زوارید؟! مگر نه اینکه شما از خدمت امام علیه‏السلام آمده‏اید و روضه‏خوان هستید؟! یک چیزی بگویید تا از این طوفان راحت شویم! حقیر سراپا تقصیر، مشغول خواندن روضه‏ی ابوالفضل العباس علیه‏السلام شده و خدا را به شهادت می‏طلبم که غرضی به جز نجات نبود. بعد از روضه‏ی من نیز، یک نفر فسایی نوحه‏خوانی کرد و سینه‏زنی مفصلی نموده خسته شدیم. دست به دعا برداشته و حضرت عباس علیه‏السلام را شفیع قرار دادیم.

در اثنای توسل، سوراخ کشتی را از زیر آن گرفتند و پرده‏ی دیگر نصب نمودند. با ختم توسل، صدای ملاح بلند شد که آسوده خاطر باشید، باد مراد آمد! با اینکه مسافت راه، زیاد بود، فردای آن شب وارد شهر شدیم (پایان کلام مؤلف حیاة العباس علیه‏السلام، با تصرفی در الفاظ(.

کشتی نشستگانیم، ای باد شرطه برخیز

باشد که باز ببینیم دیدار آشنا را